۱۰۲ مطلب با موضوع «#نوشته های من» ثبت شده است

آیلین و مدرسه

من:با کلی عشق و علاقه و خوشگل خوشگل کردن جزوه مو مینویسم*

من:نشون دادن*خانوم ببینین چقد خوشگلهههه

معلم:آفرین یه کار درست تو زندگیت انجام دادی دیگه خوب در اومده

من که تخریب شخصیتی شدم:

ساینا:ترکیدن*

حالا جدن خوشگل نشده؟TT سبز و آبی خیلی ترکیب کراشیه..


از دسته کشفیات سر ریاضی:هروقت من و ساینا جواب یکسان در بیاریم صد درصد هم جواب و هم راه حل درسته

هروقت من و ساینا دوتایی رو یه سوال مشکل داشته باشیم صد درصد سواله سخته و مهمه و باید تو دفتر نوشت

هروقت یکی از ما نتونسته باشه بنویسه تهش از رو جزوه اونیکی پاکنویس میکنه


روابط خانوادگی سمی ما:

فاطمه، سما و مشکات:بچهای من

حانیه:دایی بچهام-من بهش میگم داداش اون میگه آبجیxD-

اقدس خانوم:یکی که پسرش شوهر سماست

درسا:مامان من

درسا:بچه حانیه

رومینا:بابای من

رومینا:داماد حانیه

آیلار:نوه من-بچه فاطمه-

به جز اینکه آیلار به من میگه مامان بزرگ و اینکه مامانم برادرزادمه بقیه ش کیوتهxD


+فردا فیزیک دارم. برام دعا کنین

++یوتا خیلی خوشگله ولم کنین بای

+++رزی چجوری میتونه انقدر بی نظیر باشه؟

++++حالتون خوبه مگولام؟ من اوکیم نپرسین~

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۱ ]
    • Univērse
    • Tuesday 23 November 21

    اسم فامیل، اشیا با د، یوتا

    پست یه کوچولو الفاظ رکیک(جرxD) داره، میتونین نخونینش*-*

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۵ ]
    • Univērse
    • Saturday 20 November 21

    شایدم..

    نمیدونم باید چجوری حرف بزنم پس فقط خودمو توی اتاقم حبس میکنم که نبینن چیکار میکنم. اما بازم کاری برای انجام دادن ندارم. از توی کتابخونه کتاب مورد علاقم رو برمیدارم و بازش میکنم اما شنیدن صدایی از بیرون متوقفم میکنه، دوباره همون حرفای تکراری. بازم میخوای اون مزخرفارو ورق بزنی؟ دختر که کتاب نمیخونه! سعی میکنم بهشون بی توجهی کنم و سعی میکنم بشینم و به کلمه ها خیره میشم اما چیزی نمیفهمم. شایدم اونا راست میگن. شایدم تنها کاری که براش ساخته شدم خونه داری و بچه داریه. بیشتر و بیشتر تلاش میکنم اما همه اون حرفا توی سرم میچرخن و بلند تر و بلند تر میشن. دوباره صداشونو میشنوم که میگن چرا فقط توی اتاقم و بیرون نمیام. میخوام حرف بزنم اما انگار تمام صدام توی گلوم خفه شده. انگار یه دست محکم حنجره م رو گرفته و فشار میده. یاد وقتایی میفتم که بهم میگن باید آروم حرف بزنم، حرف نزنم، نخندم، گریه نکنم، سرمو تکون میدم و به خودم میگم نباید روم تاثیر بزارن اما من و صدای توی سرم هردو میدونیم گذاشتن و برای جلوگیری دیگه خیلی دیر شده. روی زمین میشینم. به کتابای درسیم خیره میشم. شایدم درست میگن، شایدم رشته ای که میخواستم برام خوب نبود اما بین این درسای جدید دارم خفه میشم. مبحث اون روز رو باز میکنم اما هیچی ازش نمیفهمم. شایدم نباید درس میخوندم. شایدم تهش میفهمم اونا فقط صلاحمو میخوان اما نمیخوان. شایدم تهش همون تاریکی همیشگیه. شایدم تمام این صداهای توی سرم دارن راستشو میگن. شایدم همینه. شایدم آخرش تسلیم شدنه. شاید درستش خفه شدن و هیچی نگفتنه. شاید باید شکر گذار باشم که سقفی دارم برای زیرش نفس کشیدن. شاید..

