۲۸ مطلب در ژانویه ۲۰۲۳ ثبت شده است

posts that i like u to read'em

پست ـایی که دوست دارم بخونیدشون~~

  • ۴
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۷ ]
    • Univērse
    • Monday 30 January 23

    Who the fuck is ava?

    1.دارم می‌رم سمت حیاط پشتی. یکی از دهما جلومو می‌گیره. "تو همونی که اولدرو نوشته؟" سعی می‌کنم جلوی ذوقمو بگیرم. "بله."

    2.غذامو برداشتم و دارم برمی‌گردم بالا. یکی از دهمای تجربی که می‌شناسمش یهو میپرسه "بازم فیکشن می‌نویسی؟" "مینویسم!" "چنلت یا دیلیتو بدش خب برم بخونممم" "عسل داره، ازش بگیر. یا میخوای بیا بالا خودم برات بنویسم." وقتی دارم از پله‌ها می‌رم بالا یه لبخند احمقانه روی صورتمه.

    3."بچهااا معروف شدممم" قضیه رو تعریف می‌کنم. شین می‌گه "هه ایدش از من بوده." "نه، تو فقط آهنگشو فرستادی. من از قبل اون آهنگ ایده‌ش رو داشتم." به این فکر می‌کنم چی باعث می‌شه فکر کنه ایده رو بهم داده.

    4.با خودم فکر می‌کنم باید بهش بگم. یادم می‌آد نیست.

    5.با هستی داریم محلول آمونیوم سولفات و باریم کلرید رو هم می‌زنیم. می‌ریم توی بالکن آزمایشگاه. به پایین نگاهی می‌اندازم و می‌گم "از فانتزیام با یه نفر این بود که بریم پشت بوم تف کنیم رو سر ملت." با ناباوری نگاهم می‌کنه و می‌خنده. باد سرد می‌پیچه لای موهام. یاد All too well می‌افتم.

    6.یه پلی لیست مشترک، یه پلی لیست خطاب بهش، یه پلی لیست که به خودش دادم قبلا و یه پلی لیست برای فانتزی مشترکمون. مشخص نیست احساساتمو با آهنگ بیان می‌کنم؟ البته که هست.

    7.I think I've seen this film before, and I didn't like the ending

    8. Soy Kaprichosa chica~

    9.من هنوز نمی‌دونم فیک جدیدم رو پارت پارت می‌خواید یا فول.

    10.حس لحظه ای که آهنگای قدیمی‌ت رو دوباره گوش می‌دی>>>>>

  • ۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۵ ]
    • Univērse
    • Monday 30 January 23

    But loving her was red

    از طلوع خورشید عکس گرفتم و براش فرستادم.
    اولین کارم نبود، اما روزم رو بعد از اون شروع کردم. زمان از دستم در می‌رفت وقتی باهاش حرف می‌زدم. می‌دونستم که دوستش دارم؟ کاملا. ولی دوست داشتنش مثل این بود که درست وقتی درحال سقوط آزادی، تصمیمت رو تغییر بدی. مثل تماشای زمین زیر پات از ارتفاع صد طبقه ساختمون. مثل لکه شراب روی لباس سفید که تا ابد می‌مونه و به یادت می‌یاره چی اون رو ساخته.
    به یاد آوردنش مثل خوندن آهنگ مورد علاقه‌مه. جوری که تمام کلماتش رو دقیق به یاد دارم و بدون هیچ زحمتی به لب‌هام می‌رسن. حس وجود داشتنش مثل وقتاییه که به آسونی تمام مسئله ریاضی یا فیزیک رو حل می‌کنم و دور جواب یه مربع می‌کشم، و حس شیرینیه که بهم دست می‌ده.
    از دست دادنش آبیه، جوری که نمی‌خوام حتی بهش فکر کنم. نبودنش خاکستریه، تنهایی خالص. فراموش کردنش مثل تلاش برای شناخت کسیه که تا به حال ندیدیش. چون من اونو انتخاب کردم، به عنوان کسی که بدون کفش باهاش توی نیویورک برقصم، و هربار که بیدار می‌شم خاطره‌هاش احاطه‌م می‌کنن. مجبورم می‌کنن انقدر به نوشتن داستان ربکا و اسکارلت ادامه بدم که جوهر سرمه‌ای احساساتم با سرخی خون انگشتام ترکیب بشه و بازهم اهمیتی بهش ندم.
    چون تو، اسکارلت منی.

  • ۲
    • Univērse
    • Sunday 29 January 23

    چیزهایی که نمی‌دونم.

    چیزای زیادی هستن که می‌دونم.

