اگه آرزوها واقعا قراره راس 12 شب برآورده بشن، آرزو میکنم خاطره هایی رو باهاتون بسازم که هرچند سال هم ازشون بگذره، باز هم به روشنی به یاد بیارمشون:)
𝘔𝘪 𝘳𝘰𝘫𝘰 𝘤𝘭𝘢𝘳𝘰, 𝘛𝘶 𝘱𝘳𝘪𝘯𝘤𝘪𝘱𝘦 𝘣𝘭𝘢𝘯𝘤𝘰, 𝟎𝟎:𝟎𝟎
اگه آرزوها واقعا قراره راس 12 شب برآورده بشن، آرزو میکنم خاطره هایی رو باهاتون بسازم که هرچند سال هم ازشون بگذره، باز هم به روشنی به یاد بیارمشون:)
𝘔𝘪 𝘳𝘰𝘫𝘰 𝘤𝘭𝘢𝘳𝘰, 𝘛𝘶 𝘱𝘳𝘪𝘯𝘤𝘪𝘱𝘦 𝘣𝘭𝘢𝘯𝘤𝘰, 𝟎𝟎:𝟎𝟎
1.فردا نشانه دارم و آره هیچیم نخوندم..با این حال نگران نیستم، اما سعی میکنم تمام تمرکزم رو بزارم روی سوالا و حلشون کنم نه که همینجوری الکی جواب بدم.
2.آهنگ دیلما ای پینک خیلی قشنگه..اما زیاد از لیریکش خوشم نمیاد:"
3.برا بابام آهنگ فرستادم سین زد جواب نداد، گفتم خیلی کار بدی میکنی جواب نمیدی، گفت خب جملت خبری بود چه جوابی بدم..xD
4.ولی وقتی ناراحتی و همزمان با تو یه نفر دیگه ام ناراحته و همه میرن به اون توجه میکنن و هیچکس تورو نمیبینه<<<<<
5.از خودم متنفرم که میرم به کسی که ازش بدم میاد دلداری میدم
6.چرا همیشه کسایی که استعداد دارن هنر خودشونو نمیبینن؟ چرا کسایی که درسشون خوبه، اینکه میتونن راحت مسئله هارو حل کنن رو نمیبینن؟ چرا وقتی میدونین توی چیزی خوبین مدام انکارش میکنین؟
7.به نظرتون من چه استعداد/ویژگی مثبت خاصی دارم که از بقیه متمایزم می کنه؟
8.همون اندازه که قبلا از منتشر کردن نوشته هام میترسیدم، الان از منتشر کردن آهنگام میترسم.
9.قبل از این هم یه بار تلاش کرده بودم لیریک بنویسم ولی خیلی برام سخت بود، چند روز پیش دوباره امتحانش کردم و در کمال تعجب خیلی راحت تر شده بود، فکر میکنم دلیلش این باشه که توی نوشتن متن های عادی هم روون تر شده دستم و راحت تر میتونم به کلمه ها فکر کنم
10.ولی بدی نوشتن و ساختن آهنگ اینه که باید براش نسخه دمو ضبط کنی، و من اصلا از ووکال خوندنم خوشم نمیاد:"/
+میخوام قالبمو عوض کنم"-"
یه جوری داره پشمام میریزه که نمیتونم🗿
1.توی فیکم یه سکانس خشن از تن و یانگ یانگ گذاشتم، خبر ساب یونیتشون اومد🗿
2.فیک هری پاتری ورژن پنتاگون شروع کردم، جینهو آیدیشو گذاشت جینهاگوارتز🗿
3.سناریو نینگزل شروع کردم، یهو نینگزل مومنت دادن🗿
4.هر بدبختیو تو فیکام میکشم یه بلایی سرش میاد تو دنیای واقعی🗿
5.توی لاست یه تی اکس تی راک استار خلق کردم، یه ماه بعدش آی نو آی لاو یو منتشر شد🗿
6.الانم تا فیک وویو جدیدم تموم شده یهو وویو باهم رفتن یه برنامه ای کلیم مومنت دادن عکس دونفره آپ کردن🗿
7.مورد جدید که پرسون بهم یادآوری کرد...توی آل تو ول ووسوک میخواست خودکشی کنه و الان تست کرونای کی مثبت شده؟ درسته ووسوک...🗿🗿🗿🗿
اگه قراره بلایی سرم بیاد بگین آماده باشم لعنتیا🗿
+فیک جدیدمو گذاشتم انتشار راس ساعت پنج~ معرفی شخصیتاشم فردا مینویسم میزارم احتمالا^^
میخواستم تا زمانی که یه نفر بلاخره این چالش رو بزاره صبر کنم اما متاسفانه داریم به سال جدید و قرن جدید نزدیک تر میشیم و آره. زمانی برای صبر کردن نیست. برای همین خودم خیلی خودجوش شروعش کردم:)
میریم که مال خودم رو داشته باشیم*-*
1.وقتی رابطه ـم رو با آدم های سمی دورم قطع کردم
2.پیدا کردن آدمای بی نظیر، مثل هالند، مثل خیلی از شماها~
3.انیمه های جدید، سریال های جدید، شناخته تر شدن کیدراما
4.فصل جدید اتک آن تایتان!