     

    مونولوگ نمایش تک نفره با موضوع والدین سمی~

  • ۱۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۴ ]
    • Univērse
    • Thursday 11 November 21

    اندراحوالات

    عناوینی که من برای پستای روزانه نویسیم میزارم بدون اینکه هشتگ دار بشن ستودنیه"-" بگذریم،

    امروز صب عین یه بچه گل رفتم مدرسه و نشستم سر جام-لازمه اشاره کنم به حدی سرد بود که هودی پوشیدم؟TT-که یهو فهمیدیم ما 12 نفریم و جا نمیشیم تو کلاس زیست"-"

    این وسط یه توضیحی بدم، معلم زیست و ریاضیمون چون با اون سرفیس بدبخت مشکل دارن میارنمون پایین تو کلاس پویش دو برگذار میکنن کلاسو، یعنی وقتی ما زیست و ریاضی داریم جامون با اونا عوض میشه، هربار عین لشکر شکست خورده هی کیف به دوش جا به جا میشیمxD

    حالا کلاسشون خیلیی کوچیکه به کنار، مث زندان میمونه:"/ قبلا کلاس ریاضیا بود رامش میدونه چجوریه..xD

    خلاصه رفتیم کلاس بغلیش، بعد کلاسه شبیه این اتاقای قدیمی خونه مامان بزرگا بود"-" از این سقف پوشالیا داشت یه تیکش نصنصنضصنثذضxD قشنگ لوکیشن کارتونا بود..TT ولی خیلی سرد بود"-" حالا جای منم دقیقا کنار پنکه بودxD با بدبختی ام که شده میزارو تو ردیف خودمون کشیدیم جلو و پنکه رو روشن کردیم. منم که موهام کوتاه قشنگ پس کلم باد میخوردxD

    بعد دوباره همون لشکر رفتیم بالا سر کلاس خودمون نشستیم برا شیمی. معلم شیمیمون کرونا گرفته و نمیاد و آنلاین درس میده پس کوچکترین تصوری نکنین که من چیزی از درس فهمیده باشم"-"

    این وسط ساینا ام که حوصلش سر رفته بود تصمیم گرفت رو من کرم بریزه"-" حالا تصور کنین یه جا داشت میگفت یه هفتس نرفته والیبال و امروز میخواد بره و خوشحاله، منم از روی سویشرتش نازش کردم اونم زد"-"xD بعد عذاب وجدان گرفت بغلم کرد گفت ببخشیدxDD

    غول مرحله آخرشم این بود که با اسپری الکل بزنه پشت گردنم که منم تلافی کردم هرچندxDD

    زنگ زیست بعدی، آخراش دوباره برگشتیم تو همون کلاس زندانه چون پروژکتور میخواستیم، بعد کلا روی معلممون سمت تخته بود چون با قلم نوری میخواست مشخص کنه. من و فاطمه ام شروع کردیم رو در پنجره هنرنمایی کردنxD

    این وسط ذکر کنم فاطمه بلینک و کیدرامره، و چون ازم خواسته منم راتا صداش میکنمD: بعد دوتایی لوگوی بلک پینکو رو پنجره مدرسه کشیدیمxD

    حالا اول خواستیم یه دیالوگ از مون لاورز بنویسیم که هیچکدوم یادمون نیومد چیزی"-" منم تصمیم گرفتم بنویسم وینچنزو کاسانو، که گفت اون دسته رم بکش. یهو منم یچی زد به سرم به درسا گفتم برام بکشتشxD کتاب زیستشم نیاورده بود نصف زنگ داشت برام علامت دست معروف وینچنزو رو میکشیدxD اینم حاصل کاره

    سر دینی هم من و فاطمه باز ته کلاس هرچی معلمه میگفت اینجوری دستامونو سمتش تکون میدادیم..xD عنشو در آوردیم ولی دوست کیدرامر داشتن خیلی کیف میده خداییشD:

    و حدس بزنید چی تونست امروز رو به گند بکشه؟ درسته، رسیدن مجموعه تمارین سلام:)

    مشاهده میکنید چیزی که ازش متنفرم رو:

