ONE FUCKING YEAR.
i miss you like a home.
- rio
- Sunday 7 January 24
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
سینماتیک میشود روزی چه آسان غم مخور
سرعت نسبی، وی-تی، شیب خط، مسئلهها
میشود همچو شهد شیر شاهان غم مخور
گر تو دیدی هر سوالی سخت، بس حیران مشو
یک نموداری بکش بر آن نشان و غم مخور
گر نفهمیدی شتاب ثابت از فهم سوال
حل بگردد مستقل او از زمان، هان، غم مخور
جمع درصدها اگر تازه رسید بر دو رقم
خواهد آید هفتاد و هشتاد، هزاران، غم مخور
گر بدیدی این مثل خوار و سخیف است حافظا
هست هستی از فیزیک سخت نالان، غم مخور
—
گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آید
گفتم داریم دینامیک، گفتا کارت در آید
گفتم به هر طریقی جسم بَرَند در آسانسور
گفتا کجاشو دیدی نوبت به فنر آید
گفتم به شکر یزدان خط مماس نداریم
گفتا به هر رابطه، نمودارش درآید
گفتم چرا گرانش بین من و یار نیست؟
گفتا که ای بیخرد، در مخرج R دو آید
گفتم در این کورهراه جان میسپارد حافظ
گفتا که جان هستی صدبار به آخر آید
—
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا فشار نخوری کی نوسانگر شوی؟
به دنبال دامنه و بسامد زاویه
حفظ کن فرمول را تا سخت تر شوی
گر بدیدی سوالی گران و طولانی
صفحهی یازده هست که ساده تر شوی
تاب میخورد دلت چون بسامد آونگ
چون فنر ببینی اما تو تشدید تر شوی
طول موجی به دست آور و سرعت و دوره
سینماتیک نمیگذارد که منتشر شوی
تا بدیدم صورت امگا و لاندا را
حسی به من گفت میبایست شاعر شوی
گر در سرت هوای پاس است هستیا
باید که بیخیال دیوان حافظ شوی
منظومه فیزیک ترم یک سروده اینجانب-
یکی از لحظه هایی که بعدش آرزو میکردین کاش هیچوقت این لحظه تموم نشه رو برام تعریف میکنید عزیزای دلم؟
خب، تولد ۱۷ سالگی هم بلاخره رسید:)
پرحرفیو میذارم برای بعدا. الان، فقط میخوام بگم چقدر خوشحالم که اینجا و توی این موقعیت ایستادم، و حداقل یه دلیل دارم برای تلاش.
وقت تودو لیست تا ۱۸ سالگی(وای اسمشم ترسناکه) رسیده..
۱.نوشتههای جدی تر؟ وقتشه.
۲.درس بخون، حسابی.
۳.آدمای سمی رو حذف کن.
۴.از زندگیت لذت ببر=)
امروز برام واقعا دلنشین بود، میتونست بهتر باشه اما واقعا بهم خوش گذشت و فکر میکنم همین کافیمه. 3>
برای خودم آرزوی خنده های از ته دل و البته موفقیت، مخصوصا توی کنکور لعنتی پیش پامو دارم.🤎✨
سحر عزیز من؛
میدونی وقتی درموردت حرف میزنم واقعا فکر میکنم دارم به خواهرم اشاره میکنم:) چقدر باید از ساپورتیو بودنت و مهربونی زیادت بگم که همه بفهمن شاید تک فرزند باشم ولی یه خواهر بزرگه دارم که همیشه مراقبه حواسم به خودم باشه؟
تو زیباترین و شادی بخش ترینی. صدای خندههات هربار باعث میشه جوری قهقهه بزنم که هیچوقت نزدم، چون با تو خندیدن خیلی خوش میگذره. وقتی ناراحتم حرفای تو همیشه سرحالم میارن. خاطره هایی که باهم داشتیم انقدر شیرینن که باعث میشن مدام آرزو کنم کاش بتونیم ورژن واقعیشونم بسازیم=)
تولدت مبارک هپی ویروسم، تولدت مبارک ستاره درخشان من. خیلی بزرگ شدیا، وقتشه بیای به سرپرستی قبولم کنی~ برات آرزوی بهترین اتفاقای دنیارو دارم، شادی و حس امنیت و آرامشی که از هرکسی بیشتر لایقشی.
