بچهها من تاریخ تولد خیلیاتونو نمیدونم..نه که یادم رفته باشه نمیدونم کلا"-" اگه بدونم یادم نمیره-
و برای اینکه یه جا همشونو داشته باشم این پستو گذاشتم:"
همتون تاریخ تولداتونو میگین بهم؟
خودم:29 آذر
بچهها من تاریخ تولد خیلیاتونو نمیدونم..نه که یادم رفته باشه نمیدونم کلا"-" اگه بدونم یادم نمیره-
و برای اینکه یه جا همشونو داشته باشم این پستو گذاشتم:"
همتون تاریخ تولداتونو میگین بهم؟
خودم:29 آذر
---
برای کسایی که بهشون تجاوز شد و هیچی نگفتن.
برای موهای کوتاه و مثل پسرا لباس پوشیدن.
برای حسرت فریاد زدن اسم تیم مورد علاقم و استادیوم رفتن.
برای نفس عمیق بدون سرفه.
برای خورشید بعد از تاریکی شب.
برای گریه های نصف شبی.
برای اون جرقه کوچیک امید توی سرمون.
برای رقصیدن و خوندن آهنگ مورد علاقمون.
برای سانسور نشدن کتابامون.
برای بدون توجه به قیمت، چیز خریدن.
برای آزادی...
+برای سالم بودن یه نفر دعا کنین باشه؟(:
بدون شرح.
+تلاش هام برای فیزیک خوندن مشخصه اماxD
خب درواقع بخش اول عنوان خیلی اصلا ربطی به محتوای پست نداره ولی یه لحظه داشتم به وبم نگاه میکردم و با خودم میگفتم Damn girl؛ عجب وبلاگی داری، قالبش، پستاش، اون نوشته کوچولوی اون پایین، حتی عنوانش، چطور تونستی انقدر وبلاگتو زیبا کنی بلا؟ و بعد دلم خواست توی عنوانم به اینکه لونالینز رومم رو چقدر دوست دارم اشاره کنم:>
بگذریم؛ میخوام براتون ماجرایی رو تعریف کنم که تقریبا از بقیه عنوان فهمیدید، من امروز بعد از مدتها از کلاس اخراج شدممم*-*
ما پنجشنبه ها دوزنگ ریاضی با خانم ف(که لیلا صداش میکنیم) داریم، ولی لیلا جون عزیزدلم امروز خسته میشد بیاد، یکم اوف شده بود، ماشالا سن خر مش رحمتم داره، نیومده بود به جاش آقای نون، رئیس کل مشاورای مجموعه سلام و مشاور دوازدهما اومد سرمون که سوالای تکلیفو رفع اشکال کنه. از الانم بگم خیلی انسان آزار دهنده ایه-
خلاصه این آقای نون گرانقدر اومد سرکلاس و از همون اول به طرز فجیعی خسته کننده شروع کرد تمرین حل کردن، منم نشستم به نوشتن فیکشن جدیدم. از اون طرف آرمیتی که نقش ویراستارمو ایفا میکنه دید دارم مینویسم اومد عقب نشست کنارم که بخونتش چون اونم حوصلهش سر رفته بود. و تصور کنید میز ما خیلی بلنده، وقتی یه چیزی رو پات میذاری بخونی قشنگ سرت میره پایین و یهو آقای نون بلند به آرمیتی گفت اینی که دستته رو بیار اینجا.
آرمیتی ام دفتر منو بست بلند شد که بره جلو دفترمو نشون بده که این محص پوسیده گفت نه دفترو بذار سر جاش اونی که دستت بودو بیار"-"
آرمیتی ام اینجوری بود که همین دستم بود، این نون عنترم گفت برو بیرون. و آرمیتی که از خداش بود و با عشق رفت بیرون:
بعد به حورا که ردیف کنار ماعه گفت اون گوشیو از زیر میزشون بردار بیار حورا و درسا هردوشون اینجوری بودن که گوشی این زیر نیست واقعا-
بعد یکم گذشت من دیدم زشته آرمیتی پاشده رفته من نرفتم، برای همین گفتم میتونم برم بیرون؟
نون:نه.
