۱۰۸ مطلب با موضوع «#نوشته های من» ثبت شده است

باید بزرگ می شدیم.

older

sasha sloan

Magic Spirit

کوچیکتر که بودم، نمی تونستم بفهمم چرا مردم فقط سعی نمیکنن عاشق بمونن. نمی فهمیدم چرا اونا دیگه نمیخواستن دوستم باشن. نمی فهمیدم چرا اون نمیخواد حرف زدنم رو بشنوه. همه چیز مدام عوض می شد و این تغییر برای منی که هنوز خیلی کوچیک بودم جالب نبود. و شاید مشکل فقط همینه. شاید فقط بزرگ شدیم، شاید اگه همون بچه های کوچیک با دغدغه های کوچیک میموندیم قرار نبود این اتفاقا بیفتن. اگه فقط مشکلاتمون در حد دوستی های کوچیک میموند این روزهارو نمیدیدیم.

اما میدونی، شاید فقط لازم بود. لازم بود از دست بدیم تا بفهمیم. لازم بود بزرگ شیم. لازم بود بزرگ شیم و دلتنگ وقتایی باشیم که همه چیز به آسونی قسمت کردن یه کیک بین خودمون بود.

به این فکر میکردم که اگه فقط اونقدر کوچیک نبودم، اونقدر که دنیای رنگیم برای تویی درونش و دوستی تکرار نشدنی مون اندازه نبود، توی یه دنیای موازی بلاخره این راه طی می شد. شاید ما فقط بزرگ شدیم. بزرگتر از اونی که بفهمیم چقدر به هم آسیب میزنیم. شاید اگه فقط تصمیم های دیگه ای می گرفتیم همه چیز عوض می شد.

و شاید باید بزرگ می شدیم. شاید باید می دونستیم از دست دادن ها و به دست آوردن ها همه چیز رو می سازن. شاید اگه این اتفاقا نمیفتاد، قرار نبود به هم برسیم.

نمیدونم چقدرشو اومدیم ولی، اگه این دنیا هم نشد، حداقل توی یه دنیای دیگه و یه زندگی دیگه، بیا با هم بمونیم!

 

+میتونید به عنوان پیش نمایشی از یه فن فیکشن بهش نگاه کنید و میتونید از چشم حسی که با آهنگ میگیرم ببینیدش. هرجور که خودتون مایلین:)

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۰ ]
    • Lynn -
    • Tuesday 2 November 21

    دوشنبه طلایی

    ساعت:شیش و چهل دقیقه

    من:درحال تعریف کردن قسمت اول SWF برای رومینا*

    من:بعد اون لیدر تیم وای جی اکس یادم نیس اسمش چیه، چه یون رو انتخاب کرد به عنوان اونی که میتونه ازش ببره، بعد چه یون میگفت چون آیدلم قراره اذیتم کنن و اینا

    رومینا:وات ده فاک چراا؟

    من:چون چه یون عضو آیزوان بود قبلا بعد همه میگن میتونن کسی که رشتش رقص نیستو شکست بدن

    رومینا:چه بیشعورنن، بعد چیشدد؟

    من:باخت دیگه

    رومینا:..ویت، چه یون باخت؟

    من:آره"-"

    رومینا:

    رومینا:

    رومینا تا ابد:


    ساعت:شش و پنجاه دقیقه

    من:وای حالا فک کنین آیکی 32 سالشه یه بچه هشت ساله داره پشمام ریخت!

    بچها:

    برگای بچها:

    رومینا:ینی حدودا میشه 24 سالگی؟

    من:آره بعد از 15 سالگی حدودا شروع کرده رقصیدنو

    من:ینی منم اگه الان شروع کنم میتونم راه آیکی رو پیش بگیرم، بعد باید 24 سالگی بزا ام؟

    من:ولی من نمیخوام بچه بزا امم

    آیلار:عهه، نکن اینکاروو، اینهمه خواستگارا رو نا امید نکننن

    درسا:به خاطر منن فقط به خاطر مننن


    ساعت:دور و بر یک، کلاس فیزیک

    من:کتاب فیزیکمو نیاوردم و اومدم نشستم اینور که از رو برگه رومینا ببینم*

    من:ودف..چرا پاک میکنیشون؟

    رومینا:غلطه"-"

    من:..

