یادمه قبلا می‌گفتی از سکوت طولانی مدت خوشت نمی‌یاد. هیچ‌وقت بهش شک نکردم، معمولا بیشتر از یکی دو دقیقه کنارم ساکت نبودی. برای همین، نتونستم اینجا کنار خودم تصورت کنم. جایی که جز صدای برخورد آب موج‌های خسته به دیواره‌های غار، صدای دیگه‌ای نمی‌شنوم.
سکوت جالب نیست، یک سالی می‌شه که این رو فهمیده‌م. بهم فرصت فکر کردن می‌ده. فکر کردن و یادآوری خاطره‌هایی که ترجیح می‌دم هرگز به یاد نیارم. برای همین، رو می‌آوردم به روش‌های دیگه‌ای برای تخلیه‌ی افکارم. جمله‌های خونی که با درد و اشک حک می‌شدن روی تن کاغذ. افکاری که گاهی یکی دو کلمه بودن و گاهی انگار تموم نمی‌شدن.
خورشید من...حتی نیاز نیست توی نامه‌ای که قرار نیست یه دستت برسه حالت رو بپرسم چون جوابش رو می‌دونم. می‌دونم خوبی. می‌دونم خوشحالی.
کاش همیشه همینقدر خوشحال باشی. کاش هیچ‌وقت خبری از من به دستت نرسه که زندگی‌ت رو خراب کنه.
اما، اگه تو برای من مقدر نشده بودی، چه نیازی داشت عاشقت بشم؟
یاد روزهای اول افتادم و طوری که مخفی کاری می‌کردم. حواست به ساعت باشه، به دوستات بگو می‌ری هوا بخوری، به خودت بگو هروقت بخوای می‌تونی تمومش کنی، بالای برج، زیر سقف ستاره‌ها، و من اونجام. هر بوسه و هر لمس یواشکی و تمام لحظه‌های کوچیکی که داشتیم و تمام اولین‌بارهایی که به لطف تو تجربه کردم. اولین بوسه، اولین عشق، اولین ترس، اولین غم، اولین غم، اولین غم.
اولین ترک شدن. اولین تنهایی. آخرین تنهایی.
گاهی به سرم می‌زد سراغت رو از بقیه بگیرم اما دلم نمی‌خواست سوال به وجود بیارم و زخم‌های قدیمی خودم رو تازه کنم. اما خورشید من، همونقدر که من مجازات شدم و عذاب کشیدم تو هم درد کشیدی؟
آخرین باری که بهم گفتی بیبی رو یادمه، و لحنت موقع تکرار جمله‌ی "چطور تونستی این‌کار رو باهام بکنی".
شاید اون‌ها لحظه‌هایی بودن که فقط برای خودمون بود، اما حالا که بهشون فکر می‌کنم همشون می‌شکنن و می‌میرن و می‌میرن و می‌میرن، میلیون‌ها بار کوچیک.
تو رنگ‌هایی رو بهم نشون دادی که می‌دونستی با هیچ‌کس دیگه‌ای نمی‌تونم ببینم، تو با زبان مخفی‌ای باهام صحبت کردی که می‌دونستی با هیچ‌کس دیگه‌ای نمی‌تونم صحبت کنم، و همین حالا هم خیلی خیلی خوب می‌دونی تک تک اون خاطره‌ها، من رو می‌کشه و می‌کشه و می‌کشه...
اما چیزی که بالای برج و زیر سقف آسمون شروع بشه، توی یه غار تاریک، زیرِ زمین به پایان می‌رسه.
دوستت دارم و داشتم. تا لحظه‌ی آخر. درست تا قبل از اینکه بمیرم.
امیدوارم برای یک ارزش مرده باشم. امیدوارم این تصمیمم برخلاف بقیه‌شون یه تصمیم درست بوده باشه. تصمیمی که به تو..و پسرت کمک کنه.
و اسم تو کلمه‌ایه که می‌خوام برای آخرین بار به زبون بیارم. قبل از اینکه ریه‌هام پر از آب بشن و قلبم هرگز دوباره نتپه. فکر می‌کنم این آخرین اولین باریه که به لطفت خواهم داشت، جیمز.
با عشق؛ تا لحظه‌ی آخر.

.R

 

+با عرض پوزش از همه کسایی که توی دیلی‌م جوینن، این متن رو من چند روز پیش اونجا آپلود کردم. اگه دوباره می‌خونینش عذر می‌خوام. D: