It’s been waiting for you

روزها میگذرن و من بدون اینکه بفهمم چطور، اما به خودم می‌یام و متوجه می‌شم پنج ماه از یک سال جهنمی پیش روی خودم رو گذرونده‌م.

می‌دونید من با کلی خوش خیالی و نهایت خوشبینی خودم به این فکر می‌کردم که ای بابا درسته این جماعتی که قراره باهم برید دوازدهم کل سال قبل رو جوری با دراما گذروندن که حوصله هرکی سر می‌رفت می‌یومد دم در کلاس یازدهم تجربی ببینه امروز چه خبره، ولی خیر سرمون کنکوری‌ایم و قطعا امسال خبری از دراما نیست ولی کاملا اشتباه می‌کردم:)) حالا درسته هیچی به پای پارسال نمی‌رسه ولی تلافی هرچی غیبت پشت اون اکیپ کردیم سر خودمون اومده و هر فاکینگ روز دارم به خودم میگم گریه نکن گریه نکن هیچی نشده-

حالا این مسئله انگار به اندازه کافی روی اعصاب و روانم پیاده‌روی نمی‌کرد، مسائل درسی و مشکلات روزافزون خونواده هر روز بیشتر از دیروز به سمت مثبت بی نهایت میل می‌کنه و درصد کنار اومدنم با شرایط به اندازه آخرین آزمون ریاضی ایه که از حد و پیوستگی دادم، چهار درصد. ن.ف اما هنوز فکر می‌کنه باید آدم حسابی باشم و برام نوشته حداقل پنجاه ساعت مطالعه در هفته داشته باشم و من بعد از خوندنش به این فکر کردم که از پایه اول ابتدایی تا به امروز کلا پنجاه ساعت درس‌خونده‌م اصلا؟

البته، بیاید به جنبه خوب ماجرا نگاه کنیم و اون اینه که چقدر خوب فهمیده‌م اکثر کسایی که تا امروز فکر می‌کردم از بقیه جماعت سفله همکلاسی‌هام بهترن و مثلا دوست بودیم، دون همتانی بیش نیستن و به همون میزان با کسایی صمیمی تر شدم که از آخرین همکلامی طولانیمون مدتی می‌گذشت. نتیجه این شد که یکی از همون سفله‌ها(بچها سجتریس entp هرمس‌ئه این یارو، یعنی رد فلگ تاکسیک بودن از سر تا پاش برق میزنه) برگشت چون کل زنگ رو بهش محل ندادم و با سین حرف زدم بهم گفت کل مدتو لاس زدی و من اینجوری بودم که؟...آر یو کیدینگ می؟

کل هفته رو به قول خاله‌م تا نصف شب مدرسه‌ام اما این دلیل می‌شه دیوار سفید جلوی میزتحریرم رو تماشایی نکنم؟ معلومه که نه. حالا دم غروب که می‌شه نور نارنجی خورشید از پنجره‌م مستقیم می‌تابه به شعرها و متن ها و بریده‌های کتابی که لا به لای ایده فیک و داستان و خلاصه نویسی فرمول های فیزیک به دیوارم چسبونده‌م. نیما آی آدم ها رو رو به نمودار v-t می‌نویسه و مولانا دینامیک رو آواز عشق خطاب می‌کنه. این تهاجم فرهنگی رو تا کتاب‌های درسیم هم ادامه ‌داده‌م و اول کتاب زیستم یه غزل از حافظ نوشته‌م. به وضوح، فریاد می‌زنه که سعی دارم چیزی که دوست ندارم رو با علایقم زیبا کنم و اگه باعث می‌شه حس بدم کاهش پیدا کنه چرا که نه؟ یادمه سنپای میزش رو تابوت پوشیده از گل آفتاب گردون خطاب می‌کرد، من هم دوست دارم به میزم یه لقب خوب بدم ولی هنوز چیزی پیدا نکرده‌م.

فردا تولد پرسونه و اینکه حالا سه تفنگداری که موقع آشنایی ۱۰ ساله بودن تبدیل به بزرگسال شدن کمی ترسناک..ولی تا حدی هم زیبا به نظر می‌رسه. پس امیدوارم خوب از پس این مسئولیت جدید بر بیایم.

 

+دلم تنگ شده بود واستون:)

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۰ ]
    • Univērse
    • Friday 10 November 23

    مثل نغمه بارون.

    ترنم عزیز من؛

    حتی نمیدونم چی می‌تونم برات بنویسم عزیزدلم:) تو فوق العاده و محشری. بهترین دوست من و کسی هستی که یازده سال تمام از وقتی میتونستیم مشکلاتمونو با شیرکاکائو و بستنی حل کنیم تا امروزی که داریم توی یه راهروی تاریک بدون نور برای رسیدن به آرزوهامون میدوئیم دوست صمیمی منی. ترنم من، تو محشری. یه ذهن خلاق بی نظیر داری و کلی ایده محشر که یکی از یکی بهترن.