با عشق؛
شاهزاده سفید.
پرسون عزیز من؛
چی باید دربارهت گفت؟ تو محشری. دوست داشتنی، باهوش و بی نهایت خلاقی. کلی ایده محشر تو سرته که هیچ جوره نمیشه نادیدهشون گرفت. پرسونک، جوجه کوچولو، تو همراه ابدی من برای هرچیزی هستی که یهویی به ذهنم میرسه. از ارائه پژوهش و داستان نویسی گرفته تا گروهای کیپاپ و وبلاگ نویسی و حتی غیبت پشت سر یکی که خدا ام گردنش نمیگیره. میتونم تا ابد بهت گوش بدم و باهات حرف بزنم بدون ذره ای خستگی، و تو بهترین طعم و بوی دنیارو داری. طوری که هربار میبینمت و هربار اسمتو میشنوم منو به لبخند وا میداره.
هجده ساله شدی جوجوی من، اما هنوز همون دختر کوچولوی لپ گلی و خوش خندهای هستی که بارها و بارها باهاش دیوونه بازی درآوردم و مثل احمقا خندیدم، مراقب خودت باش میدونی که؟ ما قراره باهم بمیریم و قبلش سه تایی پنج نفری تا نفس آخر هرچی عشقمون کشید انجام بدیم.
خوب غذا بخور، کمتر برو سراغ کافئین، بخند و به تیلور سوییفت و لانا دل ری گوش بده، و یادت بمونه شیرین من، هرچیم بشه من کنارتم،
با عشق؛
شاهزاده سفید دلیل زنده بودنت^^
روزها میگذرن و من بدون اینکه بفهمم چطور، اما به خودم مییام و متوجه میشم پنج ماه از یک سال جهنمی پیش روی خودم رو گذروندهم.
میدونید من با کلی خوش خیالی و نهایت خوشبینی خودم به این فکر میکردم که ای بابا درسته این جماعتی که قراره باهم برید دوازدهم کل سال قبل رو جوری با دراما گذروندن که حوصله هرکی سر میرفت مییومد دم در کلاس یازدهم تجربی ببینه امروز چه خبره، ولی خیر سرمون کنکوریایم و قطعا امسال خبری از دراما نیست ولی کاملا اشتباه میکردم:)) حالا درسته هیچی به پای پارسال نمیرسه ولی تلافی هرچی غیبت پشت اون اکیپ کردیم سر خودمون اومده و هر فاکینگ روز دارم به خودم میگم گریه نکن گریه نکن هیچی نشده-
حالا این مسئله انگار به اندازه کافی روی اعصاب و روانم پیادهروی نمیکرد، مسائل درسی و مشکلات روزافزون خونواده هر روز بیشتر از دیروز به سمت مثبت بی نهایت میل میکنه و درصد کنار اومدنم با شرایط به اندازه آخرین آزمون ریاضی ایه که از حد و پیوستگی دادم، چهار درصد. ن.ف اما هنوز فکر میکنه باید آدم حسابی باشم و برام نوشته حداقل پنجاه ساعت مطالعه در هفته داشته باشم و من بعد از خوندنش به این فکر کردم که از پایه اول ابتدایی تا به امروز کلا پنجاه ساعت درسخوندهم اصلا؟
البته، بیاید به جنبه خوب ماجرا نگاه کنیم و اون اینه که چقدر خوب فهمیدهم اکثر کسایی که تا امروز فکر میکردم از بقیه جماعت سفله همکلاسیهام بهترن و مثلا دوست بودیم، دون همتانی بیش نیستن و به همون میزان با کسایی صمیمی تر شدم که از آخرین همکلامی طولانیمون مدتی میگذشت. نتیجه این شد که یکی از همون سفلهها(بچها سجتریس entp هرمسئه این یارو، یعنی رد فلگ تاکسیک بودن از سر تا پاش برق میزنه) برگشت چون کل زنگ رو بهش محل ندادم و با سین حرف زدم بهم گفت کل مدتو لاس زدی و من اینجوری بودم که؟...آر یو کیدینگ می؟
