۸ مطلب در جولای ۲۰۲۲ ثبت شده است

August is here!:)

*پلیش کنید حتما*

Rain came pouring
بارون داشت می بارید

down when I was drowning That's when I could finally breathe
وقتی داشتم غرق می شدم همون لحظه بود که بالاخره تونستم نفس بکشم

And by morning, gone was any trace of you,
و تا صبح دیگه هیچ اثری از تو نبود

I think I am finally clean
بالاخره متوجه شدم پاکم

ده ماه گذشت.
ده ماه از روزی که با یه وویس شیش دقیقه ای، رابطه طولانی مدتمو تموم کردم‌ گذشت.
اشتباه نبود، اما شروع اشتباه های دیگه ای بود که می‌تونستن کمکم کنن یا شاید منو به قعر جهنم بکشن.
ده ماه گذشته و می‌تونم بگم من حالا ده ماه بزرگتر شدم، و من امروز با من ده ماه پیش زمین تا آسمون فرق داره. من امروز با من سه‌ماه پیش توی عمق افسردگی و فشار روانی خیلی فرق داره. من امروز شاید با ده دقیقه و سی ثانیه جادوییش از ته قلبش گریه کنه ولی بعد از اون، لبخندای واقعی می‌زنه. من امروز شاید هنوزم به خودش فشار بیاره ولی بعدش خوشحاله از دیدن نتایجش، مثل وقتی که از یه کوه بلند بالا می‌ریو تماشای طلوع، تمام خستگی مسیر رو از تنت بیرون می‌کشه. من امروز شاید گاهی راهشو گم کنه و ندونه از کدوم مسیر بره، ولی یاد گرفته چطور شمع وجودشو روشن کنه و توی روشنایی راهشو به یاد بیاره.
وقتی داشتم غرق می‌شدم، بارون گرفتو اون لحظه بلاخره تونستم نفس بکشم. و بعد، صبح شدو آگوست رسید و دیگه خبری از چیزایی که آزارم می‌دادن نبود، و می‌دونم که وقتی آگوست بگذره و تبدیل به بخشی از زمان بشه، وقتی بهش فکر می‌کنم به خوبی ازش یاد می‌کنم.
الان، می‌تونم‌ بگم بلاخره پاک شدم. :)

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۶ ]
    • Univērse
    • Sunday 31 July 22

    Why her? Because Her!

    چرا اون؟ چرا اون؟

    چون همه چیز تقصیر اونه، اما چرا اون؟

    چرا اوه سوجه باید مدیرعامل باشه؟ چرا اوه سوجه باید این پرونده رو بگیره؟ چرا اوه سوجه توی بدترین شرایط اونجا بود و چرا هیچکس، به اون جای خالی توجه نکرد؟

    چرا چرا چرا چرا و هزار تا چرای بی پاسخ..

    و همشون، به یک نفر برمی‌گردن. اوه سوجه..!

     

    بیاید درمورد "چرا او" و زیبایی هاش صحبت کنیم :)

     

    پ.ن:ادامه مطلب سرشار از اسپویله عزیزای من، اگه میخواید سریالو ببینید یا ندیدید ترجیحا نخونید~

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۵ ]
    • Univērse
    • Monday 25 July 22

    私のルナ

    لونای عزیزم؛

    لوندرها را بلاخره کامل کندم. دیگر خبری از رنگ بنفش و بوی دل انگیزشان نیست. جنگل قلب هایم حالا پر از رز سفید و سیاه، دیزی و کاملیا های صورتی و بنفش شده.

    نمی‌دانم چرا حالا که اینجایی دارم برایت می‌نویسم. دیشب وقتی به کبوترها گفتم جریان را برایت تعریف کنند، کمتر از ده دقیقه طول کشید تا سراسیمه درهای قصر را بکوبی و بعد محکم مرا در آغوش بگیری. حتی فراموش کرده بودی موهایت را ببندی و بعد تا خود صبح دستم را گرفتی و حتی اجازه ندادی لحظه ای احساس بدی نسبت به خودم داشته باشم.