    حالا هجده سالته و من یکم میترسم، مخصوصا که وقتی دیدمت هفت سالت بود و خودم شش ساله بودم. کل راه رو تا اینجا اومدیم، ممکنه به پستی و بلندیای راه عادت نداشته باشیم اما ما از هرچی که بگی رد شدیم، کنکور که جلوی اونا هیچی نیست:)

    امیدوارم بهترین و بهترین روزای زندگیتو جلوی پات داشته باشی زیباترینم. آرزوی کنسرت سونتین و توباتو و اسکیز میکنم برات که البته سه تفنگداری باید باهم بریم، حالا آروشارو میذاریم تو جیب پرسون شکیبارم قاچاقی رد میکنیم ریحانه ام اگه زنده بود میذاریم رو چشامون موردی ندارهxD اون فیک توت فرنگی و سیگارم کامل نکردی یادمه ها، فیک نومینمونم هنوز نصفه ست راستی، امیدوارم نشانه هفته بعدم بترکونی با توجه به اینکه ژنتیک داریم با فصل چهار زیست یازدهم که خودش یه پروژه ست برا خودش. همین دیگه، بقیه آرزوهارو باهم میسازیم گربه کوچولو، ما تا تهش باهاتیم~
    با عشق؛ 

    شاهزاده سفید عشق زندگیتD:

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱ ]
    • Univērse
    • Saturday 28 October 23

    یومی چان. =)

    تولدت مبارک هلیای زیبای من:)

    مدتهاست که بهت نگفتم یومی چان، و میدونی؟ دنیام بدون رنگ وایولت پاستیلی تو و بوی شکوفه بهار نارنجی که حرفات دارن تنگ شده.

    تولدت مبارک، برات آرزوی پایان های خوش دارم، توی تمام قصه های زندگیت،3>

  • ۲۲
    • Univērse
    • Saturday 14 October 23

    Question for you

    بزنید رو ناشناس و یه فکت از خودتون بگید که هرکسی نمیدونه.

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۴ ]
    • Univērse
    • Saturday 30 September 23

    Even if the world ends tomorrow

    «ساعت شیش صبح بلند شدم، عین بچه دبستانی‌هایی که تازه می‌خوان ببرنشون اردو و از هیجان کل شب رو نخوابیدن.»
    این شروع جالبی برای یه روزانه نویسیه، ولی امروز حتی یه روز معمولی نبود. امروز حتی روزی نبود که فکر کنم ممکنه تکرار شه.
    دیشب وقتی داشتم به مغزم برای سوال‌های مناسب جرات حقیقت فشار می‌یاوردم تحت تاثیر آهنگ Ima سونتین به این فکر کردم که اگه فردا دنیا به پایان برسه چه‌کار می‌کنم؟
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و من با آیدا و هلن درمورد آهنگ‌های لاتین حرف می‌زنم. سرمونو از پنجره می‌بریم بیرون و فریاد می‌زنیم و باد سرد گونه‌هامون رو نوازش می‌کنه.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و بعد از کلی خندیدن به اینکه اسپیکرم شارژ نداره، با کلی خوراکی می‌شینیم توی بالکن و از هم سوال می‌پرسیم. دست آخر به لطف زنبور بساطمون رو می‌یاریم تو. اسپیکرم بلاخره شارژ می‌شه و بطری خالی نوشابه رو وسط می‌ذاریم و بهتر جرات حقیقت دنیا رو بازی می‌کنیم. به پلی لیست ۴ ساعته‌ای که دیروز از آهنگای کیپاپ و انگلیسی چیدیم گوش می‌دیم.
    فردا دنیا به پایان می‌‌رسه و گوشی یاسمین پره از شیک زدن خودش و هلن، مای‌بیبی خوندن آیدا، فریاد “من خرابم” دریا و بوسه‌ من روی گردن هلن.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و من سرگرم نوشتنم چون به خاطر حساسیت نمی‌تونم برم پایین. رها می‌یاد پیشم و داستانم رو می‌خونه و باهم کلی برای شخصیت‌هاش ذوق می‌کنیم. من و رها و هلن uno بازی می‌کنیم و تارا و یاسمین سرگرم پاسورن. آیدا برامون آهنگ می‌ذاره.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و من و هلن به تیلور سوییفت گوش می‌دیم و حرف می‌زنیم. از خاطره‌هامون با آهنگ‌ها می‌گیم و می‌خندیم و درمورد 1989 سناریو می‌چینیم.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و ما ناهارمون رو توی محوطه بیرون می‌خوریم. آهنگ گوش می‌دیمو می‌رقصیم، غیبت می‌کنیم و از روز استراحتمون لذت می‌بریم.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و دریا یه بازی جدید می‌ندازه وسط. هرکسی نتونست آهنگ خواننده مورد علاقه‌ش رو کامل کنه جریمه می‌شه. تونستم getaway car و Fuck my life رو کامل کنم و خوشحالم.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و من بوسه کاپل مورد علاقه‌م رو بلاخره می‌گیرم. از ذوق جیغ می‌زنیم و پاهامونو به زمین می‌کوبیم.
    فردا دنیا به پایان می‌‌رسه و ما از فکت‌هایی حرف می‌زنیم که به هرکسی نگفتیم.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و بعد از چهار ماه با شنیدن میبوسمت و دائمی شروین، دوباره برای اسکارلت گریه می‌کنم. نازنین سعی می‌کنه با عوض کردن آهنگ بهترم کنه و هلن بهم گوش می‌ده. اشکام رو پاک می‌کنم، ما اینجاییم.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و من و هلن تا جایی از مسیر رو پیاده برمی‌گردیم. باد بین موهام می‌پیچه. آرزو می‌کنم امروز هرگز تموم نشه.
    اگه فردا دنیا به پایان برسه، من حسرتی ندارم که برای نبودنش دلتنگ بشم.
    اگر فردا دنیا به پایان برسه، خوشحالم که آخرین لحظه‌هام رو کنار هفت نفری بودم که بدون دلیل باهاشون بهم خوش می‌گذره. :)