کل هفته رو به قول خالهم تا نصف شب مدرسهام اما این دلیل میشه دیوار سفید جلوی میزتحریرم رو تماشایی نکنم؟ معلومه که نه. حالا دم غروب که میشه نور نارنجی خورشید از پنجرهم مستقیم میتابه به شعرها و متن ها و بریدههای کتابی که لا به لای ایده فیک و داستان و خلاصه نویسی فرمول های فیزیک به دیوارم چسبوندهم. نیما آی آدم ها رو رو به نمودار v-t مینویسه و مولانا دینامیک رو آواز عشق خطاب میکنه. این تهاجم فرهنگی رو تا کتابهای درسیم هم ادامه دادهم و اول کتاب زیستم یه غزل از حافظ نوشتهم. به وضوح، فریاد میزنه که سعی دارم چیزی که دوست ندارم رو با علایقم زیبا کنم و اگه باعث میشه حس بدم کاهش پیدا کنه چرا که نه؟ یادمه سنپای میزش رو تابوت پوشیده از گل آفتاب گردون خطاب میکرد، من هم دوست دارم به میزم یه لقب خوب بدم ولی هنوز چیزی پیدا نکردهم.
فردا تولد پرسونه و اینکه حالا سه تفنگداری که موقع آشنایی ۱۰ ساله بودن تبدیل به بزرگسال شدن کمی ترسناک..ولی تا حدی هم زیبا به نظر میرسه. پس امیدوارم خوب از پس این مسئولیت جدید بر بیایم.
+دلم تنگ شده بود واستون:)
ترنم عزیز من؛
حتی نمیدونم چی میتونم برات بنویسم عزیزدلم:) تو فوق العاده و محشری. بهترین دوست من و کسی هستی که یازده سال تمام از وقتی میتونستیم مشکلاتمونو با شیرکاکائو و بستنی حل کنیم تا امروزی که داریم توی یه راهروی تاریک بدون نور برای رسیدن به آرزوهامون میدوئیم دوست صمیمی منی. ترنم من، تو محشری. یه ذهن خلاق بی نظیر داری و کلی ایده محشر که یکی از یکی بهترن.
حالا هجده سالته و من یکم میترسم، مخصوصا که وقتی دیدمت هفت سالت بود و خودم شش ساله بودم. کل راه رو تا اینجا اومدیم، ممکنه به پستی و بلندیای راه عادت نداشته باشیم اما ما از هرچی که بگی رد شدیم، کنکور که جلوی اونا هیچی نیست:)
امیدوارم بهترین و بهترین روزای زندگیتو جلوی پات داشته باشی زیباترینم. آرزوی کنسرت سونتین و توباتو و اسکیز میکنم برات که البته سه تفنگداری باید باهم بریم، حالا آروشارو میذاریم تو جیب پرسون شکیبارم قاچاقی رد میکنیم ریحانه ام اگه زنده بود میذاریم رو چشامون موردی ندارهxD اون فیک توت فرنگی و سیگارم کامل نکردی یادمه ها، فیک نومینمونم هنوز نصفه ست راستی، امیدوارم نشانه هفته بعدم بترکونی با توجه به اینکه ژنتیک داریم با فصل چهار زیست یازدهم که خودش یه پروژه ست برا خودش. همین دیگه، بقیه آرزوهارو باهم میسازیم گربه کوچولو، ما تا تهش باهاتیم~
با عشق؛
شاهزاده سفید عشق زندگیتD:
تولدت مبارک هلیای زیبای من:)
مدتهاست که بهت نگفتم یومی چان، و میدونی؟ دنیام بدون رنگ وایولت پاستیلی تو و بوی شکوفه بهار نارنجی که حرفات دارن تنگ شده.
تولدت مبارک، برات آرزوی پایان های خوش دارم، توی تمام قصه های زندگیت،3>
بزنید رو ناشناس و یه فکت از خودتون بگید که هرکسی نمیدونه.