    ده ثانیه بعد*

    رومینا:عه درست بود

    دوباره چند دقیقه بعد*

    من:اینو چرا پاک میکنیییی

    رومینا:اینو حس هشتمم میگه غلطه

    من:عا بعد اون دوتا قبلی چی بودن؟

    رومینا:اون دوتا سوال قبل

    ده ثانیه بعد*

    رومینا:عه اینم درست بود که

    من:بچ، سوال چگالی خواسته من حجم در میارم باز تا آخرین لحظه احساس درست بودن دارم

    من:بعد تو همینجوری کشکی پاک میکنی ایناروو؟

    چند دقیقه بعد تر*

    رومینا:عه اینیکی سواله رو دیدی غلط بودد

    من:آها بعد حس دهمتون درست حدس زدن پسس،

    رومینا:حرص نخورر بچهه

    من:نفس عمیق*هیچ اتفاقی نیفتاده من خوبم

    حانیه:ناز کردن من*

    حانیه:آروم باش حرص نخور"-"


    ساعت:باز دور و بر یک، زنگ تفریح بین فارسی و فیزیک

    رومینا:این حانیه روز اول همه چیو از زیر زبون من کشید بیرونن

    من:من سه ماه تمام جون کندم هیچی به من نگفتی بعد به حانیه میگییی

    حانیه:خنده های شیطانی*

    رومینا:صب کن، تو مگه میدونی چیو بهش گفتمم؟

    من:داش خودمم به این گفتم همه چیو اینم به من گفت تو بهش گفتیی

    حانیه:همچنان در حال جر خوردن*

    رومینا:وات ده فاکک

    من:تازه حانیه آدرس وب منو داره تو نداری

    رومینا:نمیخوام اصن وبتو ایش

    من:تازه به درسا و شکیبا ام دادم آدرسو

    رومینا:در حال حرص خوردن از درون*

    من:یوهاهاهاهاD:


    +ام وی انسیتی رو کی تونست؟ من که نه..:)

    ++خنگ منم که تازه فهمیدم این دختره تو مای نیم همون نابی عه..

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۱ ]
    • Lynn -
    • Monday 25 October 21

    سه شنبه و چهارشنبه

    اگه یادتون باشه من رشتم تجربیه. همین الانشم به اندازه کافی باهاش بساط دارم،

    حالا تصور کنید برنامه سه شنبه ما شیمی-ریاضی-شیمی-ریاضی عه، میتونین تصور کنین چه وضع داغونی بود؟

    صبحش امتحان شیمی داشتیم(به طرز کاملا ماورایی ای 93 درصد زدم با یدونه نزده، اولین درصد بالای 50 منه از شروع مدارسxD)(مشخصه از بس ذوق داشتم به عالم و آدم خبر دادم؟) بعدش مستقیم رفتیم سر زنگ شیمی تست حل کردیم.__. قشنگ از 7 صب تا 9 و ربع داشتیم تست شیمی میزدیم:/xD

    بعد حالا من درحال عر زدن که بازی داریم عصر ایران کره و اینا رومینا برمیگرده میگه که مطمئنم میبازیم._. منم حرصم گرفت گفتم شرط میبندی؟ گفت آره، خلاصه قرار شد اگه مساوی کنیم کلا منقضی شه شرط و خب مساویم شدیمD:

    دیروزش من یه لیست آهنگ داده بودم بهش چون دیده بود دارم رو کتاب حانیه با لیریک آهنگا هنرنمایی میکنمxD بعد خلاصه کنجکاو شد منم براش لیست نوشتم بره گوش کنه._. شامل Scars اسکیز و Deja vu و Eternal sunshine ایتیز و Shoot و Loco ایتزی. بعد برا اینکه سرش غر بزنم گفتم تو رفتی اون آهنگارو گوش بدی؟ اونم در کمال تعجب گفت آرهxD بعد گفت از اسکارز خوشش اومده. منم پرسیدم لوکو چطور که حانیه لوکو رو شنید دوتایی عر زدیم براش(نگفته بودم؟ حانیه ام کیپاپره:> اکسوال فندوم اولشه بایسشم بیونه، دزیره رم خوندهTT)

    بعد تصور کنین زنگ شیمی دوم درس لایه و زیرلایه رو شروع کرد واقعا اصن...:/

    ینی میفهمیدم داره میگه L زیرلایس بعد L از 0 شروع میشه ینی زیرلایه های لایه اول یدونست ولی L مساوی صفره با اینکه یدونه زیرلایه داره ولی متوجه نمیشدم..کل کلاس با چشمای باز و در سکوت به تخته خیره بودنxDD

    حالا زنگ بعد چی بود؟ ریاضی! و اتحادای مثلثاتی رو گفت، قفلیم زده بود رو سوالای سخت و خفن و چالشی و اینا:/ و جدا اون حجم درس برای من زیاد بود آخراش مغزمو حس نمیکردم(هویی از همین جمله یه آهنگ در میاره بخدا)

    آخه چینچا خیلی سخت بود درکش:/ ولی بعد از مول من دیگه سر شدم همه چی تو شیمی برام آسونهxD چی بود اون مول اسمش میاد سردرد میگیرم:/ حالا تو آزمون نشانه هست:"/ اصن بین میانگین کلاس تو امتحان قبل که از مول بود با این آخری که نور و ساختار اتم بود زمین تا آسمون فاصلست همین نشون میده مول خیلی چیز بیخودیهxD