    دقیقا می‌دونم کیا گوشی می‌یارن و سر کلاس با دوست پسراشون چت می‌کنن. می‌دونم کی با ایرپاد تقلب می‌کنه. می‌دونم کی با کی توی رابطه بوده و کی با کی کات کرده. وقتی نازنین و هستی درمورد کسی حرف می‌زنن که فکر می‌کنن من نمی‌شناسمش فقط پوزخند می‌زنم چون من از همه چیز خبر دارم. حتی امروز(نمیدونم چرا همیشه اینجور اتفاقا برام میفتن، باور کنین خیلی تلاش کردم متوقف بشه) شنیدم دونفر از دهما توی دستشویی بغلی درحال بوسیدن هم بودن و البته که شناختمشون. چیزایی رو می‌دونم که بقیه نمی‌خوان من بدونم، اما پنهان کردن اینجور چیزا از من اشتباه محضه.

    چیزی که نمی‌دونم، تویی و احساساتت.

  • ۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳۳ ]
    • Univērse
    • Sunday 29 January 23

    پستی بدون سر و ته #35


    1.از بین تقلب نوشتنام برای تاریخ مزاحمتون می‌شمD:

    2.باشه ولی مارون تی هنوزم برام قدیمی نشده:) اگه گوشش ندادین برین گوش کنین تباها

    3.ساینا گفت وایب ریونکلاو میدم- ولی بعد خودش ایمان آورد اسلیترینم:>>>

    4.فحش جدید: قاجار صفت

    5.شما ام موقع تاریخ خوندن ملتو باهم شیپ میکنید یا فقط منم؟

    6.باورتون نمیشه کسایی توی کلاس ما ان که روزولت و چرچیل رو نمیشناسن::::))))

    7.سر دینی یه چیزیو به حورا رسوندم، بعد که اومدیم از جلسه بیرون یهو ترسیدم نکنه غلط باشه چون آیه هه رو پیدا نکرده بودم، تا خود روزی که نمره ها بیاد استرس داشتم که نکنه تقلب اشتباه رسونده باشم به بچه-

    8.شاید بهشتو دادم مامانم گوش کرد و اوج ریکشنش این بود که چرا باید یکی بیاد دستشو بگیره؟ تابلو نیست این استعداد ریدن به ملتمو از کی به ارث بردم؟

    9.پولم بهم بدید دوباره یادگاران مرگ ۱ رو نمیبینم

    10.بابام همین الان گفت یکم استراحت کن بعد برو ده تا تست زیست بزن"| من تقلبام مونده هنوز😭

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۰ ]
    • Univērse
    • Friday 27 January 23

    Could've been, should've been something good

    این خیلی عجیبه که چطور ممکنه یک آدم با یه سری ویژگی های خاص خودش، توی شرایط مختلف واکنش های متفاوتی نشون بده. اگه بهش فکر کنید واقعا مسخره‌ست که آینده بشر به نامنظم ترین و غیرقابل پیشبینی ترین موجوداتش بستگی داره که با یه تصمیم متفاوت می‌تونن سرعت نابودی جهان رو خیلی بیشتر از قبل کنن.

    این‌روزا تاثیر Butterfly effect رو توی زندگیم خیلی بیشتر حس می‌کنم. مدام با خودم می‌گم اگه اینکارو می‌کردم یا نمی‌کردم چه اتفاقی می‌افتاد. اینکه من می‌تونم انتخاب کنم تا با یه نفر خوب باشم یا نباشم. اینکه می‌تونم از کسی ناراحت بشم و جلوی گریه‌م رو بگیرم و کمتر از نیم ساعت بعد با یه نفر دیگه درمورد هری پاتر حرف بزنم و از ته دلم بخندم. اینکه کسی باعث بشه لبخند بزنم و کسی باعث بشه از عصبانیت ناخن‌هام رو به کف دستم فشار بدم. به این فکر می‌کنم که چی باعث می‌شه آدما تصمیم بگیرن حرفی رو بزنن که شخص دیگه‌ای رو ناراحت کنه. به این فکر می‌کنم که چی منو تبدیل به خود الانم کرده.

    مشکل اینجاست که هرگز نمی‌فهمیم اگه اینطور نمی‌شد چه اتفاقی می‌افتاد. شاید هیچوقت نتونم اون نقطه‌ای رو پیدا کنم که من رو از یه برونگرای احساسی به یه درونگرای منطقی تبدیل کرده. شاید هیچوقت نفهمم اگه اون شب قبل از تموم کردن همه چی و جایگزین کردن آدمای دیگه کمی فکر می‌کرد الان چه اتفاقی می‌افتاد. آیا من هنوز هم احساس تلخ حسادت رو توی وجودم پیدا می‌کردم؟ آیا هنوزهم تصمیماتم همینطور بود که هست؟