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۱ ]
    • Univērse
    • Monday 25 September 23

    OneShot: Best Last Time

    Fic Name : Best Last Time

    Couple : Nomin, Chenji

    Genre : Fluf, School life

    Author :Yuri

     

    download

     

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵ ]
    • Tree tanbal 🦥🥥
    • Saturday 23 September 23

    روزت مبارک.

    شاید اون دختر کوچولوی ۸ ساله‌ت نباشم مامان، ولی به اندازه یه نوجوون ۱۶ ساله دوستت دارم. :)

    روزت مبارک مامان، بابت نجات جون آدما ازت ممنونم.

  • ۲۹
    • Univērse
    • Wednesday 23 August 23

    hbd my sosi<3

    دوسال پیش بهم گفتی دوستای نزدیک اگه یه هفته باهم حرف نزنن نبودن همو حس میکنن، ما یه سالم ارتباطمون قطع شه باز بودن همو حس میکنیم..و الان من توی تمام شادیای زندگیم حس بودنتو دارم سوسی کوچولو.

    تولدت مبارک سونیای هستی:) ✨🤍

  • ۱۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۰ ]
    • Univērse
    • Sunday 6 August 23

    Happy august

    what should I do this august:

    1.stop self-hurm

    2.find my happiness

    3.study hard

    4.stay calm

    5.move on

     

    آگوست مبارک:)

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵ ]
    • Univērse
    • Tuesday 1 August 23

    میشه بیاین؟:(

    ای فرزندانم که بسیار بسیار هم دلتنگتونم؛ احتمالا شما لاوندارو از پستای من یا قدیمی ترا از بلوهیون  بشناسین درسته؟

    اگه هم نمیشناسید لاوندا اومای منه، دوست چهارسالم و خیلی برام ارزشمنده.

    حالا، اوما لاوندای من یه ای‌یو پرفکت داره مینویسه که حدس بزنید چی؟ نه تنها قلم محشر خودشه، بلکه بیس داستانو از سناریویی که من نوشته بودم گرفته و ایده مال هردوتامونه :>

    شخصیت من هم توی داستان حضور داره و اسمش یوهانه. D:

    حالا اگه دوست دارین، این لینک به معرفی شخصیت‌ها میرسه و میتونید توی چنل جوین شین، پارت اولش امروز اومده.

    بدونید که خیلی خوشحالمون میکنید اگه بخونیدش، و ای‌یو خوندن واقعا زمان زیادی نمیبره خیلی سافت و کیوتهTT

    نظراتتونو از طریق لینک ناشناس به اشتراک بذارید و اگه به هر دلیلی نمیتونید، به خودم بگید توی کامنت ها و من به دست اوما میرسونم:>

    بوس رو چشای قشنگتون، خیلی دوستتون دارمممم

  • ۹
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۷ ]
    • Univērse
    • Friday 28 July 23
    ᴡᴇʙ ʙɪʀᴛʜᴅᴀʏ﹕ ₉₈/₀₇/₀₄
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    گمشده در جهان سرمه ای رنگ پنتاگون
    شیفته 12 رنگ افسانه ای ماه
    صاحب این وبلاگ به مقادیر زیادی کیپاپ، فن فیکشن، انیمه و کیدراما برای تنفس احتیاج دارد!
    گلبرگ های ساکورا و لوندر های آبی توی جنگلی که قلبش با عشق به آدما می تپه~
    ----
    میدونین چیه؟ من همونقدر کنترل انتخاب افکارم رو دارم که کنترل انتخاب اسمم رو داشتم.
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)