میشه بیاین؟:(

ای فرزندانم که بسیار بسیار هم دلتنگتونم؛ احتمالا شما لاوندارو از پستای من یا قدیمی ترا از بلوهیون  بشناسین درسته؟

اگه هم نمیشناسید لاوندا اومای منه، دوست چهارسالم و خیلی برام ارزشمنده.

حالا، اوما لاوندای من یه ای‌یو پرفکت داره مینویسه که حدس بزنید چی؟ نه تنها قلم محشر خودشه، بلکه بیس داستانو از سناریویی که من نوشته بودم گرفته و ایده مال هردوتامونه :>

شخصیت من هم توی داستان حضور داره و اسمش یوهانه. D:

حالا اگه دوست دارین، این لینک به معرفی شخصیت‌ها میرسه و میتونید توی چنل جوین شین، پارت اولش امروز اومده.

بدونید که خیلی خوشحالمون میکنید اگه بخونیدش، و ای‌یو خوندن واقعا زمان زیادی نمیبره خیلی سافت و کیوتهTT

نظراتتونو از طریق لینک ناشناس به اشتراک بذارید و اگه به هر دلیلی نمیتونید، به خودم بگید توی کامنت ها و من به دست اوما میرسونم:>

بوس رو چشای قشنگتون، خیلی دوستتون دارمممم

  • ۹
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۷ ]
    • Univērse
    • Friday 28 July 23

    over 6 years..and I'm here.

    اولین وبلاگم رو درست روز دختر سال 96 ساختم.

    آیفون 6s قدیمی بابام دستم بود، توی بلاگفا ساختمش و حتی بلد نبودم چجوری عکس بذارم توی پستم. آدرسش و قالبش رو کاملا یادمه. کامنت دادم به 3 نفر که بیاید بلاخره وبلاگمو زدم.

    دو ماه بعد رفتم میهن بلاگ. قالب اونم کاملا یادمه. دیگه موندگار شدم تو میهن. چیز زیادی نگذشت که اولین و دومین بار وبلاگم هک و پاک شد، سومیه هم با نابودی میهن از بین رفت.

    سال 99 اومدم بیان، با بلو لوندر شروع کردمو الان رسیدم به بلو وینگز، بال‌های آبی.

    از یه دختر کوچولوی 10 ساله نوشتنو شروع کردم که بازیای پرسپولیسو با چشمای قلبی می‌دید و کل مدت سرش توی کتاب بود و تازه کیپاپ رو پیدا کرده بود. چندماه بعد تولد 11 سالگیم رو با آدمای جدید جشن گرفتم. وقتی 12 سالم شد وارد یه دنیای ناشناخته شدم و دوستای تازه پیدا کردم. 13 ساله شدم و نوشته‌هام راه خودشونو پیدا کردن. به 14 سالگی رسیدم و فهمیدم چقدر زود بزرگ شدم، اما حریصانه منتظر بقیه ماجرا بودم. رسیدم به 15 و فیفتین جادویی تیلور و حالا 16 سالمه و در نقطه‌ای ایستادم که راه گذشته‌م رو واضح می‌بینم، و هرچند که آینده‌م هنوز تار و ناپیداست اما می‌دونم مسیر خوبی رو برای قدم برداشتن داخلش انتخاب کردم. تنها چیزی که تمام مدت همراهم بود، همین وبلاگ دوست داشتنی‌ایه که داشتم.

    خب..تولدت مبارک، اولین وبلاگ زندگی من.

    آیلین کوچولوی 10 ساله، کوچولوی مهربون که هنوز فکر می‌کنی دنیا به قشنگی نوشته‌های شیرینته و یک عالمه آرزوی دوست داشتنی برای خودتو دوستات داری، راهی که انتخاب کردی به دلنشینی چشمای تازه عینکی شده‌ت و احساسات آبیته نینی، 6 سال بعد منم که ازت تشکر می‌کنم بابت پا به این دنیا گذاشتن. نگران چیزایی که از دست می‌دی نباش، بهترش دستت می‌یاد هستک:)

     

    +آهنگ پست: Pelicula by Alex Hoyer

    ++نگم انتشار آینده دیگه خودتون میدونید.

    +++ای تویی که اینو میبینی ولی نوبادی نوکرایمو نخوندی، حتی اگر کوفتم از کیپاپ حالیت نیست پاشو برو بخونش بیناموس چرا که نه لوکیشن کره ست نه داستان آن چنان ربطی به کیپاپ داره.