    چهارشنبه هم توی مدرسه اتفاق خاصی نیفتاد اگه پرسش زیستو حساب نکنیم:/

    خو عنتر وقتی هیچ جای اون کتاب و جزوه کوفتیت نگفتی خودتم داری میگی مال یازدهمه من باید از کجا بدونم ترشح هورمون سطح غشای سلول رو بیشتر میکنه؟:/ از تو کونم در بیارم برات؟:/

    بعد از ظهر شد و من مستقیم از مدرسه رفتم نشستم تو ماشین که بریم و گس وات؟ مامان قشنگم هندزفریامو نیاورده^^ منم انقد عر زدم که خدا میدونه و تنها چیزی که ساکتم کرد غذا بود..xD

    حالا من و مامانم درحال بحث ثانیه ای که داییم خوراکیارو رو کرد دوباره سر اونا دعوا کردیم:/xD اختلاف سنی من و مامانم:35 سالxD

    حالا خالم دلش برام سوخت و اینا(از خوبیای تک فرزندی:میتونی مظلوم بازی در بیاری به نفعت کار کنن) لواشک باز کرد واسم. بعد مامانم درست وقتی بحث تموم شده بود گفت:دیدی چقد خوب شد هندزفری نداری؟ و دوباره روز از نو روزی از نوxD درحدی که بابام میگفت این بچه داره خودشو آماده میکنه 48 ساعت بدون آهنگ باشه تو ام هی نمک بپاش رو زخمشxDD

    تو راه بحث کشید به اسکویید گیم، داییمم با اینکه ندیدتش هی میگفت هیچ محتوایی نداره:// ینی اون لحظه داشتم آتیش میگرفتم چون میخواستم جواب بدم ولی اینجوری میفهمیدن دیدم._.

    آخراشم من با کلی حرف زدن راضیشون کردم حداقل از ضبط ماشین یه آهنگی بزارنxDD و خب خداروشکر داییم هالیوود گوش میده:"/

    حالا رسیدم خونه شیرجه زدم که برم لپتاپو وصل کنم به نت بیام بگم زنده ام که ماشالا هزار ماشالا نت اینجا دائم الزایشه._. اون آخرا اگه وصل نمیشد نزدیکم میشدین جیغ میزدم:/ بعد تصور کنید امروز امتحان زبان داشتم یک کلمه هم نخونده بودم خالم امروز صب بیدارم کرد با هم خوندیم، دیشب تلاش کردم بخونم ولی یاد زبان میفتادم حرصم میگرفت عصبی میشدم._.

    آخه معلمه خیلی چیزهه، میگفت مهم نیست اگه تلفظ کلمه رو بلد نیستین یا نمیتونین حرف بزنین من فقط میخوام شما کنکورتونو بدین برین:/ بعد سطح سوالاش خیلییی بالاست، حتی برا بچهایی که کلاس میرفتن و ول نکرده بودن از بچگی هم سخت بود چه برسه به من که به لطف دخترخالم زبانم خوبه:/ منم دیشب اینجوری بودم که فوقش صفر میشم به عنمxD

    الانم مثلا سر کلاس فیزیکم ولی دارم فیک مینویسم و سینگل آلبوم لایتسومو گوش میدمxD

    شما چه خبر؟:>

  • ۹
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵۳ ]
    • Lynn -
    • Thursday 14 October 21

    #روزانه نویسی #عر روزانه

     

    Universe
    12:00
    loona

    Magic Spirit

     

    اینکه امروز به خاطر مدرسه نمیتونستم کنسرت توباتو رو لایو ببینم باعث شد صبح کاملا با مود مزخرفی بیدار شم:/ البته اینکه شبو با پتوی جدید خوابیده بودم و اینکه مجبور بودم ساعت 7 صب ازش دل بکنم و برم هم بی تاثیر نبود، پس بعد از یه خداحافظی سوزناک با عشق اولم پتو رفتم سراغ روتین صبح اگه اسمشو بشه روتین گذاشت.(شامل دستشویی، صبحونه، مسواک، لباس پوشیدن، چک کردن کیف، عر زدن که مامان بیا مقنعه مو درست کن-بعد 3 سال هنو یاد نگرفتم خنگم خودتونین- -تازه روزایی که صب شیفته از شب قبل درست میکنه میزاره رو صندلیxD- و عطر و بلاخره رفتن بیرون)

    مدرسه ما یه جورایی وسط اتوبانه و اینکه دیروز رو توی ترافیک موندیم(ساعت شیش و نیم صبح آخه باید ترافیک باشههه؟؟)یه درس عبرت شد که بابام از یه راه دیگه ببرتم که وسطش باید پیاده میشدم و خودم میرفتم"-" و حدس بزنید کیو اگه ول میکردن وسط خیابون با اون فرم مدرسه گاشینا میرقصید؟-متاسفانه خجالتی تر از این حرفام و فقط زیر لب خوندمشxD-