    ولی الحمدالله تو ریاضیش جا برا حل کردن گذاشتن"-" سالای قبل اگه بگم قد نخود جا داشت"-" کتابای همه سرشار از استیک نوت بود"-"

     

    +الانم باید برم مشق ریاضی بنویسم:">

    ++چه خبر از شما؟*-*

    +++اکس او اکس او گادهههTT

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۹ ]
    • Univērse
    • Sunday 7 November 21

    باید بزرگ می شدیم.

    older

    sasha sloan

    Magic Spirit

    کوچیکتر که بودم، نمی تونستم بفهمم چرا مردم فقط سعی نمیکنن عاشق بمونن. نمی فهمیدم چرا اونا دیگه نمیخواستن دوستم باشن. نمی فهمیدم چرا اون نمیخواد حرف زدنم رو بشنوه. همه چیز مدام عوض می شد و این تغییر برای منی که هنوز خیلی کوچیک بودم جالب نبود. و شاید مشکل فقط همینه. شاید فقط بزرگ شدیم، شاید اگه همون بچه های کوچیک با دغدغه های کوچیک میموندیم قرار نبود این اتفاقا بیفتن. اگه فقط مشکلاتمون در حد دوستی های کوچیک میموند این روزهارو نمیدیدیم.

    اما میدونی، شاید فقط لازم بود. لازم بود از دست بدیم تا بفهمیم. لازم بود بزرگ شیم. لازم بود بزرگ شیم و دلتنگ وقتایی باشیم که همه چیز به آسونی قسمت کردن یه کیک بین خودمون بود.

    به این فکر میکردم که اگه فقط اونقدر کوچیک نبودم، اونقدر که دنیای رنگیم برای تویی درونش و دوستی تکرار نشدنی مون اندازه نبود، توی یه دنیای موازی بلاخره این راه طی می شد. شاید ما فقط بزرگ شدیم. بزرگتر از اونی که بفهمیم چقدر به هم آسیب میزنیم. شاید اگه فقط تصمیم های دیگه ای می گرفتیم همه چیز عوض می شد.

    و شاید باید بزرگ می شدیم. شاید باید می دونستیم از دست دادن ها و به دست آوردن ها همه چیز رو می سازن. شاید اگه این اتفاقا نمیفتاد، قرار نبود به هم برسیم.

    نمیدونم چقدرشو اومدیم ولی، اگه این دنیا هم نشد، حداقل توی یه دنیای دیگه و یه زندگی دیگه، بیا با هم بمونیم!

     

    +میتونید به عنوان پیش نمایشی از یه فن فیکشن بهش نگاه کنید و میتونید از چشم حسی که با آهنگ میگیرم ببینیدش. هرجور که خودتون مایلین:)

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۰ ]
    • Univērse
    • Tuesday 2 November 21

    دوشنبه طلایی

    ساعت:شیش و چهل دقیقه

    من:درحال تعریف کردن قسمت اول SWF برای رومینا*

    من:بعد اون لیدر تیم وای جی اکس یادم نیس اسمش چیه، چه یون رو انتخاب کرد به عنوان اونی که میتونه ازش ببره، بعد چه یون میگفت چون آیدلم قراره اذیتم کنن و اینا

    رومینا:وات ده فاک چراا؟

    من:چون چه یون عضو آیزوان بود قبلا بعد همه میگن میتونن کسی که رشتش رقص نیستو شکست بدن

    رومینا:چه بیشعورنن، بعد چیشدد؟

    من:باخت دیگه

    رومینا:..ویت، چه یون باخت؟

    من:آره"-"

    رومینا:

    رومینا:

    رومینا تا ابد:


    ساعت:شش و پنجاه دقیقه

    من:وای حالا فک کنین آیکی 32 سالشه یه بچه هشت ساله داره پشمام ریخت!

    بچها:

    برگای بچها:

    رومینا:ینی حدودا میشه 24 سالگی؟

    من:آره بعد از 15 سالگی حدودا شروع کرده رقصیدنو

    من:ینی منم اگه الان شروع کنم میتونم راه آیکی رو پیش بگیرم، بعد باید 24 سالگی بزا ام؟

    من:ولی من نمیخوام بچه بزا امم

    آیلار:عهه، نکن اینکاروو، اینهمه خواستگارا رو نا امید نکننن

    درسا:به خاطر منن فقط به خاطر مننن


    ساعت:دور و بر یک، کلاس فیزیک

    من:کتاب فیزیکمو نیاوردم و اومدم نشستم اینور که از رو برگه رومینا ببینم*

    من:ودف..چرا پاک میکنیشون؟

    رومینا:غلطه"-"

    من:..

