- rio
- Sunday 24 April 22
لاوندا:سولوی شیون ـو هزار بار گوش میده-
ادوارد:گوش نده اینارو خب خودتو ناراحت نکن
من:چرا کراشه که
ادوارد:قشنگه ولی نه واسه یکی مثل مامِت که یه آهنگو گیر میاره فقط به قصد گریه
من:من که هر روز دارم ورژن ده دقیقه ای All too well تیلور سوییفتو گوش میدم که به اون تیکه هارمونی آخرش برسه بشینم مث ابر بهار گریه کنم:درسته
ادوارد:
ادوارد:تو ام به مامانت رفتی.
I just need news 'Hot Issue is back' not 'Hot Issue disbanded' please..
سلام این S2 اینترتیمنت هست
اول میخواهیم از همه عذرخواهی کنیم
ممکنه این خبر باعث پشیمونی تمام طرفداران هاتایشو شود
بعد از یک صحبت طولانی با گروه ما تصمیم گرفتیم تیم را منحل کنیم
ما با هنرمندان خود یه زمان طولانی در ارتباط بودیم وای متاسفانه مجبور به گرفتن این تصمیم شدیم
مایلیم عذرخواهی کنیم و ممنون از تمام کسانی که تو این مدت از هاتایشو حمایت کردند
لطفا در اینده هم مراقب اعضا باشید
حتی نزاشتن ناهیون برای تولدش بیاد لایو..
حتی یه استیج برای خداحافظیم بهشون ندادن..
برای مدتها آپدیت جدید نداشتیم..
و حالا نوبت شنیدن بیانیه اون کمپانی مزخرفه..
امروز، 22 آوریل 2022 هات ایشویی که فقط یک سال همراه شور ها بودن برای همیشه دیسبند شد..:)
+بهترین خبری بود که توی این روز بی نظیر میتونستم بگیرم.
++حالم افتضاحه.
راستش من درمورد شیوه ناسالم تایپا زیاد تحقیق نکردم ولی یه چیزی فهمیدم، این xxxx-T ها مث سگ اورثینک میکنن. از جمله من که entp-T ام و کاملا تایید میکنم..فک کن تو چت به من به جای سلامم بگی سلام، حالا من:نکنه ازم متنفر شدههه
مثلا اگه توی همچین شرایطی این که،
معلم:فکر نمیکردم نمرت این شده باشه حالا فردا برگتو میدم
اون xxxx-T کل شب:نکنه تجدید شدم..نکنه افتادممم..وای خاک به سرم الان میندازنم از مدرسه بیرون مامانم از خونه بیرونم میکنه هیچی ندارم بخورم مجبورم غذا بدزدم بعد پلیس میاد دستگیرم میکنه میندازتم زندان بعد تو زندان یکی از زندانیا رو میکشم برام حبس ابد میبرن میبرنم انفرادی دیوونه میشم یه شب زیر نور ماه درحالی که مدتها هیچی نخوردم از درد میمیرمممم
و اما فردا معلم:دست بزنین برای فلانی که بالاترین نمره کلاس شدهههه
مطمئن باشین T این.
اما برعکسش A ها خیلییی ریلکسن، راحت تصمیم میگیرن و زیاد مضطرب نیستن و کلا زیاد تو کار اورثینکینگ نیستن کنترل افکارشون رو دارن.
من:من باور نمیکنم
باران:همون اول یاد سناریوی یوتا و یوتو افتادم
من:نمیشد یوتو ام توش بازی کنه؟..
باران:این فیلم اکشن فقط یه یوتو رو میخواد که کامل شه
من:نکنه داستانش شبیه همون باشه......
باران: :))))
من:اگه داستانش شبیه باشه چی
باران:اگه باشه اینو به اتفاقای توی فیکات که واقعی میشن باید اضافه کنی
باران:یوتا کیه اصلا
من:خوردنیه؟
باران:نمیدونم شاید یه شهره
من:حس میکنم باید اسم یه گرایش باشه، یوتاسکشوال
باران:راست میگی
من:از زیرشاخه های انسیتی سکشوال
باران:هممون یوتاسکشوالیم
من:گرایش خطرناکیه
باران:اونم با وجود یه فیلم..
+عر هاتون رو پذیرا هستم.