    خلاصه رفتم تو و طبقه بالا و کلاس پویش 1 تجربی و یکم حرف زدن با بچهای جدید، توی فاصله هفت و چهل دقیقه تا هشت که کلاس شروع میشد همه نشستن زیست خوندن از جمله من. حالا چرا؟

    از اونجایی که شما با معلم زیست، خانوم الف، آشنایی ندارید بهتره بگم اشتباه کردن تو کلاس ایشون مساویه با کندن قبر خودت"-" یه جوری همه سر کلاسش استرس دارن برا پرسشا که هیچ جای دنیا ندیدم:/ رامش از همین تریبون اعلام میکنم خیلی خوش شانسی که باهاش کلاس نداری"-" بعد حالا تصور کنید خیلییی اطلاعات درسیش بالاست، و خودش نمیخواد اینجوری بهمون استرس بده ولی متاسفانه اصن مدلشه:"/ خداروشکر موفق شدم پرسش رو با موفقیت رد کنمxDD

    بقیه روز خیلی خبری نبود، سر شیمی خوش گذشت، زنگ دوم زیست رو هم به سلامت رد کردم، زنگ تفریحا ام با رامش و خواهرش و ریحانه و ساینا و درسا و اکس گرامی(...)(خیلی اعتراف کردنش سخته ولی دلم برای دوست بودن باهاش تنگ شده، وقتی فقط دوست بودیم خیلی بهتر بود) و زنگ دینی که طبق معمول باز من بحث کردم(خب سوال دارمممxD) هم گذشت.

    حالا بیاید توی دینی دقیق بشیم و قبل از کلاس و حرف یکی از بچهای تقریبا ناشناس که اسمش هانیست با رومینا خانوم، اکس گرامی بنده بهشون گفتن با ماسک شبیه یکین که ازش متنفرن(همکلاسی قبلیمون)

    درسا و ساینا تایید کردن منم اعتراف کردم که آره هانیه رو شبیهش میبینم، بعد رومینا گفت آره با ماسک که هستی اصن حس میکنم کنترلمو میخوام از دست بدم، منم گفتم چیکار میخوای بکنی مثلا بزنیش؟ اونم گفت آره شاید:/

    من همون لحظه تو دلم:اگه میخواستی بزنی خود طرفو میزدی خانوم ساحره._.

    بعد تصور کنید کل روز من مثل قبل بقیه رو میخندوندم اونا ام میخندیدن و این حس خوبی داشت چون اون مثل قبلش نبود..:>>

    لحظه های آخر بعد از خوردن زنگ وقتی منتظر بودم که آژانسه برسه درسا رفت گوشیشو گرفتو اومد سمتم که راه ارتباطی ازم بگیره و منم آیدی اینستامو دادم. و گس وات؟ یک ساعت و نیم و این حدودا با هم حرف زدیم در مورد خودم و رومینا، که یاد آوری و توضیح دوباره بهش خیلی سخت بود ولی درسا از وقتی یادم میومد برام قابل اعتماد بوده، پس حرف زدم.

    و میدونین؟ عجیب بود که درسا فهمیده منم چقدر عوض شدم، و خودمم بهش گفتم میدونم این تغییر برای بقیه خوشایند نیست ولی من خود الانمو از چیزی که بودم بیشتر دوست دارم و فقطم همین مهمه..

    اوکی بحثو احساسی نکنیم فردا امتحان زیست و ادبیات دارمD: از چی؟ استعاره و گفتار 1 گوارش:"/

    رامش اینا ام ادبیات و هندسه دارن:"> برا جفتمون دعا کنین خوب بدیمT T

    آهنگ اول پستم گوش بدین لوندرای قشنگم..به گوشاتون ووکال محشر لونا رو هدیه بدین..

     

    +تصویب شد قالبو از چان بزنمxDD ولی ذوق کردم گفتین شبیه چانم:">

    ++چرا و به چه حقی بلک پینک انقدر محشره؟

    +++همتون برید به پرسون بگید فیکو بفرسته..هرچقد دیرتر بفرستتش برا من از اونور دیر ترم متنشر میشه:/xD

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۴ ]
    • Lynn -
    • Sunday 3 October 21

    روز اول مدرسه چگونه گذشت(هفته اول درواقع)+آپدیت

    بزرگترین دلیلی که بابتش به هتروسکشوال ها حسودیم میشه:ممکن نیست اکستون دوتا ردیف اونور تر نشسته باشه

     

    اگه براتون سواله، رامش هم اومده بود، درواقع تنها دلخوشی من توی مدرسهTT با نیکتا ام حرف زدم که هفته بعد بیاد حداقل یکی تو کلاس باشه که باهاش راحت باشم:"