    ده ثانیه بعد*

    رومینا:عه درست بود

    دوباره چند دقیقه بعد*

    من:اینو چرا پاک میکنیییی

    رومینا:اینو حس هشتمم میگه غلطه

    من:عا بعد اون دوتا قبلی چی بودن؟

    رومینا:اون دوتا سوال قبل

    ده ثانیه بعد*

    رومینا:عه اینم درست بود که

    من:بچ، سوال چگالی خواسته من حجم در میارم باز تا آخرین لحظه احساس درست بودن دارم

    من:بعد تو همینجوری کشکی پاک میکنی ایناروو؟

    چند دقیقه بعد تر*

    رومینا:عه اینیکی سواله رو دیدی غلط بودد

    من:آها بعد حس دهمتون درست حدس زدن پسس،

    رومینا:حرص نخورر بچهه

    من:نفس عمیق*هیچ اتفاقی نیفتاده من خوبم

    حانیه:ناز کردن من*

    حانیه:آروم باش حرص نخور"-"


    ساعت:باز دور و بر یک، زنگ تفریح بین فارسی و فیزیک

    رومینا:این حانیه روز اول همه چیو از زیر زبون من کشید بیرونن

    من:من سه ماه تمام جون کندم هیچی به من نگفتی بعد به حانیه میگییی

    حانیه:خنده های شیطانی*

    رومینا:صب کن، تو مگه میدونی چیو بهش گفتمم؟

    من:داش خودمم به این گفتم همه چیو اینم به من گفت تو بهش گفتیی

    حانیه:همچنان در حال جر خوردن*

    رومینا:وات ده فاکک

    من:تازه حانیه آدرس وب منو داره تو نداری

    رومینا:نمیخوام اصن وبتو ایش

    من:تازه به درسا و شکیبا ام دادم آدرسو

    رومینا:در حال حرص خوردن از درون*

    من:یوهاهاهاهاD:


    +ام وی انسیتی رو کی تونست؟ من که نه..:)

    ++خنگ منم که تازه فهمیدم این دختره تو مای نیم همون نابی عه..

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۱ ]
    • Univērse
    • Monday 25 October 21

    سه شنبه و چهارشنبه

    اگه یادتون باشه من رشتم تجربیه. همین الانشم به اندازه کافی باهاش بساط دارم،

    حالا تصور کنید برنامه سه شنبه ما شیمی-ریاضی-شیمی-ریاضی عه، میتونین تصور کنین چه وضع داغونی بود؟

    صبحش امتحان شیمی داشتیم(به طرز کاملا ماورایی ای 93 درصد زدم با یدونه نزده، اولین درصد بالای 50 منه از شروع مدارسxD)(مشخصه از بس ذوق داشتم به عالم و آدم خبر دادم؟) بعدش مستقیم رفتیم سر زنگ شیمی تست حل کردیم.__. قشنگ از 7 صب تا 9 و ربع داشتیم تست شیمی میزدیم:/xD

    بعد حالا من درحال عر زدن که بازی داریم عصر ایران کره و اینا رومینا برمیگرده میگه که مطمئنم میبازیم._. منم حرصم گرفت گفتم شرط میبندی؟ گفت آره، خلاصه قرار شد اگه مساوی کنیم کلا منقضی شه شرط و خب مساویم شدیمD:

    دیروزش من یه لیست آهنگ داده بودم بهش چون دیده بود دارم رو کتاب حانیه با لیریک آهنگا هنرنمایی میکنمxD بعد خلاصه کنجکاو شد منم براش لیست نوشتم بره گوش کنه._. شامل Scars اسکیز و Deja vu و Eternal sunshine ایتیز و Shoot و Loco ایتزی. بعد برا اینکه سرش غر بزنم گفتم تو رفتی اون آهنگارو گوش بدی؟ اونم در کمال تعجب گفت آرهxD بعد گفت از اسکارز خوشش اومده. منم پرسیدم لوکو چطور که حانیه لوکو رو شنید دوتایی عر زدیم براش(نگفته بودم؟ حانیه ام کیپاپره:> اکسوال فندوم اولشه بایسشم بیونه، دزیره رم خوندهTT)

