روز هشتم.
[ساعت چهار عصر]
همین الان فصل یک جینی و جورجیا رو تموم کردم. پلات داستان از نظر من؟ مارکوس. چشمای مارکوس. جای زخمای مارکوس. لحن حرف زدن مارکوس با جینی. مارکوس.
نمیدونم قراره بعد از این چی ببینم، احتمالا فصل دومش یا Agatha All Along یا یکی دیگه از هزاران سریال توی لیستم.
[ساعت هفت و ربع شب]
از شهرکتاب برگشتم خونه. زیاد چیزی نخریدم چون هم گرون بود هم نمیتونستم بگردم ولی از چندتا عنوان عکس گرفتم که توی طاقچه دنبالشون بگردم.
دلم برای حرف زدن توی چنلهام تنگ شده.
قسمت اول و دوم آگاتا دانلود شد، یکم با بچهها توی ایتا حرف زدم (خفت و خواری ای که من به لطف بی نتی تجربه کردم واقعا بی سابقهست) و انقدر حوصلهم سر رفته بود که یه فایل گوگل داکس باز کردم تا فیک استونی بنویسم. فقط به خاطر اینکه نیکو گفت شیپشون میکنه.
حاضرم یه ماه اضافه تر بدون تلگرام باشم ولی ایوتریم وصل شه و برگردم به فیکشن خوندن.
فردا امتحان دارم (احساس و ادراک) و تنها چیزی که درموردش میدونم اطلاعاتیه که از زیست شناسی دبیرستان توی ذهنمه. نمیتونم درس بخونم و حتی دلم نمیاد تقلب کنم. از تحمل کردن این شرایط خسته شدهم.