    امروز وقت برای روزانه نویسی ندارم، به جاش فردا اگه بتونم کل روز رو مینویسم~

     

    +جوری که جانی عین چی اعتماد به نفس داشت برای بازیشون و نفر اول باخت...xD

    ++استفای انسیتی خیلی گادنxD

    +++گشنمه

    ++++تمام تلاشمو میکنم که چالش ایگو رو امشب بزارم.."-"


    قالبو باز میخوام عوض کنم"-"

    بگید توی توایس، استری کیدز و از بین سولوییست ها کی بیشتر شبیهمه~ بعدا خودم انتخاب میکنم با کدوم بدرستمD:

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۷ ]
    • Lynn -
    • Saturday 2 October 21

    چالش ایگو، روز اول

     

    منبعش^^ فقط برای اینکه آیسان ندزدتم

     

    +قدرت تخریب همه مامانا اینجوریه یا فقط مامان من یه جوری میرینه بهم که تا سه روز تو سکوت به دیوار خیره میشم؟

    ++فردا میرم مدرسه، حضوری:">

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۸ ]
    • Lynn -
    • Friday 1 October 21

    My lavender

    لوندر، باید چیکار کنم؟ باید چیکار کنم؟

    میدونم که تو منو درک میکنی، تو از تمام وجود منی، روح منی، قلب منی، مرکز جنگل بنفش و آبی و سفید منی، دلیل وجود داشتن جنگل لوندرهای من با شاهزاده و شوالیه و خرگوششی،

    شکوفه های ساکورا خسته شدن از بس با Happier then ever به خواب رفتن، رنگ صورتی سفیدشون داره کمرنگ میشه، شاهزاده ناراحته، شاهزاده ناراحته لوندر و دودله،

    بلو بانیش کجاست؟ روباه قرمزش کجاست؟ هیچکدوم خبری ازشون نیست، بلو بانی حالش خوبه؟ نه نیست، شاهزاده میدونه که نیست، و ناراحته، شاهزاده ناراحته که روباه دنیای خیالش رو ول کرده و رفته،

    چه خبر از سنجاب؟ سنجاب کجاست؟ سنجاب خیلی وقته که زنده نیست، جوجه کوچولو هم دیگه به پر و پای خرگوشش نمیپیچه، از گربه زرد هم خبری نیست، حتی سایه مهربونش هم دیگه نیست، همه چی گذشت، همه چی تموم شد و شاهزاده دیگه جایی برای تکیه دادن نداره،

    نداره؟ داره، امروز جاییو پیدا کرد که قبلا بهش بسته بود، یعنی کمکی براشه؟ یعنی قراره از اعماق جهنم بیرون بکشتش؟ نمیدونم، اصلا کسی هست که سمتش بیاد؟

    باید چیکار کنم؟ باید چیکار کنم لوندر؟ تورو برای شاهزاده ساختم و شاهزاده از وجود منه، و تو به سمت خالقت برگشتی با اینکه تمام این جنگل بدون بلو بانی دیگه محقق نمیشد،

    شاهزاده نمیدونه باید بره یا نه، تمام این جنگل برای شاهزاده زندست، گلبرگ های دیزی و دالیا اطراف شاهزاده از چیزایی میان که قلبش براش می تپه، شاهزاده میدونه که باید بره اما خودش چی؟ قلب شیشه ایش که به جنگل بسته شده چی؟ اگه بره دیگه خبری از اون قلب و رشته های سرمه ای رنگی که اون شب بین دستای اون شش نفر بسته شد نیست، دیگه خبری از پا گذاشتن توی مکانی که براش حکم یه خونه دنج رو داره نیست، و اینا شاهزاده رو میشکنن، آخه اون کسیو نداره، اگه جنگلش نباشه، شاهزاده دیگه جایی برای رفتن نداره، و میشه مثل قبل از وقتی که این دنیای متروکه رو پیدا کرد و به من، و به تو، لوندر بنفش، زندگی بخشید، نمیخوای به یادش بیاری مگه نه؟

    نمیدونیم، هیچکدوممون نمیدونیم، فقط مطمئنیم با این شرایط قرار نیست هیچی به خوبی جلو بره، شاید فقط قراره یکیشون از دست بره و شاید هر دوشون و شاید چیزایی که نمیشه دید،

    حالا، من از تو میپرسم لوندر، شاهزاده باید بره یا بمونه؟..

     

    +اگه کسایی که اسمشونو آوردم نمیشناسید منوی مای لوندر رو چک کنید..