    بعد تصور کنین زنگ شیمی دوم درس لایه و زیرلایه رو شروع کرد واقعا اصن...:/

    ینی میفهمیدم داره میگه L زیرلایس بعد L از 0 شروع میشه ینی زیرلایه های لایه اول یدونست ولی L مساوی صفره با اینکه یدونه زیرلایه داره ولی متوجه نمیشدم..کل کلاس با چشمای باز و در سکوت به تخته خیره بودنxDD

    حالا زنگ بعد چی بود؟ ریاضی! و اتحادای مثلثاتی رو گفت، قفلیم زده بود رو سوالای سخت و خفن و چالشی و اینا:/ و جدا اون حجم درس برای من زیاد بود آخراش مغزمو حس نمیکردم(هویی از همین جمله یه آهنگ در میاره بخدا)

    آخه چینچا خیلی سخت بود درکش:/ ولی بعد از مول من دیگه سر شدم همه چی تو شیمی برام آسونهxD چی بود اون مول اسمش میاد سردرد میگیرم:/ حالا تو آزمون نشانه هست:"/ اصن بین میانگین کلاس تو امتحان قبل که از مول بود با این آخری که نور و ساختار اتم بود زمین تا آسمون فاصلست همین نشون میده مول خیلی چیز بیخودیهxD

    چهارشنبه هم توی مدرسه اتفاق خاصی نیفتاد اگه پرسش زیستو حساب نکنیم:/

    خو عنتر وقتی هیچ جای اون کتاب و جزوه کوفتیت نگفتی خودتم داری میگی مال یازدهمه من باید از کجا بدونم ترشح هورمون سطح غشای سلول رو بیشتر میکنه؟:/ از تو کونم در بیارم برات؟:/

    بعد از ظهر شد و من مستقیم از مدرسه رفتم نشستم تو ماشین که بریم و گس وات؟ مامان قشنگم هندزفریامو نیاورده^^ منم انقد عر زدم که خدا میدونه و تنها چیزی که ساکتم کرد غذا بود..xD

    حالا من و مامانم درحال بحث ثانیه ای که داییم خوراکیارو رو کرد دوباره سر اونا دعوا کردیم:/xD اختلاف سنی من و مامانم:35 سالxD

    حالا خالم دلش برام سوخت و اینا(از خوبیای تک فرزندی:میتونی مظلوم بازی در بیاری به نفعت کار کنن) لواشک باز کرد واسم. بعد مامانم درست وقتی بحث تموم شده بود گفت:دیدی چقد خوب شد هندزفری نداری؟ و دوباره روز از نو روزی از نوxD درحدی که بابام میگفت این بچه داره خودشو آماده میکنه 48 ساعت بدون آهنگ باشه تو ام هی نمک بپاش رو زخمشxDD

    تو راه بحث کشید به اسکویید گیم، داییمم با اینکه ندیدتش هی میگفت هیچ محتوایی نداره:// ینی اون لحظه داشتم آتیش میگرفتم چون میخواستم جواب بدم ولی اینجوری میفهمیدن دیدم._.

    آخراشم من با کلی حرف زدن راضیشون کردم حداقل از ضبط ماشین یه آهنگی بزارنxDD و خب خداروشکر داییم هالیوود گوش میده:"/

    حالا رسیدم خونه شیرجه زدم که برم لپتاپو وصل کنم به نت بیام بگم زنده ام که ماشالا هزار ماشالا نت اینجا دائم الزایشه._. اون آخرا اگه وصل نمیشد نزدیکم میشدین جیغ میزدم:/ بعد تصور کنید امروز امتحان زبان داشتم یک کلمه هم نخونده بودم خالم امروز صب بیدارم کرد با هم خوندیم، دیشب تلاش کردم بخونم ولی یاد زبان میفتادم حرصم میگرفت عصبی میشدم._.