ماهک:آیلین، کدوم عضو انسیتی چینیه؟
ماهک:بگی هیچکدوم جرت میدم
من: بچ ما یه یونیت چینی داریم بعد میپرسی کدوم چینیه؟
ماهک:من 4 پنجمشونو نمیشناسم خب-
من:ماهی یه دور کل اعضای انسیتی که میشناسیو بگو
ماهک:خودت داری میگی ماهی
ماهک:جانی یوتا لوکاس..واسا..چند تا دیگم میشناسم
من:بگو همینجوری ببینم
ماهک:اون خوشگله که همه ددی میبیننش ولی من ازش خوشم نمیاد
من:چرا نمیفهمم کیو می- جهیون؟؟
ماهی:یه بار برای همیشه این مشکل منو حل کن بگو کدوم یکی از این دوتا تیونگه اگه بگی میدونم اونیکی یا جکسونه یا اونی که اسمش اولش ج داره
من:جکسون عضو انسیتی نیست ولی...........
ماهی:فک کنم اسمش ج داره
من:بفرست ببینم
ماهی:نه صب کن اون مارک بود که همه میگفتن کراششون یا مارکه یا جکسون
من:مارک منظورت مارک لی عه یا مارک توان؟...
ماهی:آیلین یدونه میزنم یکی از من بخوری یکی از دیوار
من:خب دوتا مارک داریممم
ماهی:اسکرین میفرسته* این مو سفیده تیونگه یا مارککک
من: مو سفید جلوییه تیونگه
من: اصن مارک تاحالا سفید کرده؟..
+دیگه از اینجا بحث کشید به انسیتی و عملیات سیزنی شدنش..xD
*اسکرینو یاسی گرفته*
بلاخره کاریو که باید میکردمو کردم..:)
سلام قشنگای من:>
بعد از استقبالی که از پست رازها کردین،(و باید همینجا بگم ممنونم از همتون که بهم اعتماد داشتید و خیلیاتون کلی تو خصوصیم حرف زدین و همه اینا برام واقعا با ارزشن) به این فکر افتادم که اینجور سبک پست هارو ادامه بدم تا این احساس همدردیه بیشتر شه. درواقع تنها چیزی که باعث شد درمورد رازها ازتون بپرسم این بود که خودم هم نیاز داشتم درک بشم، و چی بهتر از این؟
برای همین، خواستم این مسئله رو بزرگتر کنم، و درمورد چیزایی بپرسم که میدونم گفتنشون احساس سبکی خیلی زیادی رو می آره. امروز میخوام درمورد "از دست دادن" بپرسم. بعد از باکس دیشب پیج پناه اریا یا همون ریحون یاد خاطره های خودم افتادم و بعد دیدم یکی از دوستای صمیمیم هم به تازگی این اتفاق براش افتاده و گفتم چرا که نه؟ شاید هم شما با گفتنش سبک بشین هم ماها درکتون کنیم، تجربه های مشابه میتونن خیلی تاثیر داشته باشن:)
درست مثل دفعه قبل، توی یه پست همشون رو می نویسم و می زارم. میتونین ناشناس بگین و اگه خواستین خصوصی و به صورت شناس بگید بعدا توی پست اصلی بهتون میگم کدوم خاطره مال خودمه. ناشناس تلگرامم هم هست و میتونید اینجا هم بگید.
آیلینی دوستتون داره عزیزای من^^
+اگه ایده ای برای ادامه دادن اینجور پست ها دارین، حتما بگین! خوشحال میشم از شنیدنشون~
دنباله لباس سیاهش روی زمین کشیده میشد و آن چنان تصور میکرد که با هرقدمش زندگی را از شاخه های گل خواهد گرفت و گویی گذر مرگ را بر آنها مشخص میکرد. و به راستی که او مرگ بود، به تازه عروسی میمانست که در انتظار دامادش به آغوش آخرین نفس هایش رفته. او مرگ بود و هیچ چیز احساس را به چشمان مرده اش هدیه نمیداد. او مرگ بود، مرده تر از کسانی که میمیراند. او مرگ بود، دختری با موهای سیاه ژولیده، پوستی کبود و لب هایی سفید که هیچگاه به سخن باز نمیشدند و هرگز از سرگذشتش سخن نمیگفتند. او مرگ بود و اکنون، در آن عصر ابری که احتمال باران در شب فراوان بود مرگ مانند نسیم بهاری از بین درختان جنگل عبور میکرد. آن شب، کسی را در آغوش میگرفت.