  • ۱۳
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳ ]
    • Univērse
    • Tuesday 25 July 23

    QQ number N

    سلام خوشگلای من، چطورین؟

    خودم نیستم انتشار در آینده ست ولی دلیل میشه جواب سوالای منو ندین؟ معلومه که نه. ^^

    اینبار سه تا POV بهتون میدم بگید توی این موقعیت ها چیکار میکردید. شاید اسپویل از نوشته های آیندم باشه..:>

     

    موقعیت اول:

    شما درحالی که سگ مست بودین به یکی دست دوستی دادین، صبح مستی از سرتون پریده پاشدین تو اتاقش. طرف دوستتونه ولی نه دوست صمیمی و شاید یکی دوماهی باشه که همو میشناسین. حالا ریکشنتون چیه؟ چی میگین بهش؟

     

    موقعیت دوم:

    در اتاق کارو باز میکنید که چندتا مدرک مهمو بردارید و عجله هم دارید، یهو میبینید دوست صمیمیتون و پارتنرش-که شما نمیدونید طرف پارتنرشه- دارن باهم گفتگو میکنن(اینجا بوسه مد نظرهTT xD) ریکشنتون؟

     

    موقعیت سوم:

    یکی با جنس مخالفتون بهتون اعتراف میکنه ولی شما گی اید. ریکشنتون؟ (اینیکی مخصوص استریتاست که یکم حال ماهارو درک کننTT xD ولی درکل بگید حالا)

     

    +یه سری پیک‌آپ لاین و لاس و سخنان هات یاد گرفتم بچها، ماهن ماه. حیف هیچکس نیست بگم بهش:::))

    ++حیف نیست من با اینهمه کمالات سینگلم؟ -اثرات فیکشن نوشتن/خوندن بر جوان ایرانی-

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۹ ]
    • Univērse
    • Saturday 15 July 23

    FanFiction: No body, No crime

    Fic Name: No Body, No Crime

    Genre: Criminal, Romance, Supernatural

    Couple: JeongCheol, Verkwan, Joshua x girl

    Author: Yuri

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۸ ]
    • Univērse
    • Friday 7 July 23

    یادگاری، از شما به من.

    برام بنویسید، جمله های کوتاه بگید، عکس بفرستید، لیریک آهنگ بفرستید، یه چیزی توی کامنتا بهم بدید که شمارو برام یادآوری کنه. لطفا.

    شاید تا مدتها آخرین خواسته ای باشه که ازتون دارم.

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۲ ]
    • Univērse
    • Friday 7 July 23

    be honest

    If I love you was a promise, would you break it if you're honest?

  • ۱۱
    • Univērse
    • Thursday 6 July 23

    دائمی.

    بیبی هیچی دائمی نیست حتی حس بین ماپس نمون پای چیزی که میدونی اشتباست مننیستم آدمش لطفاً زندگی تو نسپرش به بادبیبی هیچی دائمی نیست حتی عطر پیرهنتکه میره از روی پتوم و خاطرت رو می برهمن قول میدم کنم یه چند ماه بالشو بغلاما آدما دروغ میگن تو نکن باورشهیچی دائمی نیست حتی قرض و زهرماردوز میره بالا فقط یه روز دستت میده کارپس دل بکن از اون خشاب لعنتیشب رو جای قرص کنار رویاهات بخواب

    تو میری پی زندگیت من پی مردنمما به هم نمیریسم میره اسمت از سرمدروغ میگن آدما تو باورش نکنیه روزی میزنم صداتو بر می گرده دخترم..

     

    +یکی از بهترین کاپل هایی که می‌شناسم لقبی که بهم دادن دائمی‌ئه. اینکه هیچی دائمی نیست ولی ما هستیم. (=

    ++با موهام خداحافظی کنید که فردا کات میشن~

  • ۱۲
    • Univērse
    • Tuesday 4 July 23

    let's read ur secrets

    عزیزای دلم سلام، حالتون چطوره؟ روزهاتون چطور می‌گذره؟

    برگشتم با پست رازهاتون-پارت دوم- و خب خیلی حرفی نمی‌زنم، بریم بخونیم هوم؟ (=

    هنوز هم می‌تونید رازهاتون رو برام بفرستید، به پست اضافه‌شون می‌کنم 3>

    تپ تپ کنید روی ادامه مطلب ^^

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۹ ]
    • Univērse
    • Tuesday 4 July 23

    اسکارلت عزیزم؛

    اسکارلت عزیزم؛

    ستاره ها توی آسمون می‌درخشیدن. وایساده بودیم روی پل و بهشون خیره شده بودیم.

