FanFiction:But we get OLDER

Fic Name: But we get OLDER

Genre: Mafia, Criminal, Mystrey, Comedy, Romance

Couple: Nomin, Markhyuk, Yumark, Chenji and more

Author: Yuri

  • ۱۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۰ ]
    • rio
    • Saturday 17 September 22

    مهسا

    کاشکی می‌تونستم برگردم چهل سال پیش، به قیمت جونمم که شده به تمام مردم بگم دست از این خریت بردارن، بگم جمهوری اسلامی بهشت نیست یه جهنم دیگست.دختر ۲۲ ساله رو تا کام مرگ بردین جوری که ۹۵ درصد مرده حساب میشه، به هدف اینکه رستگار بشین و پاداش هم بگیرین؟ اینه اون اسلامی که ازش حرف می‌زنین؟

    دارم دیوونه می‌شم. اینبار مهسا امینی ۲۲ ساله بود، دفعه بعدی چی؟ کدوممون قراره کشته شیم به خاطر چهار تا تیکه پارچه؟

    بچه‌ها ممکن بود من باشم.‌ ممکن بود یکی از ما باشیم. اینبار مهسا بود بعدی کیه؟ نفر بعد که قراره به خاطر خودخواهی این آشغالدونی کشته بشه کیه؟ چند نفر باید بمیرن تا بفهمین این کشوری که توش زندگی می‌کنین ارزش هیچیو نداره؟ کشوری که دغدغه زناش و دختراش زنده موندنه اون ایده آلیه که چهل سال پیش براش انقلاب کردن؟ گناه من و تو چیه که جبر جغرافیا توی تمام مراحل زندگی بهمون ترس و مرگو تزریق کرده؟

    برام مهم نیست قراره بعد از زدن این حرفا چند نفر کنسلم کنن، اگه می‌خواین بذارین چندین نفر دیگه مثل مهسا زیر دست و پای گشت ارشاد کشته بشن ساکت بمونین و هیچی نگین. از بوی خونی که توی این کشور پیچیده متنفرم، از زنده بودن توی این کشور و ترس از اینکه مبادا بابت افتادن روسریم کشته بشم متنفرم.

  • ۱۳
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۸ ]
    • rio
    • Friday 16 September 22

    روز وبلاگستان فارسی با یازده ساعت تاخیر

    ۱.وبلاگ‌نویسی را چه زمانی ، چگونه آغاز کرده‌اید. چگونه آشنا شدید. از حال و هوای‌تان بنویسید؟

    من وقتی 12 سالم بود با یک سری پروسه ها که نمیخوام درموردشون حرف بزنم(xD) میهن بلاگ رو پیدا کردم. البته اولین وبلاگم توی بلاگفا بود ولی دوستام میهنی بودن؛ بعد از مدتی هم رفتم سراغ میهن و اونجا وبمو زدم و یادمه هیچ اشاره ای به کیپاپر بودنم نمی‌کردم نمی‌دونم چرا"-" ولی بعد از مدتی دیگه فاش کردم بلینکم و سوانم و این شد که آیلین به وجود اومد~

     

    ۲. آیا وبلاگ‌نویسی چارچوب و قوانین خاصی داره؟ منظور نوشتن است. آیا باید به قواعدی پایبند بود؟نظر شخصی خودتون رو بگین؟

    البته که داره. نمی‌خوام شبیه مامان بزرگا به نظر برسم ولی واقعا همه چیز یه قانونی داره که نیاز داره رعایت بشه وگرنه نتیجه نهایی اصلا به دل نمی‌شینه. نظر شخصی من اینه که تو آزادی هرطور که دلت می‌خواد صحبت کنی و بنویسی اما چیزهایی مثل رعایت علائم نگارشی و دستور زبان نسبتا درست(مثلا ه کسره رو رعایت کنین) واقعا بدیهی ان؛ وقتی وبلاگ رو انتخاب کردی باید نوع نگارشت هم در حد نوشتن توی وبلاگ باشه.