    آخه معلمه خیلی چیزهه، میگفت مهم نیست اگه تلفظ کلمه رو بلد نیستین یا نمیتونین حرف بزنین من فقط میخوام شما کنکورتونو بدین برین:/ بعد سطح سوالاش خیلییی بالاست، حتی برا بچهایی که کلاس میرفتن و ول نکرده بودن از بچگی هم سخت بود چه برسه به من که به لطف دخترخالم زبانم خوبه:/ منم دیشب اینجوری بودم که فوقش صفر میشم به عنمxD

    الانم مثلا سر کلاس فیزیکم ولی دارم فیک مینویسم و سینگل آلبوم لایتسومو گوش میدمxD

    شما چه خبر؟:>

  • ۹
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵۳ ]
    • Univērse
    • Thursday 14 October 21

    #روزانه نویسی #عر روزانه

     

    Universe
    12:00
    loona

    Magic Spirit

     

    اینکه امروز به خاطر مدرسه نمیتونستم کنسرت توباتو رو لایو ببینم باعث شد صبح کاملا با مود مزخرفی بیدار شم:/ البته اینکه شبو با پتوی جدید خوابیده بودم و اینکه مجبور بودم ساعت 7 صب ازش دل بکنم و برم هم بی تاثیر نبود، پس بعد از یه خداحافظی سوزناک با عشق اولم پتو رفتم سراغ روتین صبح اگه اسمشو بشه روتین گذاشت.(شامل دستشویی، صبحونه، مسواک، لباس پوشیدن، چک کردن کیف، عر زدن که مامان بیا مقنعه مو درست کن-بعد 3 سال هنو یاد نگرفتم خنگم خودتونین- -تازه روزایی که صب شیفته از شب قبل درست میکنه میزاره رو صندلیxD- و عطر و بلاخره رفتن بیرون)

    مدرسه ما یه جورایی وسط اتوبانه و اینکه دیروز رو توی ترافیک موندیم(ساعت شیش و نیم صبح آخه باید ترافیک باشههه؟؟)یه درس عبرت شد که بابام از یه راه دیگه ببرتم که وسطش باید پیاده میشدم و خودم میرفتم"-" و حدس بزنید کیو اگه ول میکردن وسط خیابون با اون فرم مدرسه گاشینا میرقصید؟-متاسفانه خجالتی تر از این حرفام و فقط زیر لب خوندمشxD-

    خلاصه رفتم تو و طبقه بالا و کلاس پویش 1 تجربی و یکم حرف زدن با بچهای جدید، توی فاصله هفت و چهل دقیقه تا هشت که کلاس شروع میشد همه نشستن زیست خوندن از جمله من. حالا چرا؟

    از اونجایی که شما با معلم زیست، خانوم الف، آشنایی ندارید بهتره بگم اشتباه کردن تو کلاس ایشون مساویه با کندن قبر خودت"-" یه جوری همه سر کلاسش استرس دارن برا پرسشا که هیچ جای دنیا ندیدم:/ رامش از همین تریبون اعلام میکنم خیلی خوش شانسی که باهاش کلاس نداری"-" بعد حالا تصور کنید خیلییی اطلاعات درسیش بالاست، و خودش نمیخواد اینجوری بهمون استرس بده ولی متاسفانه اصن مدلشه:"/ خداروشکر موفق شدم پرسش رو با موفقیت رد کنمxDD

    بقیه روز خیلی خبری نبود، سر شیمی خوش گذشت، زنگ دوم زیست رو هم به سلامت رد کردم، زنگ تفریحا ام با رامش و خواهرش و ریحانه و ساینا و درسا و اکس گرامی(...)(خیلی اعتراف کردنش سخته ولی دلم برای دوست بودن باهاش تنگ شده، وقتی فقط دوست بودیم خیلی بهتر بود) و زنگ دینی که طبق معمول باز من بحث کردم(خب سوال دارمممxD) هم گذشت.

    حالا بیاید توی دینی دقیق بشیم و قبل از کلاس و حرف یکی از بچهای تقریبا ناشناس که اسمش هانیست با رومینا خانوم، اکس گرامی بنده بهشون گفتن با ماسک شبیه یکین که ازش متنفرن(همکلاسی قبلیمون)

    درسا و ساینا تایید کردن منم اعتراف کردم که آره هانیه رو شبیهش میبینم، بعد رومینا گفت آره با ماسک که هستی اصن حس میکنم کنترلمو میخوام از دست بدم، منم گفتم چیکار میخوای بکنی مثلا بزنیش؟ اونم گفت آره شاید:/

    من همون لحظه تو دلم:اگه میخواستی بزنی خود طرفو میزدی خانوم ساحره._.