    ++حس میکنم یکم گنگ حرف زدم ولی بگید اگه جای شاهزاده بودید و باید انتخاب میکردین بین آینده و روحتون، کدومو انتخاب میکردین؟

  • ۱۲
    • Lynn -
    • Wednesday 29 September 21

    2nd Anniversary

     

    1+1
    Pentagon

     

    دقیقا یادم نمیاد کی بود که اولین بار واژه وبلاگ رو شنیدم، ولی اینکه چجوری وارد این فضا شدم کاملا دقیق توی ذهنمه.

    استارت همه چی از سایت نهال خورد. بله دارین درست میبینین سایت شبکه نهال^-^ الانم نرین اونجا بگردین همه نظرای قدیمیمون به چوخ رفتهxDD و واقعا خداروشکر میکنم چون اونا سموم خالص بودن و ابهت داشته و نداشته م با خاک یکی میشد"-" حالا جدا از اینکه من با اسم و فامیل واقعیم اونجا بودم:/~

    بگذریم، کامل توضیح نمیدم چه بساطی بود اونجا..راستی بارانا ام اونجا بود نیاید فقط یقه منو بگیرید(بارونم ببخشیدD":) بابت همچین سرطاناییxD ولی اولین بار یکی از بچها برگشت گفت آره من وبم فلان و اینا منم برگام ریخت و کنجکاو شدم:/ خلاصه از یکی از بچها پرسیدم که اسم وبت چیه و اونم کنار اسمش نوشتxD از اونجایی که تو کامنت میگفتیم تایید نمیشد..xD

    بعدش من رفتم اسم وبش رو سرچ کردم و پیداش کردم، الان فک کنم فقط سحر بشناسه از کی حرف میزنم، ماهانا، اولین دوست من توی فضای وب:")

    آدرس وبش هم بود dokhbala.mihanblog.com، و یه وب دیگه ام داشت اونیکیو یادم نیست اسمش چی بودxD

    بعد از اینکه بهش کامنت دادم و خودمو معرفی کردم اونم بهم گفت برو وب بزنننندنضصکضصذ و منم رفتم و اولین وبلاگ زندگی من با آدرس Hasti7evan.blogfa.com ساخته شد و نرید دنبالش دیگه نیست چون خودم حذفش کردم"الان آرزو میکنم کاشکی نمیکردم.."، دقیقا یادمه روز دختر سال 97 بود که میشه 24 تیرش.

    یه ماهی وبلاگ بلاگفامو داشتم و با ملیکا، بارانا، دریا و خیلیای دیگه آشنا شدم که رفتم و وبلاگ میهنم رو برای اینکه راحت تر حرف بزنیم ساختم. اولین قالبش هم یه قالب پاییزی بود که میتسوبا چان برام ساخته بود. هرچند فک کنم همه کسایی که اینجان مطمئن باشن بهترین قالب ساز میهن مینامی الی بود که اینجا ام هست:")

    وبلاگ میهن من باعث آشناییم با سحر، مائو، پریا، زهرا، رویا، غزل که از بچهای نهال بود، ستایش، دین دین، دینز، نفیسه(نوبادی)، مهتاب، مهسا(وهکاو) که اینجا ام هست، روهینا که اینو همتون میشناسین، کارا، عسل، یومیکو، رسویدا و خیلی خیلی از بچهای دیگه که واقعا اسم همشونو دقیق یادم نمیاد شد.(از خیلیاشون دیگه خبری ندارم..:"))

    اولین و دومین وب میهن من هک و حذف شدن. اولیش با همون بار اول پرید، دومیش دوبار هک شد یکیشو برگردوندم ولی دومی همه بقیه وبامم حذف کرد. دقیقا یادمه روز تولد جی کی بود فردای روزی که حذف شدن، و همون روز دوباره آرمی لند و وبی که دیگه برای خودم موند رو زدم.

    اگه میخواین بدونین وب آخرم چه شکلی بود کلیک کنین:)

    اینم آرمی لنده که سرشار از خاطره ست..:")

    میدونستین یه دختره بود که میومد تو آرمی لند اسمشم یه :/ بود، بعد فهمیدیم اسمش ایرساست و ایتالیا زندگی میکنه و میتونه فارسی بخونه ولی نوشتنو نه، خیلیم دوسش داشتیم:"

    توی همون لحظه های آخری که میهن داشت، از آرمی لند یه بک آپ گرفتم. هیچکدوم از ادامه مطلباش نیفتاده، اکثر کامنتاش نیست، جواب کامنتا ام نیستن، ولی بیش از حد دوستش دارم. به جای وب خودم از آرمی لند این بک آپو گرفتم چون نه فقط برای من، برای خیلیای دیگه ام پر از خاطره بود. سحر اگه میخوای یه کامنت خصوصی بده که بهت بدمش:")

    خب خب، اشکاتونو پاک کنید که بهتون بگم چجوری با بیان آشنا شدم.