    میگیرین منظورمو دیگه؟ مثلا وقتی آدم میره سرکار لباس رسمی میپوشه با تاپ شلوارک که نمیره(بستگی به شغلشم داره البته-) ولی وقتی میری استخر مایو میپوشی. اگه کنار استخر لباس رسمی بپوشی هم باز مسخره‌ست چون اصلا به فضا نمیخوره. (حالا باز یه عده میان میپرن بهم میگن نههه تو حقوق وبلاگ نویسان نمیدونم فلان رو زیر پا گذاشتی:/)

     

    ۳. برای چه کسی یا چه کسانی می‌نویسید‌؟

    برای تمام کسایی می‌نویسم که نیاز دارن مدتی رو از شلوغی های اطرافشون دور باشن.

     

    ۴. وضعیت فعلی وبلاگستان و وبلاگ‌های فارسی را چگونه می‌بینید؟

    خب راستش من از سرویس های دیگه خبر ندارم و ترجیح میدم اونارو بسپرم به نویسنده های خودشون اما درمورد بیان واقعا انگار دوتا دنیا وجود داره و گاهی باورم نمیشه من و بعضی ها داریم توی یک سرویس بلاگ دهی می‌نویسیم~~

     

    ۵. گمان می‌کنید برای کپی نشدن باید چه کار کرد؟ آیا خودتان درگیر این مساله شدید؟ چه راه‌حلی را انجام داده‌اید؟ بنظرتان کپی کردن خوب است؟

    بله متاسفانه توی میهن بلاگ زیاد درگیرش بودم اما توی بیان خیلی وضع بهتره. نمی‌شه گفت من میتونم کار خاصی انجام بدم تا کپی نشم چون به هر حال کسایی هستن که کپی کنن ولی بهترین کار از نظر من برخورد جدی و منطقی با طرفه. بیخیال شدن و نشستن به امید اینکه پاک کنه یا دیگه تکرار نشه واقعا جواب نمیده بهتره اول با طرف حرف زد و بعد اگه رفتارش تند بود یا بازم تکرارش کرد عمومی فاش کرد داستان رو.

  • ۴
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۲ ]
    • rio
    • Thursday 8 September 22

    پستی بدون سر و ته #29

    1.نوشتن و ایده پردازی اورمور خیلی طول کشید و الان که تمومش کردم حس میکنم افسردگی بعد از زایمان گرفتم-

    2.حدس بزنید کی اینجا سیمپ هوشی و سونتین شده؟ درسته من! یعنی چطور ممکنه سیزده نفر انقدر بی نظیر و بی نقص باشن..مخصوصا اون کوان سونیونگ لعنتی..

    3.یه جوری سیمپ هوشی ام که اگه به هرکس دیگه ای جز شماها درموردش بگم فک میکنه ساسنگ فنی چیزیم ولی بمولا من سونیونگو میخوام که بدمش به جیهون-

    4.دقیقا دوهفته دیگه توی همین روز آخرین پارت اولدر(البته به شکل فول پارت) آپ میشه و اینجا هم طبق روال همیشگیمون ساعت 5 میزارمش. اورمورو ایگنور کردید؛ لاورز راکو ایگنور کردید؛ اگه اولدرم ایگنور کنید دیگه هرکاریم بکنید فیکامو اینجا نمیزارم و میدونید که کاملا جدیم. بماند که مطمئنم الان خیلیاتون قطعا از شنیدن این جریان خوشحال هم شدید.

    5.کار اشتباهی کردم که به پستام ریکت نمیدین؟ اگه اینطوریه بهم بگین حلش کنم؛ چون واقعا احساس بدی دارم.

    6.گاهی حس میکنم دلتنگ بعضیام و وقتی بهم پیام میدن، میفهمم دلم تنگ شده بود، صرفا بیکار بودم.

    7.میاین ناشناس بازی؟ زیر این پست از من و نوشته هام انتقاد کنید یا هرچی چون دلم میخواد نظر واقعیتونو بدونم

    8.این مدت خونه نبودم جواب نظراتونو ندادم، الان از بس زیاد شدن حال ندارم برم جواب بدم- حالا وقتایی که میتونم ج بدم مگسم پر نمیزنه-

    9.از این دنیا یه فنگرل هوشی که شبیهش باشه نبود به من برسه؟-

    10.من و سلین یه جوری دیروز داشتیم درمورد اینکه سونیونگ چه تایپ دوست پسری میشه حرف میزدیم و سیمپش بودیم که هیچکس تاحالا اون وجه منو ندیده بود- الان پروفایل تمام شبکه های اجتماعیم هوشیه کلیم جلو خودمو گرفتم قالب اینجارو هوشی ای نکنم-