    صبح که شد، درست مثل قدیم تر ها، مجبورم کردی با کسانی حرف بزنم که هردویمان می‌دانستیم چقدر رویم تاثیر مثبت دارند. حالا که اینجایی، می‌توانم تصمیم های بهتری بگیرم.

    اگر بخواهم صادق باشم، چون دلیل وجود داشتنت به صاحب لوندرها بستگی داشت، نزدیک بود اعتمادم به تو را هم از دست بدهم. اما حالا اینجایی، و اینجا بودنت صد برابر لوندرها برایم آرامش می‌آورد.

    حس می‌کنم حالا خیلی بهتر از قبلم. هرچه نباشد، روز به روز به آگوست نزدیک تر می‌شویم. وقتی آگوست برسد، دیگر می‌توانی برای همیشه کنارم بمانی.

    نمی‌دانم، شاید این آخرین نوشته ام به تو باشد، شاید هم نه، اما می‌خواهم به یاد بیاوری چقدر برایم با ارزشی.

    私はあなたに最高の夢を願っています, See Ya!

    شاهزاده سفید جنگل قلب ها، یوری.

     

    +نامه بعدی آخرین نامه عمومی من به لوناست، ولی موضوعشو نگه میدارم~

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۰ ]
    • Univērse
    • Monday 18 July 22

    Book Garden with my Real family:)

    از اونجایی که مدام و مدام بیرون رفتنمون مختل میشد، شک کرده بودیم که نکنه یه طلسمی دعایی چیزی تو خونمون باشه"-" ولی خوشبختانه این بار بدون هیچ دنگ و فنگی قضیه ختم بخیر شد و تونستیم همو ببینیم، بدون هیچ مشکلی!

    و برای بار چندم بهم ثابت شد، خونواده به خون ختم نمیشه. پرسون، ترنم و شکیبا، تا ابد خونواده منن:)

    خیلی دلم میخواست یه پست طولانی پر از حرف بشه اما ویدیوهایی که از اونجا بودنمون گرفتیم خودشون گویای جریان هستن. پس، اولین ولاگ من اینجا؟~~

    کلیک کنین(لینک گوگل درایو)

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۷ ]
    • Univērse
    • Saturday 16 July 22

    چشات کاری کرد باهام که فقط ساقی میدونه..

    Saaghi
    The Don ft.Koorosh
    Magic Spirit

    کاشکی می‌شدیم ما دور از همه
    می‌خوام دنیا چیکار یه تار موت بسمه
    هی شدی همه ی زندگیم
    اون قلبی که دادم بهتو زود پس نده
    بیا بشین کنارمو برام پیک بریز
    منم واسه بیشتر دیدنت حتی پلک نمی‌زنم
    انقدر همه چی خوبه انگار همش یه خوابه
    چرا همیشه جای خوب قصه می‌پرم؟..

     

    +ولی آهنگای وانتونز>>>

    ++جدیدا از بین دوستای مدرسه‌م و دنیای واقعی آدمای بیشتری اینجارو دارن..احساس بهتری دارم-

  • ۸
    • Univērse
    • Saturday 16 July 22

    یادت می‌آد؟

    ولی من هنوز اولین برف رو یادمه، اینکه چطور برق زد، هنوز یادمه چطور با یه پیام همه چیزم رو نادیده گرفتی،

    اون ازم پرسید چه اتفاقی افتاده و این اتفاقیه که افتاده، 'تو'

    من همه چیز رو یادمه، ولی توهم همه چیز رو به یاد می‌آری؟:)

  • ۲۲
    • Univērse
    • Wednesday 13 July 22

    to see another Tomorrow

    گاهی هرچقدرم به حرفای بقیه درمورد "نزار اونا روت تاثیری بزارن" و "زندگی شیرینی های خودشو داره" گوش بدی، بازم روزای سختی از راه می‌رسن که نمی‌زارن درست تصمیم بگیری. اوقاتی توی زندگی پیش می‌آن که به آخر خط می‌رسی و حتی زمانی برای فکر کردن به تصمیمت نداری، تصمیمی که ممکنه به معنای واقعی کلمه، زندگیت رو تموم کنه.