    خیلی پیش می‌آد که با خودتون می‌گید اگه هم کارتون همچین نتیجه ای داشته، فکرشو نمی‌کردید. ولی بیان کردن این حرف باعث می‌شه شخص مقابل تماما با خودش فکر کنه که همه چیز تقصیر خودش بوده. این چیزیه که این‌روزا خیلی بیشتر از حسادت تجربه‌ش می‌کنم و باز به این butterfly effect برمی‌گرده که اگر منی وجود نداشت اوضاع چطور پیش می‌رفت؟ وقتی از بقیه می‌پرسم جواب‌هایی که می‌گیرم مربوط به اینه که اگر نباشم کی داستان و انشاهای قشنگ بنویسه یا کی وقتی شرایط اینطوره اینکارو بکنه، اما وقتی به هیچ وجه منی وجود نداشت اصلا تجربه نوشته‌ها یا حرف‌های من وجود نداشته که کسی بخواد دلتنگش بشه. یعنی همه چیز به همین بستگی داره؟ همون ثانیه ای که ژن‌های تشکیل دهنده من ترکیب می‌شن و من رو می‌سازن، بودن یا نبودن یک انسان به همون لحظه بستگی داره؟ اینکه بعدها دلتنگ چیزی بشی یا نه، به ثانیه هایی بستگی داره که یک سلول تقسیم می‌شه؟

    اینکه مجموعه ای از رفتارها و نه انسان‌ها، زندگی من رو به سمت راه‌های مختلفی سوق می‌ده باعث می‌شه احساس تنهایی کنم. اینکه ممکنه رفتارهای یک شخص در عین حال که خوشحالم کنه، آزارم بده. اینکه لایه‌‌هایی اون زیر وجود داره و بر طبق تصمیماتمون تغییر می‌کنه. اینکه ما دوستای صمیمی هستیم که از هم متنفریم. اینکه شاید اون نقطه عطف هیچوقت نیومده و من هنوز همون آدم قبلم. شاید ورژنی از من وجود داره که نقطه مقابل خود الانمه. و دونستن این مسئله هم مایه دلگرمیه هم دردناکه. انگار می‌تونم امیدوار باشم منِ توی یکی از این لایه‌ها خودش رو قبول کرده باشه.

     

    +اسم پست: بخشی از آهنگ Always Almost از Rosie Darling

  • ۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳ ]
    • Univērse
    • Thursday 26 January 23

    پستی بدون سر و ته #34

    1.انقدر بدم میاد ملت تو دنیای واقعی بهم میگن چرا آدرس وبتو به ماها نمیدی، خب کسخل من اگه میخواستم شماها وبمو داشته باشین خودم بهتون میدادممم

    2.اینکه همه‌مون وجه واقعی خودمونو توی وبلاگمون پیش آدمایی رو میکنیم که یک بارهم ندیدیمشون یکم نگران کننده‌ست but never mind

    3.بچه‌ها به سرم زده فیکشن درری بنویسم کمکxD

    4.هیوا امروز سر زیست داشت فیک جدیدمو میخوند و خوشش اومدTTTT

    5.از کشفیات جدید ما: دیانا شبیه تاینی‌ئه، ویانا شبیه میوه‌ست، ریحانه شبیه بیسکوئیته، آتری شبیه پسته‌ست، آرمیتی شبیه نارنگی‌ئه و من شبیه فلاسک نسکافه‌امTT xD

    6.دیانا داره توی تاینی خوردن به پای من و آتری و آرمیتی توی چیپس خوردن میرسه

    7.دراما میخوام، چرا خبری نیست؟

    8.دو روز دیگه یه درامای افتضاح خراب میشه سرم مث سگ پشیمون میشم، این خط این نشون

    9.دینی شدم ۱۷/۷۵، زیست ۱۲/۲۵. این اشکال سیستم آموزشی نیست؟-

    10.چقدر دلم میخواد به یکی با این جمله تی 'تو داری با کفشایی که خودم برات خریدم روی اعصابم راه میری' برینم، ولی متاسفانه برای هیچکس کفش نخریدم-

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۸ ]
    • Univērse
    • Tuesday 24 January 23

    today, 230123

    تاریخ امروز خیلی خفنه به روزنوشت بازگشت به مدرسه پس از یک ماه و بیشتر خوش آمدیدD:

    تو وب میتسوری گفته بودم امروز می‌خوام با یکی دعوا کنم و از این داستانا، ولی راستش اصلا نرفتم باهاش حرف بزنم و رویه رو جوری قرار دادم که وانمود کنم اصلا وجود نداره:>

    صبح که رفتم سر کلاس، یکم با بچه‌ها خوش و بش کردیم و سر ریاضی من به نوشتن فیک عزیزم پرداختم و بعد دادم نازنین خوند و البته چیز خاصی ازش یادش نبود و باعث شد کل زنگ زمین شناسی دفترم دستش باشه و یه تایم عالی رو برای نوشتن از دست بدمT^T