     

    +کوان سونیونگ=هوشی. (برای غیر کارات های عزیز)

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۴ ]
    • rio
    • Saturday 3 September 22

    OneShot:Evermore

    Fic Name: Evermore

    Genre: Comedy, Slice of life, Romance

    Couple: JohnTen, SeongJoong

    Author: Yuri

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۳ ]
    • rio
    • Thursday 1 September 22

    SNAP

     
    snap
    By rosa linn

    Magic Spirit

    کیف وسایل نقاشیش روی شونه‌ش سنگینی می‌کرد. بدون هدف توی خیابون های شلوغ مادرید جلو می‌رفت و می‌گشت، دنبال کسی یا چیزی که بتونه باعث شه بایسته و نگاهش کنه. اون جونهی بود، یکی دیگه از نقاش های خیابونی ناشناس مادرید.
    راهش به یکی از میدون های سنگفرش شده شهرش باز شد. صدای موسیقی توجهشو جلب کرد، چرخید تا نگاهی به گروه موسیقی بندازه. آهنگ Snap از Rosa linn رو شروع کردن و پسر نقاش عاشق این آهنگ بود. ایستاد و نگاهش به گیتاریست و یکی از خواننده‌های گروه افتاد. صدای اون پسر بدون شک از بهشت اومده بود. نگاهش به دستای پسر افتاد که به طرز وحشیانه ای زیبا بودن، انگار ساخته شده بودن تا روی سیم های گیتار برقصن و ملودی بسازن. نگاهی به اطرافش انداخت و با دیدن فروشگاه لوازم نقاشی لبخندی روی لبش نشست. سمت فروشگاه رفت و کمی بعد با یه بوم سفید برگشت. درست رو به روی گروه اما سمت مخالف میدون جوری که راه کسیو سد نکنه نشست و لوازمش رو درآورد. قلم‌موش رو توی رنگ فرو برد و شروع کرد به کشیدن. جونهی هیچوقت واقعیت رنگ‌های بقیه رو درک نکرده بود. دستای پسر سرخ و سفید بودن و ملودی موسیقی بنفش و آبی و گیتارش نارنجی و صورتی، و تمامشون با ضربه های قلم موی جونهی روی بوم زنده شدن. درست وقتی نت های آخر آهنگ نواخته شد، جونهی پایین بوم رو با اسم مستعارش Jun امضا کرد و بلند شد. سمت پسر رفت و بوم رو سمتش گرفت:روزمو رنگی کردی، ازت ممنونم سینیور.
    پسر نمی‌تونست باور کنه:این، تو، دستای منو کشیدی؟
    جونهی لبخند زد و سرشو تکون داد:تو، یکی دیگه از آثار هنری مخفی بین کوچه پس کوچه های مادریدی.
    پسر گیتاریست برای بار چندم تشکر کرد. جونهی بند کیف وسایلش رو روی شونه‌ش بالاتر برد و خواست بره که مکث کرد:راستی، اسمت چیه؟
    پسر به آرومی جواب داد:مینگهائو هستم سینیور.
    جونهی خندید:منم جونهی ام. موفق باشی!
    چرخید و زیرلب زمزمه کرد:حتی اسمتم مثل یه اثر هنری می‌مونه..
    اون شب جونهی یکی از پله های دور افتاده رو برای میزبانی نقاشی هاش انتخاب کرده بود. طرح ملایمی از رنگی که نت های موسیقی توی ذهنش حرکت می‌کردن کشید و خواست مثل همیشه بدون امضا رهاش کنه که صبر کرد. رنگ مشکی رو برداشت و نوشت:para ti mi nuevo amor(برای تو عشق جدید من)
    و قبل از رفتن زمزمه کرد:امیدوارم کوچه های رنگی مادرید مارو دوباره بهم وصل کنه، مینگهائو.

     

    +بله؛ من کارات ـم. ^^

    ++اینو اختصاصا برای ریحانه نوشته بودم ولی خب دلم نیومد شما ازش لذت نبرینD:

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۵ ]
    • rio
    • Tuesday 30 August 22

    How will we ever get out of this labyrinth of suffering?

    'ما چگونه خواهیم توانست از این هزارتوی درد و رنج بیرون رویم؟'

    How will we ever get out of this labyrinth of suffering?