    همون موقعا که تازه خطا های میهن زیاد شده بود، من دنبال فیک سپ میگشتم و سرچ کردم تو گوگل. حدس میزنین چی برام اومد بالا؟ درسته وبلاگ فضایی ها!^ ^

    خلاصه منم رفتم در طی یه سری بالا پایین ها وبلاگ بیانم رو زدم. همون بلو لوندر قبلی. و کم کم از میهن جمع کردم اومدم تو بیان اما هنوز تو میهن با بچها حرف میزدم که،

    وب الی سنپایو پیدا کردم! همون اول که وبشو زده بود منم نویسنده کرده بود ولی خب من اصن نمیرفتم اونجا:/ -الان که از وب سنپای حرف زدم اوپنینگ اتک پلی شدxD- بعد تصمیم گرفتم فعال شم و شاید این یکی از بهترین تصمیمات زندگیم بود..

    پری، نازی 1 و 2، وایو، سارا، اما، آیانا، آسونا، پارمیس، شیدا، زیزی، رز، آگاتا، الیا، سارینا، زینب، آیدا، سوفیا، نازنین، النا، ایزانامی، نمیدا، عارفه، مایسا، الی سنپای و من، (اگه کسی رو یادم رفته گومنTT) ما کسایی بودیم که توی وب الی سنپای میچرخیدیم، داستانامونو مینوشتیم، خانواده بانگو و اتک داشتیم(من عمه کل این جماعت به جز الی سنپای بودمxD)(تازه وایو ام تو خاندان اتک بچم بودxD)

    یادمه من دو تا داستان داشتم، یکیش انادر استوری بود که خودمون بودیم و بنگتن و اکسو و بچهای بانگو، جناییی و اکشننن بود، یکی دیگه ام اسمشو یادم نیست(xD) و یکی دیگش دازای و چویا و ویکتور و یوری و شخصیت خودم و فک کنم یکی دوتا دیگه بودن و چند تا شخصیت خیالی که ترسناک بود(ختضکصنبذضص اسمش یادم اومدددد مری کریسمس بوددد) و خیلی خفن و باحال و اینا بود چون گرگینه ای بودD:

    بعد که میهن خراب شد جمعمونم از هم پاشید..پری و نازی و سنپای اومدن بیان هرچند سنپای خیلی نموند، با سارا و وایو و شیدا و الی سنپای تو واتسپ و اینستا حرف میزنم، و از بقیه تقریبا هیچ خبری ندارم..

    بعد که این اتفاقا پیش اومد، تصمیم گرفتم تو بیان بیشتر فعال شم که چهار نفر غیر دوستای قبلم منو بشناسن:/xD و نتیجش شد آشنایی با دوستای فوق خفنی که اینجا دارم، خیلی این اسم همتونو نمیبرم ولی توی پیوندام هستین، خیلی خیلی دوستتون دارم:)

    داستان کسی که از سال 97 وارد این فضا شد و الان داره دوسالگی حضورش توی بیان رو جشن میگیره، هنوزم ادامه داره. یه جورایی خیلی خوشحالم که وبلاگ نویسم و خیلی بیشتر خوشحالم که کسایی مثل شما رو پیدا کردم.

    دو سالگی وبلاگ قشنگم مبارک! بیاید با هم بمونیم و هیچوقت بزرگ نشیم:)

     

    یه چیزی که برام جالب بود این بود که آلبوم های من دیشب رسیدن و در واقع یه کادو شد برای دو سالگی وب بیانمT T

  • ۱۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۶۰ ]
    • Lynn -
    • Sunday 26 September 21

    ببخشید که دوستت دارم..

    در اتاق رو آروم باز کرد. نور کم جون خورشید غروب با تمام وجودش برای روشن کردن فضای اتاق تلاش میکرد و همین برای دیدن اطراف کافی بود. کنار در ثابت شد و جلو تر نرفت. نگاهی به دور و بر اتاقی انداخت که مدتها بود کسی واردش نشده بود. تخت هنوز به هم ریخته بود، روی میز پر از کاغذ بود، نقاشی ها و عکس های مختلفی از دیوار آویزون بودن که هرکدومشون داستان مختص به خودشون رو داشتن.

    -چی داری میکشی؟

    +خورشید رو.

    -میدونم دارم میبینم، چرا خورشید؟

    +میخوام وقتی تموم شد بدمش به تو، بعدشم سانشاین صدات کنم!

    -کدوم آدمی اینجوری سورپرایزشو لو میده؟

    +سورپرایز نیس یه کاریه که میخوام انجام بدم، بعدشم دیدن ذوقت وقتی اینارو میفهمی خیلی بامزست!