5.وقتی وب پنتام صد تایی شدT-T
6.پیدا کردن جنگل قلب های خودم:)
7.وقتی همتون رفتین یوفوریا دیدین و بلاخره فهمیدین این سریال بی نظیرهT-T و همچنین وقتی فصل دومش اومد:")
8.روز تولدم، شبی که با کل بچهای محفل بیدار موندیم و کل روز یه لبخند گنده رو صورتم بود="))
9.اولین برد پنتاگون، و اولین بردشون با جینهو و لبخندایی که با گریه میزدن:")))
10.هفت اسفند 1400
میخوام دعوت کنم ولی نمیدونم کی؟"-" سو..همتون از طرف من دعوتین:)
تمام موارد این پست توی فیکای خودم دارن یافت نمی شن عزیزانم^^ البته به جز دو سه تاش..xD
شما برو رندوم یه فایل فیک باز کن از هرگروهی باشه مهم نیس، اگه حداقل یه نفر توش رئیس مافیا یا رئیس شرکت نبود بیا تف کن تو صورت من
ولی دقت کردین تو همه فیکایی که تاپه توش شرکت داره، یه منشی هست با رژلب قرمز و لباس تنگ که میخواد تاپه رو اغوا کنه از باتمه ام مثه صگ متنفره؟
جوری که نقش ییشینگ تو فیکای اکسو همیشه یا دکتر خونوادگیه یا رفیق گرمابه گلستان تاپ که اونم معمولا چانیوله واقعا ستودنیه-
تیپیکال نویسنده ها:خب دوستان وقتشه یه باتم دیگه خلق کنیم که چص از خودش اعتماد به نفس نداره و بدون اجازه تاپ آبم نخوره و همش بشینه خونه آشپزی کنه تا آقاش بیاد(اعتراف میکنم اینو شوکو بهم گفته بودxD)
حاجی درسته که باتم و تاپ بودن ربط به قیافه و اینا نداره، ولی خداییش یا فیک کریسچان ننویسید، مینویسیدم کریسو باتم نکنید ینی چی آخه من چجوری این مرتیکه با دو متر و نیم قد رو با گوشای کیتن و لباس صورتی تصور کنم-
ببینید من نمیگم امپرگ ننویسید، ولی خداییش فقط تا مرحله حامله شدن پیش برن این پریود شدنه چیه این وسط-
یه سری نویسنده ها هستن دیالوگارو یه جوری مینویسن آدم حس میکنه نامجون بچه ناف ونکه، تهیونگم از ایناس که هشت صب با زیرشلواری تو کله پزی نشستن آب مغز هورت میکشن، اینا فقط میخوان ما با فضای فیک احساس راحتی کنیم کاریشون نداشته باشین
یه جوری تو بعضی فیکا اصغر بقال سرکوچه ام گیه آدم شک میکنه پس این همه آدم چجوری زاییده شدن
برای اولین بار تو زندگیم رفتم فیک ناممین بخونم، از اونجایی که صدای جیغ و داد نامجون درحال زاییدن دخترشون تو بیمارستان پیچید و جیمین رفت برا بچش اسم انتخاب کنه دیگه ادامه ندادم فقط برای سلامتی نویسنده دعا کردم
با هرکدوم از موارد لیست مخالف باشین میرم کف دست سوهو میزارم اون روز که نیشت تا ته باز بود داشتی با لبخند به صفحه گوشیت نگاه میکردی اسمات کریسهو ددی کینگ باز بود پشم هویج-
+چیز دیگه ای هم هست بگید پارت 2 اضافه کنم:>
1.زندگی یه جوری داره مارو میکنه انگار ما زندگی اونیم🗿
2.ولی خدایی تف تو زندگی ای که مجبور باشم تا پنجشنبه این هفته برم مدرسه، و وفاخواه تو آخرین روز مدرسه قرن پرسش داشته باشه:|
3.شیمی پنجشنبه و ریاضی امروزو زدم ۸ درصد خیلیم خوشحالمxD
4.سه شنبه که نشانه دادم اگه فقط انگشتم به یکی از کتابای درسیم خورد نفری سه بار بهم بگید بچ بشین سرجات
5.خالم میگفت عید کتاب فیزیکتو بیار باهم کار کنیم، منم اینجوری بودم که اوکی ولی باید همه کتابامو بیارم یه خروار مشق دادن بهمون🗿
6.قرار شد زیست کنکور با افروشه کال بگیریم، فیزیکو مهندس بشینه بغل دستمون جواب بده، ریاضیارو ساینا بزنه، شیمیارو آدرینا، ادبیات عربی ترم نهاییو ریحانه جواب بده دینی رم من تفت بدم بنویسیم، هر سوالیم من شانسی زدم همه بزنن🗿🤝
7.چرا سوالایی که میشینم حل میکنم غلط در میان ولی شانسیام درسته؟ سر شیمی داشتیم سوال حل میکردیم یه معادله گنده در اومد قرار بود n رو در بیاریم من رو هوا گفتم میشه هفت، واقعا هم هفت بود🗿🗿🗿🗿
8.تصور کنید من نشستم برا یه سوال نیم ساعت وقت گذاشتم رسم کردم تابعو برد و دامنه شو در آوردم با اقتدار اشتباه زدم، بعد مهرسا همینجوری الکی زده چهار درست در اومده- اونجا بود که آدرینا و زینب رو سر شانسی زدنای خودم درک کردم
9.به لطف قهوه بسی های بودم امروز، ثمین پرسید چته گفتم هیچی زنگ ناهار رفتم دستشویی اون پشت مشتا، گفت چیکار کردی گفتم هیچی ریدم به این زندگی
آدرینا که یهو پاره شد:
ثمین:سری بعد از زینب بگیر جنساتو..