    به این فکر می‌کردم که این هزار تو یا همون لابیرنت میتونه چه معنایی بده. و اگه من قرار بود به این سوال پاسخ بدم چطور می‌نوشتمش.
    و چیزی که به ذهنم رسید این بود که میتونه دوییدن و نرسیدن باشه، میتونه بالا رفتن از طنابی باشه که پوسیدست و دستاتو زخمی می‌کنه، میتونه همون آخرین کلماتی باشه که هرگز نشنیدیم و تا مدتها نتونستیم از فکرش بیرون بیایم؛
    ولی این هزارتویی نیست که رنج و عذاب ساخته باشدش، کلید بیرون رفتنش دست خودمونه، اما اگه کسی ندونه کلید رو کجا گذاشته چی؟
    اگه کسی به طور اتفاقی نقشه خروج رو دیده باشه یا همون اول وارد یه پیچ درست بشه چی؟
    این با کسی که کل عمرش رو با دست و پا زدن توی هزارتویی که غرقش می‌کنه و حتی نشونه ای برای کمک بهش پیدا نمی‌کنه یکیه؟
    زندگی اون، با کسی که کل عمرش رو توی رنج و عذاب می‌گذرونه برابری می‌کنه؟
    اگه هرگز نتونیم از لابیرنت بیرون بیایم چی؟
    شاید بعضی ها فکر کنن که راه خروج از لابیرنت این باشه که تصور به نبودنش بکنیم و فرض کنیم وجود نداره، اما فکر کردن بهش، برای تو دردناک نیست؟
    و چیزی که ماجرارو دردناک تر میکنه، اینه که شاید این لابیرنت برای هر شخصی معنای متفاوتی بده. شاید برای من جنگیدن باشه، جنگیدن برای حفظ کسایی که در آخر لابیرنتم رو بزرگتر می‌کنن،
    شاید برای من بیخیال شدن دنیای واقعی و غرق شدن توی تصوراتم باشه،
    ولی بدون اینا، آدم میتونه همون شخصی باشه که به لابینرت وارد نشده بود؟
    شاید نیازی نیست ازش بیرون بیایم، شاید باید از اون درختایی که جلوی دیدمونو گرفتن بالا بریمو زیبایی بی همتای جنگلو تماشا کنیم..
    شاید لابیرنت ما میتونست صفات خوبمون باشه که توش غرق نشدیم،
    شاید مردن توی لابیرنت میتونست راه خروجمون باشه..

    +افکارم احمقانه ان، می‌دونم. ولی آلاسکا شبیه بهترین دوستی بود که هرگز نداشتم.

  • ۱۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۹ ]
    • rio
    • Thursday 18 August 22

    در جست و جوی زیبایی حروف

    مثل خورشیدی که توی عمق تاریکی هیچوقت طلوع نمی‌کنه؛

    کهکشانی درون زخم هایم

    همین 24 ساعت

    بچه ای که بزرگ نشد

    غرق در جریان باریک کلمات

    کاش من ماهت بودم.

    تکرار لحظه ها

    فراموشم مکن های من

    ناتائیل عزیزم

     

    +از اونجایی که من بیشتر فنسایت فالو دارم چیز زیادی نتونستم بکشونم بیرون ازشونxD قبول کنید اینارو ازم:>

    این یه چالشه که از اینجا شروع شده و با اینکه کسی دعوتم نکرد *اشک ریختن* ولی چون چالشو دوست داشتم نوشتمش~

    از سانبین، شکیبا، پرسون، ترنم، شوکو(که میدونم خبری ازش نیست با اینحال)، وهکاو و پری دعوت میکنم که بنویسن. ^^

     

    ++فیکمونو خوندین؟*-*

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳ ]
    • rio
    • Thursday 18 August 22

    OneShot:Lovers Rock

    Fic Name: Lovers Rock

    Genre: School Life, Comedy

    Couple:Hyunlix

    Authors: Yuri, Berenice

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۶ ]
    • rio
    • Wednesday 17 August 22

    When You're Gone

    When you're gone
    The pieces of my heart are missin' you
    When you're gone
    The face I came to know is missin', too
    When you're gone
    The words I need to hear
    To always get me through the day
    And make it okay
    I miss you

    خب، *عرق را از روی پیشانی اش پاک می‌کند* من زنده ام!