    توی ذهنش مثل فیلم تمام روزهایی که داشتن پخش شد. دلش میخواست همه چیز رو فراموش کنه، میخواست دیگه درگیر این سیاهی نباشه، انگار یه نفر قلم موش رو توی رنگ آبی فرو کرده و همه چیز زندگی هیونجین رو با اون رنگ پوشش داده، انگار خوشحالی های زندگیش تموم شدن و وقت غم رسیده،

    مردد جلو تر رفت و به میز کار رسید. نمیدونست چی اونو تا اون لحظه و راه رفتن توی اتاقی که قبلا مال کسی بود که بهش عشق می ورزید کشونده، جرات نمیکرد به چیزی دست بزنه. زیرلب زمزمه کرد:اینا مال تو ان، روح تو داخلشونه..

    چشمش به کاغذی افتاد که اسم خودش روش بود. با تردید کاغذ رو برداشت و به جمله های روش نگاه کرد:

    به خاطر من متاسف نباش، میدونی، به هر حال که باید میمردم. متاسفم که تنهات میزارم شاهزاده قشنگم. ببخشید که دوستت دارم..ببخشید که لی فلیکس دوستت داره شاهزاده..

    کاغذ توی دستش با چکیدن اولین قطره های اشک روش کم کم خیس شد. جلوی میز زانو زد و درحالی که به لبه های میز چنگ میزد که روی زمین ولو نشه هق هقش شدت گرفت. نمیدونست باید چه حسی داشته باشه. آدما، معمولا وقتی میفهمن مرگ کسی که عاشقش بودن تصادف نبوده و خودکشی بوده چه حسی نشون میدن؟..

    اگه یکم دیگه ادامه میداد گلوش پاره میشد. آرزو میکرد هیچوقت نمیفهمید. آرزو میکرد ای کاش سانشاینش کنارش بود.

    دستشو روی دستخط ظریف فلیکس کشید و زمزمه کرد:منم عذر میخوام، که نتونستم دلیل موندنت باشم..

    و این، آخرین جمله ای بود که هیونجین به زبون آورد.

     

    +این رشوه ای بود که میخواستم برا پرسون بفرستم دیدم قشنگه منتشر کردم:) درواقع از روی Sorry I Love You اسکیز نوشته شده.

    ++آهنگ Happier Then Ever بیلی>>>>>>

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۸ ]
    • Lynn -
    • Wednesday 22 September 21

    1

    همش تقصیر منه، از خودم متنفرم که کمکی نکردم
    هروقت هرچیزی بشه فقط سر دیگه نخ قرمز قلبتو بکش، ببین کی جواب میده، کم کم دارم فکر میکنم شاید من نخ قرمزت نبودم هوم؟
    نمیدونم میخوای چیکار کنی و چجوری به قول خودت نباشی ولی من هر شب تو پیویت رد میدم، و هر صبح ۱۰۰ تا پیام برات میاد و احتمالا وقتی برگردی خیلی بیشترم میشه
    تازه به حرفم رسیدی نه؟ ولش کن به امون خدا، بشکن عصبی باش غر بزن فاک به هرکی میگه نه بجنگ تسلیم نشو
    ولی بعدش، پشیمون نشو..
    فک میکردم برات ارزش و تاثیری دارم ولی نداشتم، امیدوارم اونی که برات مهمه رو پیدا کنی، من بهت وفادار میمونم ولی اگه تو نخ قرمزت رو به انگشتای دیگه ای ببندی ناراحت نمیشم، در ضمن، همین الانشم سمت دیگش مال من نیست

    نمیدونم چی بگم؟ حرف مزخرفیه وقتی اینهمه چیز گفتم، ولی من فقط عاشقِ عاشق بودنم، اینکه چنگ زدم به رشته های بینمون تا همه چیو نگه دارم، اول به عنوان دوست، و حالا به عنوان یه رابطه عاشقانه که میدونم چقد آسیب زنندست ولی هنوز دوستت دارم، همیشه من بودم که تلاش کردم مثل قبل نگهمون دارم و تو بودی که میخواستی ولش کنی، همیشه من جنگیدم، و دیگه نمیخوام بجنگم،

    یکی از دوستایی که تو نمیشناسیش، بهم گفت هروقت دودل موندی بمونی یا بری بدون عشق بینتون خیلی وقته تموم شده، من دوستت دارم ولی از سمت تو خبر ندارم..شایدم درسته، مثل روزای اول گیج و مضطربم...

    به رامشی که تو با یه اسم دیگه میشناسیش گفتم اولویت اولش خودشه، و هرچیزی بهش آسیب بزنه میره کنار، ولی خودم نمیتونم بهش عمل کنم، زیبا نیست؟

    نمیدونم و نمیفهمم چیشد که به اینجا رسیدیم، فقط نمیخوام دست از چیزی بکشم که قلبمو فشار میده،
    امیدوارم آروم شی، و خوب برگردی، همین. منتظرت میمونم و دوست دارم.

     

    +حالم خوبه نگرانم نشین...

  • ۱۰
    • Lynn -
    • Friday 17 September 21
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~