روزشماری ها وقتی تموم شدن که دیدیم از یک ماه کمتره. طولی نکشید که خودمو وسط یکی از کلاسهای دانشکده علوم انسانی دانشگاه تهران شمال درحالی دیدم که دارم به هوشی فکر میکنم تا آروم شم، و همون لحظه یکی مییاد تو و میگه:«ببخشید صندلیا شماره داره یا هرجا بخوایم میتونیم بشینیم؟»
وقتی که با بچهها دور هم میشینیم و نونپنیری که مدرسه به عنوان "عصرونه" بهمون میده رو میخوریم به این فکر میکنم که چقدر از این لحظه متنفرم و چقدر ازش لذت میبرم. از حس تموم شدن درد توی وجودم. از دونستن اینکه چیزی به پایان راهم نمونده.
پایان راهی که خودش آغاز یه مسیر خیلی طولانی تر و ناشناخته تره.
آلبوم تیلور و سونتین رو توی مدرسه گوش دادیم، موزیک ویدیو رو توی دستشویی دیدیم (تقریبا داریم تو دستشویی زندگی میکنیم حرفامونم میبریم اونجا وسط بوی عن😭)، زنگای تفریح کنار کتری درحالی که منتظریم آب جوش بیاد غیبت کردیم، درمورد شکستهامون، کراشهامون، آرزوهامون و رویاهایی که میدونیم قرار نیست واقعی بشن باهم حرف زدیم و یه جورایی حس میکنم هممون یه خونوادهایم، نه، یه ارتش از بازماندههای کشوری که شکست خورده و حالا توی اردوگاه کار اجباری داریم جون میکنیم تا سالهای اسارتمون به پایان برسه.
۵۸ روز مونده و کمتر از یک ماه به نهایی باقیه، و فقط امیدوارم یه نور واقعی ته این تونل تاریک منتظرم باشه.
+دلم تنگ شده براتون:(((
++به گودی میگم میشه یکی از اینا بهم بدین؟ میگه حتما هوشی خوشگلD: کل مدرسه میدونن سیمپشم آبرو نذاشته برام. مردک زشت.
+++سایههای میان ما داستان و شخصیت پردازی و فضاسازی بی نظیری داشت و پایان افتضاحش همه چیو درموردش عوض میکنه. ew..brother ewwwwww