    امروز اصلا حکم مدرسه رو نداشت می‌دونین؟ حس می‌کردم مدرسه تابستونیه یا مثلا یه زنگ اضافه برامون گذاشتن که بریم:"/ دلم تنگ شده بود برای مدرسه رفتن-

    ---

    تازگی تمام مدت توی Castbox ـم و یا دارم لوموس گوش میدم یا ردرام. پادکستای جنایت واقعی جدنی خیلی جذابن و لوموس هم مال تیم ویزاردینگ سنتر ـه. (دمنتور رو یادتونه؟ اونجا که بسته شد بیشتر تیمشون اومدن ویزاردینگ سنتر رو ساختن.) بعدش یکم دوباره فاز هری پاتر برداشتم و رفتم از اول تست گروهبندی پاترمورو دادم و گس وات؟ Say hi to Slytherin me :)) حالا میدونین از چی میسوزم؟ من لوگوی هافلپاف و کل بندوبساطای هافلو رو دیوارم دارم و الان باید بشینم همشو عوض کنمTT xD زندگی سخته دوستان. خیلی سخت.

    ولی خب حداقل الان هم‌گروه لرد سیاه و بقیه مرگخوارها هستم^^

    ---

    دارم به سال بعد فکر می‌کنم و اینکه قراره از همه شبکه های اجتماعی که توشم لاگ اوت بزنم و فقط ماهی یه بار بیام یه ماهنامه بنویسم اینجا(اونم چون وبلاگ تا حدی برای من مقدسه و نبودنش قلبمو خیلی اذیت میکنه) و خب میدونید؟ برای منی که 24/7 باید کل زندگیمو برای همه تعریف کنم خیلی مشکله و نشستم روزانه نویسی توی دفترمو شروع کردم و پسر..چقدر خوبههه...امیدوارم هیچکسی نخونتش چون یه سری چیزا توشه که اگه لو بره من و دوستام باهم سقوط میکنیم...TT xD

    خلاصه که از سال بعد من ماهی یک بار رویت خواهم شد..شایدم از عید اصلا...D:

    ---

    قصد دارم بشینم دوباره همه فیلمارو به ترتیب ببینم چون هیچ ترتیبی رو توی فیلماشون رعایت نکردمTT خلاصه که به شدت دلم میخواد با یکی از دوستام ببینمش(اگه بتونم آوین یا پرسون و ترنمو راضی کنمTT) و آره خلاصه. همین.

     

    +گروه هاگوارتزتون چیه؟ برین تو ویزاردینگ ورلد تست بدین..همون پاترمور سابق-

    ++جونگهان خیلی زیباست..

    +++گشنمه.

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۵ ]
    • Univērse
    • Monday 23 January 23

    خواهران محفلی

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • Univērse
    • Monday 23 January 23

    Happy Orange Moon Day!!

    گاهی آشنا شدن با آدما می‌تونه عجیب و پراز استرس باشه، اونقدر که حتی ترجیح می‌دی خاطره اون لحظه رو از ذهنت پاک کنی.

    اما اون لحظه که من با تو آشنا شدم تا بعدا کسی باشم که بهت کمک کنم چطور بقیه رو بشناسی، از بهترین لحظه‌هاییه که می‌تونستم تجربه کنم. و می‌دونم که همین حسو خواهم داشت.

    آروشای من، تو زیبایی، باهوشی و احساساتت قلبمو لمس می‌کنه. تو برای من خواهرکوچولویی هستی که هیچوقت نداشتم. پر از زیباترین چیزها و همیشگی ترین لحظه‌هایی. و مهم نیست اگه کسی لیاقت بودن با تو و حس کردن شادیتو نداره چون ما برای تو اینجاییم، و خواهیم موند. همونطور که تو برای ما می‌مونی.

    تولدت مبارک شیرین ترینم. وقتشه باهمدیگه 16 سالگی رو کشف کنیم و از پس رمزورازهاش بر بیایم. و می‌دونم که در آخر، لبخندات زیباترین تصویریه که می‌بینیم.

    دوستت دارم، و برات بهترین هارو آرزو می‌کنم. 3>

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۸ ]
    • Univērse
    • Monday 23 January 23
    ᴡᴇʙ ʙɪʀᴛʜᴅᴀʏ﹕ ₉₈/₀₇/₀₄
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    گمشده در جهان سرمه ای رنگ پنتاگون
    شیفته 12 رنگ افسانه ای ماه
    صاحب این وبلاگ به مقادیر زیادی کیپاپ، فن فیکشن، انیمه و کیدراما برای تنفس احتیاج دارد!
    گلبرگ های ساکورا و لوندر های آبی توی جنگلی که قلبش با عشق به آدما می تپه~
    ----
    میدونین چیه؟ من همونقدر کنترل انتخاب افکارم رو دارم که کنترل انتخاب اسمم رو داشتم.
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)