شاهزاده نگاه سریعی به دوطرف انداخت و با مطمئن شدن از اینکه کسی نگاهش نمیکنه سریع بیرون رفت. سمت اسب سیاهش رفتو بعد از نوازش کردنش سوارش شد و بعد با نهایت سرعت به بیرون قصر حرکت کرد. به هر حال، جیم شدناش از تمرین و شیطنتای یهوییش برای تمام ساکنین اون عمارت منظم عادی شده بودو کسی حس نمیکرد یه جای کار می لنگه. شاهزاده با لباسای تمام سفیدش جلوی چشم نگهبانا بیرون میرفت و هیچکس نمیدیدش. به دروازه مخفی زنگ زده ای رسید که هنوز هم شکوه خودشو داشت. از اسبش پیاده شدو افسار رو به دستش گرفتو دروازه رو باز کرد. نفس عمیقی کشید تا عطر شکوفه های گیلاسش رو به سینه ش ببره. خرگوش کوچولوی آبی رنگش که از ملکه بیشتر براش مادری کرده بود این راه مخفیو براش ساخته بود، و شاهزاده سفید هربار که فرار میکرد به اونجا پناه میاورد. اما اون روز دلیل دیگه ای برای پیچوندن آدمای منظم و قانونمند عمارت داشت، دختر آبیش بین لوندرا نشسته بودو آروم نوازششون میکرد. شاهزاده جلو رفت و صداش کرد، دختر آبی چرخید سمتش. هردوشون لبخند زدن. شاهزاده برای خوشحال کردن اون دختر اونم توی روزی که سالها قبلش به دنیا اومده بود هرکاری میکرد، حتی ناپدید شدن از جلوی چشمای پادشاه.
---
آهنگ 11:11 ته یون رو پلی کردو سمت آشپزخونه رفت تا برای خودش یه لیوان نسکافه درست کنه. درحالی که دستای همیشه سردشو داغی لیوانش گرم میکرد پشت میزش نشست و لپتاپشو باز کرد. جرعه ای از اون مایع دلچسب نوشید و شروع به تایپ کردن داستانی کرد که احتمالا توی دنیای موازیشون اتفاق افتاده بود، داستانی که شاهزاده سفید و دختر آبی ایو داشت که تا ابد باهم میموندن.
---
تولدت مبارک فرشته کوچولو:) مونلایتم، آرزوی روزای خوبیو برات دارم که بتونی از ته دلت بخندی جوری که صدات به گوش آسمونم برسه، شاهزاده همیشه اینجاست برای تو~
+به ساعت انتشار پست دقت کنین:>
++آهنگ اول پست اولین آهنگیه که از ته یون شنیدم، اون موقع هنوز درست حسابی اسم خودمو سوان نزاشته بودمو میخواستم سولوهاشو گوش بدمو اول همه 11:11 رو گوش دادم...خیلی قشنگه:")