من:باید برم دستشویی
و بعد ما حدود 30 ثانیه همینجوری زل زده بودیم بهم"-" نمیدونم داشت دنبال چی میگشت تو نگاه من ولی منم از رو نرفتم و با جدیت بیشتر خیره شدم تو تخم چشاش که گفت برو- و اگه میپرسید چرا یا چرا زنگ تفریح نرفتی میگفتم پریودم و باید نوار بهداشتی عوض کنم^^
خلاصه رفتم پایین دیدم آرمیتی ام پایین تو حیاطه(این اتفاقات بعد از گذشت نیم ساعت از یک ساعت و 20 دقیقه کلاس رخ داده بودن) و باهم نشستیم چرت و پرت گفتیم یکم بعد آتری هم اومد و خلاصه بهترین زنگ ریاضی زندگیم بود-
بعدش البته خباز ناظم گلمون اومد یکم چیزمون کرد ولی بازم تاثیری رو حرکتمون نداشت، یه کیفی کردیم که خدا میدونه:"))
و وقتی بابام اومد دنبالم و براش تعریف کردم، بهم گفت خوب کردم و بهم افتخار میکنه که به خاطر دوستم از کلاس اومدم بیرون*-* بعد پرسیدم اگه مدرسه بهش زنگ میزد چی میگفت و جواب داد ازشون میپرسیدم چیکارش کردید که اینکارو کرده^^
خلاصه که آیلین شی الان بسیار خرکیف میباشد:>
+خاطره مشابه دارید؟ تعریف کنید~
شیش سال و چهار روزگی دوستی مون مبارک:)
Tarannom, Parsoon, Hasti
Fic Name: But we get OLDER
Genre: Mafia, Criminal, Mystrey, Comedy, Romance
Couple: Nomin, Markhyuk, Yumark, Chenji and more
Author: Yuri
کاشکی میتونستم برگردم چهل سال پیش، به قیمت جونمم که شده به تمام مردم بگم دست از این خریت بردارن، بگم جمهوری اسلامی بهشت نیست یه جهنم دیگست.دختر ۲۲ ساله رو تا کام مرگ بردین جوری که ۹۵ درصد مرده حساب میشه، به هدف اینکه رستگار بشین و پاداش هم بگیرین؟ اینه اون اسلامی که ازش حرف میزنین؟
دارم دیوونه میشم. اینبار مهسا امینی ۲۲ ساله بود، دفعه بعدی چی؟ کدوممون قراره کشته شیم به خاطر چهار تا تیکه پارچه؟
بچهها ممکن بود من باشم. ممکن بود یکی از ما باشیم. اینبار مهسا بود بعدی کیه؟ نفر بعد که قراره به خاطر خودخواهی این آشغالدونی کشته بشه کیه؟ چند نفر باید بمیرن تا بفهمین این کشوری که توش زندگی میکنین ارزش هیچیو نداره؟ کشوری که دغدغه زناش و دختراش زنده موندنه اون ایده آلیه که چهل سال پیش براش انقلاب کردن؟ گناه من و تو چیه که جبر جغرافیا توی تمام مراحل زندگی بهمون ترس و مرگو تزریق کرده؟
برام مهم نیست قراره بعد از زدن این حرفا چند نفر کنسلم کنن، اگه میخواین بذارین چندین نفر دیگه مثل مهسا زیر دست و پای گشت ارشاد کشته بشن ساکت بمونین و هیچی نگین. از بوی خونی که توی این کشور پیچیده متنفرم، از زنده بودن توی این کشور و ترس از اینکه مبادا بابت افتادن روسریم کشته بشم متنفرم.
۱.وبلاگنویسی را چه زمانی ، چگونه آغاز کردهاید. چگونه آشنا شدید. از حال و هوایتان بنویسید؟
من وقتی 12 سالم بود با یک سری پروسه ها که نمیخوام درموردشون حرف بزنم(xD) میهن بلاگ رو پیدا کردم. البته اولین وبلاگم توی بلاگفا بود ولی دوستام میهنی بودن؛ بعد از مدتی هم رفتم سراغ میهن و اونجا وبمو زدم و یادمه هیچ اشاره ای به کیپاپر بودنم نمیکردم نمیدونم چرا"-" ولی بعد از مدتی دیگه فاش کردم بلینکم و سوانم و این شد که آیلین به وجود اومد~
۲. آیا وبلاگنویسی چارچوب و قوانین خاصی داره؟ منظور نوشتن است. آیا باید به قواعدی پایبند بود؟نظر شخصی خودتون رو بگین؟
البته که داره. نمیخوام شبیه مامان بزرگا به نظر برسم ولی واقعا همه چیز یه قانونی داره که نیاز داره رعایت بشه وگرنه نتیجه نهایی اصلا به دل نمیشینه. نظر شخصی من اینه که تو آزادی هرطور که دلت میخواد صحبت کنی و بنویسی اما چیزهایی مثل رعایت علائم نگارشی و دستور زبان نسبتا درست(مثلا ه کسره رو رعایت کنین) واقعا بدیهی ان؛ وقتی وبلاگ رو انتخاب کردی باید نوع نگارشت هم در حد نوشتن توی وبلاگ باشه.