    اما شاید برای اینکه به یاد بیاری می‌تونی ادامه بدی، فقط به حرفایی نیاز داری که کسی نبود تا بهت بگه. حرفایی که کمکت کنن حداقل یک "فردا"ی دیگه داشته باشی.

    بیاید درمورد سریال فردا، و زیبایی هاش صحبت کنیم:)

    پ.ن: ادامه مطالب سرشار از اسپویله عزیزای دلم، اگه سریال رو ندیدین بهتره نخونیدشون~~

     

  • ۳
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵ ]
    • Univērse
    • Saturday 9 July 22

    私のルナ

    لونای عزیزم؛

    دلم برایت تنگ شده. به اینجا بودنت نیاز دارم.

    خیلی از حرف هایم را نمی‌توانم توی نامه هایم برایت بنویسم. خودت که بهتر درمورد محدودیت هایم خبر داری. تمام چیزی که می‌توانم بگویم این است که به تازگی نسبت به قبل احساس بهتری دارم.

    کمتر از یک ماه دیگر تا همان اتفاقی که خودت بهتر می‌دانی مانده و بیشتر از اینکه آرام باشم، درگیر مقدماتش هستم. خیلی از برنامه هایم هنوز کامل نشده و خودت بهتر می‌دانی چقدر از اینکه کارهایم نصفه بمانند متنفرم.

    اوضاع خیلی خوب پیش نمی‌رود اما با وجود این، خیلی هم احساس بدی ندارم. مدت زیادیست خبری از خرگوش سفید نشده، و این کمی آزار دهنده به نظر می‌آید، مخصوصا اگر این مسئله را در نظر بگیریم که برای مدتها روز و شب اینجا بود و تمام تلاشم را می‌کردم تا جلوی ناراحتی بیشترش را بگیرم. حالا که بهتر شده انگار به یاد نمی‌آورد کسی مثل من زمانی وجود داشته. و هربار که سعی کردم برایش توضیح دهم این رفتارش احساس بدی دارد، انگار اصلا حرف‌هایم را نمی‌شنود.

    حالا که بیشتر به این مسئله فکر می‌کنم، متوجه می‌شوم چرا. و این یکی دیگر از چیزهاییست که نمی‌توانم برایت بنویسم. می‌ترسم چشم کسانی به کاغذهای سفید و بنفشم بیفتد که نباید، و این نه برای من خوب است و نه برای تو.

    امیدوارم هرچه زودتر در همین نزدیکی ها ملاقاتت کنم. باید بروم، صدای ناقوس برج به گوشم می‌رسد و خبر از این می‌دهد که باید هرچه زودتر سراغ نوشته هایم بروم.

    私はあなたに最高の夢を願っています, See Ya!

    شاهزاده سفید جنگل قلب ها، یوری.

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۱ ]
    • Univērse
    • Friday 8 July 22
    ᴡᴇʙ ʙɪʀᴛʜᴅᴀʏ﹕ ₉₈/₀₇/₀₄
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    گمشده در جهان سرمه ای رنگ پنتاگون
    شیفته 12 رنگ افسانه ای ماه
    صاحب این وبلاگ به مقادیر زیادی کیپاپ، فن فیکشن، انیمه و کیدراما برای تنفس احتیاج دارد!
    گلبرگ های ساکورا و لوندر های آبی توی جنگلی که قلبش با عشق به آدما می تپه~
    ----
    میدونین چیه؟ من همونقدر کنترل انتخاب افکارم رو دارم که کنترل انتخاب اسمم رو داشتم.
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)