    این مدت که میشه از پنجشنبه تا امروز که نبودم (نه فقط تو بیان، هیچ جایی آن نبودم و فقط گاهی سوسکی با لپتاپ تو مدرسه یه سر به تل میزدم) دلیلش رو اکثرا میدونید ولی بازم تکرار میکنم که من امتحان داشتم، از شنبه تا امروز از همه درسای اصلی و گوشیمو گرفته بودنD:

    و فکر میکنم این باعث سو تفاهم هایی شد(استلا! قلبم برای توعهههT-T) ولی آیم بک! فردا هم مدرسم تموم میشه میره تا مهر~

    دلم میخواد همه این مدتو براتون تعریف کنم ولی بیشترش تو دیلیم هست برین همونجا بخونین، پابلیکم هست، خواستین بگین آیدیشو بدم-

    فقط قصد دارم جریان سایتمونو براتون بگم:">>>>

    ما این مدت برای کلاس مهارتی تابستون واحد طراحی سایت داشتیم؛ و گروه ما(شامل من، راتا، نازنین، دیانا، سوگند، سما و عارفه) با لپتاپ من کار میکردیم و درواقع تنها گروهی هستیم که سایتشو تموم کرد و درواقع فقط بخشای طراحی قالبش و محتواش مونده اونم دست خودمونه و ما تصمیم گرفتیم ادامش بدیم؛ حالا درمورد چیه؟

    از اونجایی که هممون بابت پیدا نشدن آهنگایی که خوانندشون زیاد معروف نیست زجر کشیدیم تصمیم گرفتیم سایتمون به خواننده های آندرریتد بپردازه. هرکدومم یه بخشیو برداشتیم و منم علاوه بر موسیقی آسیای شرقی مدیریت اصلی سایتو بر عهده دارم چون تنها کسی بودم که از جزئیات html و css و کلا مسئله وبسایت و وبلاگ سر در می آورد- مزایای وب نویس بودن:

    فعلا سایتمون فلجه چون قالبشو کامل درست نکردیم-به من محول شده این وظیفه- و هنوز یکم کار داره ولی تموم که شد حتما نشونتون میدمTT

    اون لیریک آهنگ اول پست و عنوانش هم آهنگ "When You're Gone" آوریل لوین ـه. دلم میخواست اینطور تصور کنم که افکار شما درمورد این نبودن چند روزم بوده ولی مث اینکه یکم دست بالا گرفته بودم چون حدس میزنم وقتی ستارمو دیدین با خودتون گفتین «اه این مگه نرفته بود چرا از شرش راحت نمیشیم»xD TT

    یه اسپویل هم درمورد فعالیت های آیندم تا پایین تابستون بدم(مگه بیانیه کمپانیه-) که من و آتری از یه زنگ دینی پارسال اردیبهشت داریم یه فیکی مینویسیم و ایشالا تا فردا تموم میشه، و بعد از تایپ و ادیت متن و پوستر، قراره کاری از دوتا entp رو بخونید! از حالا هشدار میدم قراره به طرز وحشتناکی پاره کننده باشه، آروم بخندین همسایه ها خوابن-

    جالبیش اینجاست ژانر فیک مدرسه ایه و واقعا هم فیک مدرسه ایه چون تو مدرسه نوشتیمxD و اگه منو دوستامو بشناسین رد شخصیت هامون توی کرکتر ها به وضوح دیده میشه..من و آتری و آرمیتی و دیانا حتی یه بخشیش رو سر کلاس فن بیان به شکل نمایش اجرا کردیم..نصف صحنه هاشم خاطرات خودمونه..کلا چیز گادی شده به خواننده های ویژه هم فایل اسکن شده دست نویسش رو میدم..^^

    و اینکه(هی میخوام پستو تموم کنم هی یه چیز جدید یادم میاد بگم-) FOREVER1 و POSE رو دیدین؟TT ندیدین حتما ببینینTT کامبک سوشی بعد از 5 سال و سولو دبیوی کینو حتما ارزش دیدن دارن..تراست می..:)

    دیگه جدی جدی رفع زحمت میکنم؛ در ضمن بیاین یکم حرف بزنیم~

  • ۱۲
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۴۰ ]
    • rio
    • Monday 15 August 22
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~