میگیرین منظورمو دیگه؟ مثلا وقتی آدم میره سرکار لباس رسمی میپوشه با تاپ شلوارک که نمیره(بستگی به شغلشم داره البته-) ولی وقتی میری استخر مایو میپوشی. اگه کنار استخر لباس رسمی بپوشی هم باز مسخرهست چون اصلا به فضا نمیخوره. (حالا باز یه عده میان میپرن بهم میگن نههه تو حقوق وبلاگ نویسان نمیدونم فلان رو زیر پا گذاشتی:/)
۳. برای چه کسی یا چه کسانی مینویسید؟
برای تمام کسایی مینویسم که نیاز دارن مدتی رو از شلوغی های اطرافشون دور باشن.
۴. وضعیت فعلی وبلاگستان و وبلاگهای فارسی را چگونه میبینید؟
خب راستش من از سرویس های دیگه خبر ندارم و ترجیح میدم اونارو بسپرم به نویسنده های خودشون اما درمورد بیان واقعا انگار دوتا دنیا وجود داره و گاهی باورم نمیشه من و بعضی ها داریم توی یک سرویس بلاگ دهی مینویسیم~~
۵. گمان میکنید برای کپی نشدن باید چه کار کرد؟ آیا خودتان درگیر این مساله شدید؟ چه راهحلی را انجام دادهاید؟ بنظرتان کپی کردن خوب است؟
بله متاسفانه توی میهن بلاگ زیاد درگیرش بودم اما توی بیان خیلی وضع بهتره. نمیشه گفت من میتونم کار خاصی انجام بدم تا کپی نشم چون به هر حال کسایی هستن که کپی کنن ولی بهترین کار از نظر من برخورد جدی و منطقی با طرفه. بیخیال شدن و نشستن به امید اینکه پاک کنه یا دیگه تکرار نشه واقعا جواب نمیده بهتره اول با طرف حرف زد و بعد اگه رفتارش تند بود یا بازم تکرارش کرد عمومی فاش کرد داستان رو.
1.نوشتن و ایده پردازی اورمور خیلی طول کشید و الان که تمومش کردم حس میکنم افسردگی بعد از زایمان گرفتم-
2.حدس بزنید کی اینجا سیمپ هوشی و سونتین شده؟ درسته من! یعنی چطور ممکنه سیزده نفر انقدر بی نظیر و بی نقص باشن..مخصوصا اون کوان سونیونگ لعنتی..
3.یه جوری سیمپ هوشی ام که اگه به هرکس دیگه ای جز شماها درموردش بگم فک میکنه ساسنگ فنی چیزیم ولی بمولا من سونیونگو میخوام که بدمش به جیهون-
4.دقیقا دوهفته دیگه توی همین روز آخرین پارت اولدر(البته به شکل فول پارت) آپ میشه و اینجا هم طبق روال همیشگیمون ساعت 5 میزارمش. اورمورو ایگنور کردید؛ لاورز راکو ایگنور کردید؛ اگه اولدرم ایگنور کنید دیگه هرکاریم بکنید فیکامو اینجا نمیزارم و میدونید که کاملا جدیم. بماند که مطمئنم الان خیلیاتون قطعا از شنیدن این جریان خوشحال هم شدید.
5.کار اشتباهی کردم که به پستام ریکت نمیدین؟ اگه اینطوریه بهم بگین حلش کنم؛ چون واقعا احساس بدی دارم.
6.گاهی حس میکنم دلتنگ بعضیام و وقتی بهم پیام میدن، میفهمم دلم تنگ شده بود، صرفا بیکار بودم.
7.میاین ناشناس بازی؟ زیر این پست از من و نوشته هام انتقاد کنید یا هرچی چون دلم میخواد نظر واقعیتونو بدونم
8.این مدت خونه نبودم جواب نظراتونو ندادم، الان از بس زیاد شدن حال ندارم برم جواب بدم- حالا وقتایی که میتونم ج بدم مگسم پر نمیزنه-
9.از این دنیا یه فنگرل هوشی که شبیهش باشه نبود به من برسه؟-
10.من و سلین یه جوری دیروز داشتیم درمورد اینکه سونیونگ چه تایپ دوست پسری میشه حرف میزدیم و سیمپش بودیم که هیچکس تاحالا اون وجه منو ندیده بود- الان پروفایل تمام شبکه های اجتماعیم هوشیه کلیم جلو خودمو گرفتم قالب اینجارو هوشی ای نکنم-
+کوان سونیونگ=هوشی. (برای غیر کارات های عزیز)
Fic Name: Evermore
Genre: Comedy, Slice of life, Romance
Couple: JohnTen, SeongJoong
Author: Yuri