***
کسی نمیدانست مرگ از کجا میآید. بعضی میگفتند رد پاهایش را از سمت جنگل ارواح دیده اند. گروهی هم اعتقاد داشتند مرگ از جهان زیرین میآید اما تقریبا همه معتقد بودند مرگ برای زادگاهی داشتن بیش از حد منفور است. انگار مرگ فقط پیدایش میشد و شاهین سیاه بالش بر شهر سایه میانداخت. مرگ با قدم هایی سنگین ولی بی صدا وارد انبار شد و آنجا، دخترک را دید. موهای حلقه حلقه طلایی و گونه های سرخش برازنده همان دخترک 6 ساله بود. دخترک عروسکی را در دست داشت، عروسک را صدا زد، او را اریکا نامید. قلب مرگ، اگر وجود داشت، لحظه ای دست از تپش برداشت. چرا؟ مگر آن اسم چه راز نهانی درخود داشت؟
به دخترک نزدیک شد. دخترک حضورش را حس کرد و با لحظه ای درنگ به سویش برگشت. مرگ جلوتر رفت اما با صدای دختر کوچک متوقف شد:باید برم؟
مرگ به آرامی تایید کرد. دخترک، با همان معصومیت بچگانه اش گفت:میشه تا آخر امشب صبر کنیم؟ میخوام با عروسکم بازی کنم. دوست من میشی تا باهم بازی کنیم؟
مرگ لبخند زد. لب هایش که به لبخند عادت نداشتند، کمی از هم باز شدند. دخترک سمت مرگ رفت:تو خیلی خوشگلی!
مرگ دستان مرده اش را سمت موهای دخترک برد و به آرامی آنها را نوازش کرد. دخترک گفت:مامانبزرگم میگه تو هم قبلا عاشق یکی بودی برای همین جون عاشقا رو دیرتر میگیری، میزاری آخرین لحظه هاشونو باهم داشته باشن.
و آنجا بود که مرگ دیوار نامرئی بین خودش و خاطرات قدیمی اش را شکست. به چشمان قهوه ای دخترک نگاه کرد:اون درست میگه دختر کوچولو.
دخترک جلوی مرگ نشست. مرگ از اینکه میدید او از نزدیک شدن به کابوس بزرگتر هایش واهمه ای ندارد تعجب کرد. دخترک که عروسکش را محکم بغل کرده بود گفت:من و اریکا دوست داریم داستانای مامانبزرگو بشنویم.
مرگ به حرف زدن عادت نداشت با اینحال گفت:اسم عروسکت، اریکاست؟
دخترک سرش را تکان داد:مامانبزرگم گفته اریکا اسمیه که مرگ رو به زندگی برمیگردونه.
مرگ اما جواب دخترک را کامل نشنید. گویی خاطره هایش از جلوی چشمانش عبور میکردند. زمانی که دختر نوجوانی بیش نبود و تنها خواسته اش آزادی بود. دوست داشت عشق بورزد و به او عشق ورزیده شود، زمانی که کنار دریاچه، همراه زیباترین دختری که تاکنون دیده بود قدم میزد و شعرهایش را برایش میخواند. نمیخواست اما در پی خاطراتش با کسی که عاشقش بود، لحظه ای برایش تداعی شد که خنجر نقره ای را روی زمین انداخت و به دستانی خیره شد که آلوده به خون معشوقش بودند. او سرباز بود، و اگر سرپیچی میکرد، هردویشان کشته میشدند. به یاد آورد احساسات انسانی اش چطور دست از حرکت ایستادند و خدایان چطور اورا سایه مرگ روی زمین کردند. و اریکا؛
به دنیای عادی بازگشت. خطاب به دخترک گفت:اریکا اسم همونی بود که مامانبزرگت میگفت مرگ عاشقشه. من حتی اسم خودم رو یادم نمیآد، چرا اونو یادمه؟
دخترک در ثانیه های پایانی عمر کوتاهش با صداقت کودکانه اش گفت:اگه آرزو کنم آزاد بشی، میشی؟
مرگ پاسخی نداد. بدن نحیف دخترک را در آغوش گرفت و توی گوشش زمزمه کرد:خوب بخواب کوچولو.
نمیدانم معجزه عشق دخترک بود یا پشیمانی عمیق مرگ اما درست وقتی که روح دخترک از بدنش جدا شد، مرگ دیگر روی زمین نبود. چشمانش را گشود و صدایی شنید، صدایی که سالها بود به گوشش نخورده بود. صدایی به خنکای رودخانه هایی که در نوجوانی کنارشان قدم می زدند:دلم برات تنگ شده بود.
+قرار بود طولانی تر باشه بات..انی وی..دوستش داشته باشید:)
+ورژن راک این آهنگ تی بی نظیره..