من:داش خودم پخش کننده ام من..
ثمین:همون،خاک تو سرت-
10.خیلی دلم میخواست بگم دارم به اون پلی لیستی گوش میدم که نباید، ولی متاسفانه فقط دارم به گوش دادنش فکر میکنم و خیلی دوست دارم گوشش بدم ولی فکر کردن بهش هم احساس گناه داره...
لبه های کت پشمی کرمش رو بالا تر کشید تا سرما به صورتش نخوره. برف روی موها و مژه های مشکیش نشسته بود اما چشمای قهوه ای نافذش به جلو خیره بودن. دستای دستکش پوشش رو توی جیب کتش فرو برد و سرعت قدم هاش رو بیشتر کرد. اگه زیاد بهش نزدیک میشدی، میتونستی عطر رزها رو حس کنی. اونوقت بود که بهش شک میکردی و تلاش میکردی بشناسیش، اما قبل از اینکه تصمیمی بگیری از جلوی چشمات محو میشد و پنج دقیقه قبل از اون غریبه با بوی گل رز و قد بلند، فقط یه هاله یادت میاومد. اما اگه هم میتونستی شاهزاده رو بشناسی، قبل از اینکه چیزی بگی راهتون جدا میشد. شاهزاده دوست نداشت کسی رو ملاقات کنه.
همونطور که به دنبال مقصدی نامعلوم حرکت میکرد، موجود سرخ و مشکی عجیبی توجهش رو جلب کرد. ایستاد و نگاهش رو به اون طرف چرخوند. جلوتر رفت و متوجه شد اون فقط یه روباه کوچیکه که خودش رو پای دیوار جمع کرده تا سرما اذیتش نکنه. خواست برف رو کنار بزنه اما چشمش به دستکش چرمی قهوه ایش افتاد. با دست چپ، دستکشش رو در آورد و با انگشتای کشیده ای که فقط لایق یه نقش منفی تمام عیار بودن، برف رو از روی بدن روباه کنار زد. روباه سرش رو بالا آورد و به چشمای شاهزاده خیره شد. لبخند محوی روی صورت شاهزاده نقش بست، میتونست انرژی آفتابگردون هارو از پشت چشمای روباه که طعم و مزه عسل رو پراکنده میکرد، حس کنه. دستاش به آرومی گردن روباه رو نوازش کردن. روباه جلو اومد و اجازه داد شاهزاده بین گوش ها و روی کمرش رو لمس کنه. شاهزاده و روباه نیازی نداشتن زبون هم رو بفهمن تا دوست بشن. روباه از لحظه ای که توجه شاهزاده رو جلب کرده بود، مطمئن شده بود اون غریبه آشنا، نیاز به نگهبانی برای احساسات شکنندهش داره. روباه فهمیده بود کسی که برای بقیه منفوره، حداقل برای اون، و برای گل ها و لونای عزیزش آدم خوبیه. همه خوب بودن، فقط بلد نبودن چطور نشونش بدن. روباه آماده بود آفتابگردون هارو به جنگل قلب های شاهزاده هدیه بده و شاهزاده هم همیشه برای پذیرفتن یه دوست جدید آماده بود.
---
تولدت مبارک پری فسقلی من!:) آیلین سنپای دوستت داره و هرچقدر هم بگذره، بازهم قبل از هرچیز، دوستت میمونه^^
ولی کتردام مربی خوبی برای اینژ بود. وقتی شانسی برای برنده شدن نداری؛ بازی را عوض میکنی.
شش کلاغ زیباترین دیالوگ ها و جمله های ممکن رو داشت:)
شبتون خوش عزیزای من، روز خوبی داشته باشین^^