    بعد تصور کنید کل روز من مثل قبل بقیه رو میخندوندم اونا ام میخندیدن و این حس خوبی داشت چون اون مثل قبلش نبود..:>>

    لحظه های آخر بعد از خوردن زنگ وقتی منتظر بودم که آژانسه برسه درسا رفت گوشیشو گرفتو اومد سمتم که راه ارتباطی ازم بگیره و منم آیدی اینستامو دادم. و گس وات؟ یک ساعت و نیم و این حدودا با هم حرف زدیم در مورد خودم و رومینا، که یاد آوری و توضیح دوباره بهش خیلی سخت بود ولی درسا از وقتی یادم میومد برام قابل اعتماد بوده، پس حرف زدم.

    و میدونین؟ عجیب بود که درسا فهمیده منم چقدر عوض شدم، و خودمم بهش گفتم میدونم این تغییر برای بقیه خوشایند نیست ولی من خود الانمو از چیزی که بودم بیشتر دوست دارم و فقطم همین مهمه..

    اوکی بحثو احساسی نکنیم فردا امتحان زیست و ادبیات دارمD: از چی؟ استعاره و گفتار 1 گوارش:"/

    رامش اینا ام ادبیات و هندسه دارن:"> برا جفتمون دعا کنین خوب بدیمT T

    آهنگ اول پستم گوش بدین لوندرای قشنگم..به گوشاتون ووکال محشر لونا رو هدیه بدین..

     

    +تصویب شد قالبو از چان بزنمxDD ولی ذوق کردم گفتین شبیه چانم:">

    ++چرا و به چه حقی بلک پینک انقدر محشره؟

    +++همتون برید به پرسون بگید فیکو بفرسته..هرچقد دیرتر بفرستتش برا من از اونور دیر ترم متنشر میشه:/xD

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۴ ]
    • Univērse
    • Sunday 3 October 21

    روز اول مدرسه چگونه گذشت(هفته اول درواقع)+آپدیت

    بزرگترین دلیلی که بابتش به هتروسکشوال ها حسودیم میشه:ممکن نیست اکستون دوتا ردیف اونور تر نشسته باشه

     

    اگه براتون سواله، رامش هم اومده بود، درواقع تنها دلخوشی من توی مدرسهTT با نیکتا ام حرف زدم که هفته بعد بیاد حداقل یکی تو کلاس باشه که باهاش راحت باشم:"

    امروز وقت برای روزانه نویسی ندارم، به جاش فردا اگه بتونم کل روز رو مینویسم~

     

    +جوری که جانی عین چی اعتماد به نفس داشت برای بازیشون و نفر اول باخت...xD

    ++استفای انسیتی خیلی گادنxD

    +++گشنمه

    ++++تمام تلاشمو میکنم که چالش ایگو رو امشب بزارم.."-"


    قالبو باز میخوام عوض کنم"-"

    بگید توی توایس، استری کیدز و از بین سولوییست ها کی بیشتر شبیهمه~ بعدا خودم انتخاب میکنم با کدوم بدرستمD:

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۷ ]
    • Univērse
    • Saturday 2 October 21

    چالش ایگو، روز اول

     

    منبعش^^ فقط برای اینکه آیسان ندزدتم

     

    +قدرت تخریب همه مامانا اینجوریه یا فقط مامان من یه جوری میرینه بهم که تا سه روز تو سکوت به دیوار خیره میشم؟

    ++فردا میرم مدرسه، حضوری:">

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۸ ]
    • Univērse
    • Friday 1 October 21
    ᴡᴇʙ ʙɪʀᴛʜᴅᴀʏ﹕ ₉₈/₀₇/₀₄
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    گمشده در جهان سرمه ای رنگ پنتاگون
    شیفته 12 رنگ افسانه ای ماه
    صاحب این وبلاگ به مقادیر زیادی کیپاپ، فن فیکشن، انیمه و کیدراما برای تنفس احتیاج دارد!
    گلبرگ های ساکورا و لوندر های آبی توی جنگلی که قلبش با عشق به آدما می تپه~
    ----
    میدونین چیه؟ من همونقدر کنترل انتخاب افکارم رو دارم که کنترل انتخاب اسمم رو داشتم.
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)