    گفتی «عجیب نیست که ماهو نگاه نمی‌کنیم؟» شونه بالا انداختم و گفتم «ماه همیشه هست، ستاره‌هان که کشف نشدن.» نگاهم کردی و خندیدی. فکر کردم به این می‌گن یه خنده حسابی.

    یه شب تابستونی بود، نه خیلی گرم نه خیلی سرد. انقدری گرم بود که چندلحظه قبل با بستنی خودمونو خفه کرده باشیم و انقدرم خنک بود که از گرمای هوا غر نزنیم. باد خنک دریاچه موهامونو به رقص دونفره با موسیقی موج دعوت کرده بود. دستام بین دستات جا گرفت. «انگشتام سردن.»

    «برات گرمشون می‌کنم.» گفتی و دوباره خندیدی. سرمو روی شونه‌ت می‌ذارم و چشمامو می‌بندم.

    درست لحظه‌ای چشمامو باز می‌کنم که ساعتم نزدیک 12 شب شده. صورتتو بین دستام می‌گیرم و به چشمات نگاه می‌کنم. چشمای جادوییت. «تولدت مبارک اسکارلتِ ربکا.»

    حالا که برات می‌نویسم، خاطره روزی که تولدت رو کنار دریاچه بهت تبریک بگم خیلی واضحه. مثل همه اون خاطره‌هایی که نساختیم ولی هردومون یادمونه. تولدت مبارک. هزار و هزار و هزار بار. بیشتر از این رو قلمم کفاف نمی‌ده. حتی جوهر خودکارمم برای بیان احساساتم نفس کم می‌یاره.

    تولدت مبارک جانان من. دوستت دارم اسکارلت شیرینم.

    با عشق؛

    ربکای تو.

  • ۱۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵ ]
    • Univērse
    • Thursday 29 June 23

    Ur secrets pt.2

    سلام خوشگلای من، حالتون چطوره؟ تعطیلات چطور می‌گذره؟

    قدیمی‌ها بین دنبال کننده‌های من حتما پست رازهای اول من رو یادشونه. پستی که توش ازتون خواستم رازهاتون رو شناس یا ناشناس بهم بگین و بعد با راز خودم همشونو بدون اسم گذاشتم توی یک پست، تا بتونیم همو درک کنیم و حداقل حس کنیم تنها نیستیم و همه چیزی دارن که میخوان فراموشش کنن.

    حالا، طبق خواسته مستقیم ویولت عزیزم و البته درخواست‌های دیگه خودتون که از این سری پستا دوست داشتین تصمیم گرفتم دوباره بذارمش. رازهاتون، حتی رازهای بقیه، اعتراف‌هایی که توی وجودتون نگه داشتین و چیزایی که آرزو می‌کردین می‌تونستین فراموش کنین رو برام بنویسین و مطمئن باشین همشون save می‌مونن.

    ناشناس فعاله، خصوصی بازه، کامنت‌ها روی تاییدن(که اگه دستتون خورد خصوصیو نزدین مشکلی پیش نیاد) و از طریق این لینک هم می‌تونین برام بنویسین.

    می‌تونید بیش از یک راز ارسال کنین اصلا موردی نداره چون خودمم چندتا راز از خودم می‌ذارم تو پست.

    اگر بهم اعتماد داشتین و ذکر کردین کی هستین یا اومدین خصوصی و با هویت خودتون رازتونو گفتین منم وقتی پست رو منتشر کردم بهتون می‌گم کدومشون مربوط به خودمه :)💙

    دوستتون دارم تا بی‌نهایت، منتظرم. 3>

  • ۱۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۲ ]
    • Univērse
    • Sunday 25 June 23
    ᴡᴇʙ ʙɪʀᴛʜᴅᴀʏ﹕ ₉₈/₀₇/₀₄
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    گمشده در جهان سرمه ای رنگ پنتاگون
    شیفته 12 رنگ افسانه ای ماه
    صاحب این وبلاگ به مقادیر زیادی کیپاپ، فن فیکشن، انیمه و کیدراما برای تنفس احتیاج دارد!
    گلبرگ های ساکورا و لوندر های آبی توی جنگلی که قلبش با عشق به آدما می تپه~
    ----
    میدونین چیه؟ من همونقدر کنترل انتخاب افکارم رو دارم که کنترل انتخاب اسمم رو داشتم.
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)