آیلین تشریف آورد با پارت دوم کهن الگو ها، تایپای این سری خیلی مود تر از پارت قبلنxD
اگه پارت اولو نخوندین کلیک کنین
زیاد حرف نمیزنم برین ادامه~
آیلین تشریف آورد با پارت دوم کهن الگو ها، تایپای این سری خیلی مود تر از پارت قبلنxD
اگه پارت اولو نخوندین کلیک کنین
زیاد حرف نمیزنم برین ادامه~
میدونین بدتر از اینکه یه پستی بنویسینو بپره چیه؟ یه کامنت بلند بالا بنویسین و قبل از زدن روی ارسال یهو دستتون بخوره و کامپیوتر از برق در بیاد و کلا محو شه از صحنه روزگار!!
فاک بهش خب من الان میخوام گریه کنمممممممممممم
انگیزه ندارم دیگه برا نوشتن کامنته.................برم اولدرمو بنویسم اصن....................اه...........برا پست شوکو بود کامنتش........................
خیلی وقته برای پستام سلام نکردم..سلام!
همونجوری که از عنوان مشخصه، این پست درمورد آرکی تایپ یا الگوهای کهنه. آرکیتایپا بیشتر به رفتار آدما توی روابطشون ربط داره ولی اخلاقای روزمره شون رو هم شامل میشه. تایپ ها از روی خدایان یونان برداشته شدن و به واقعیت اونا هم مرتبط هستن=)
از اونجایی که واقعا زیادن توی دوتا پارت براتون دونه دونه شو توضیح میدمD: و اینکه آها منبعم چنل سایه پروف ـه و چیزایی که از حرفای سایه فهمیدمو دارم توضیح میدم براتون*-*
بریم ادامه:>
شین جیمین، لیدر AOA، کسی که بهش تهمت ناروا زدنو دو سال تمام خبری ازش نبود، بلاخره برگشت:)
استوری گذاشت، پروفایل و بیوش رو عوض کرد، و پست جدید گذاشت که رسما اعلام کرد قوی تر از قبل برگشته، اونم توی روز تولدش!
نمیتونین تصور کنین چقدر خوشحالم..
به این فکر میکردم که یه بوک تو واتپد داشته باشم برای سناریوهای فسقلی اینجوریم. اگه اکانتمو بهتون بدم حمایتش میکنین؟
+یه کار خوبی میخوام بکنم به نفع خودم:>
++پستش موقته راستی فردا پاک میکنم
+++منتظر فردا و پسفردا هستین؟
دستشو روی صورتش کشید، پایین آورد و با دیدن خیسیش لبخند محوی زد که بود و نبودش فرقی نداشت. قفل گوشیش رو باز کرد و به صفحه چتش با اون برای چندمین بار توی دقیقه های گذشته خیره شد.
کیبوردش رو بالا آورد.
“هویی، میخوام یه چیزی بهت بگم”
پاکش کرد.
“حرف بزنیم؟”
پاکش کرد.
“دلم برات تنگ شده”
پاکش کرد.
“اگه بهت یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟”
پاکش کرد. زیرلب گفت:فقط بگو و بفرستش.
“هویی، من بهت نیاز دارم”
“هویی، چجوری نبودنت اینجوری قلبمو به آتیش میکشه؟”
“هویی، میدونم که شاید همه چیو خراب کنم.”
“هویی، من دوستت دارم.”
پاکش کرد. دوباره نوشت و پاکش کرد. بغض دوباره گلوشو گرفت.
“دلم برات تنگ شده عوضی، کجای دنیا باید پیدات کنم؟”
پاکش کرد.
“بهت نیاز دارم، به حس کردن نفسات نیاز دارم، به حرفای آرامش بخشت نیاز دارم، هویی، کجایی؟”
پاکش کرد.
“میدونم که هیچوقت نمیتونم بهت بگم چقدر عاشقتم، میترسم هویی، میترسم از دستت بدم، میترسم همین بودن کوتاهت برام رویا شه و نمیدونی هویی، نمیدونی که نفس کشیدن بدون تو چقدر دردناکه.”
پاکش کرد و هق هقش دوباره شروع شد. دلش میخواست شهامتشو داشته باشه که یه روز همه چیو بگه و دیگه نگران نباشه.
به صفحه گوشیش نگاه کرد و حتی از زیر پرده تار اشک اون کلمه ایز تایپینگ کوچولو رو زیر اسم هویی دید.
“جینهو، دلم برات تنگ شده.”
“جینهو، تایپ میکنم و از اول مینویسم و نمیدونم چی باید بگم.”
کیبوردشو دوباره بالا آورد.
“فقط بهم بگو.”
پیام بعدی غافلگیرش کرد.
“در خونتو باز کن.”
از جاش بلند شدو سمت در رفت. چند ثانیه بعد، خودشو توی بغل هویی رها کرده بود. باورش نمیشد واقعیه. واقعیه؟ رویا نیست؟ هوییای که چندین ماه کسی نمیدونست کجاست، الان دستاشو دور کمرش حلقه کرده بود و صدای ضربان قلبش به گوش جینهویی میرسید که دلتنگ شنیدن یک کلمه با صدای هویی بود؟
نفس عمیقی کشید. زمزمه کرد:عطرت هنوزم همونه.
هویی سرشو تکون داد:میخوای حرفمو بشنوی؟
جینهو از بغل هویی دل کند، با چشمای خیسش نگاهش کردو از همون چشما میشد انتظارشو خوند. هویی زمزمه کرد:دیگه خبری از نوشتنو پاک کردن نیست.
با صدای بلند تری ادامه داد:رفتم جینهو، رفتم چون میدونستم موندنم به دوستامون، به خونوادم و از همه بیشتر، به تو آسیب میزنه. رفتم چون نمیخواستم حرفایی بزنم که باعث شم اتفاقی براتون بیفته، رفتم چون فکر میکردم نبودنم کنار تو باعث میشه یادم بره چقدر توی ذهنم میریو میای.
گفت:جینهو، فرشته نجات زندگی هویی، من دوستت دارم، دوستت دارم، و میترسم که چقدر دوستت دارم چون گفتنش میتونه دوستی عمیقمونو جوری بهم بریزه که نشه تیکه های شکستشو بهم چسبوند.
جینهو لبخند زد. برای اولین بار از وقتی هویی رفته بود چشماشم خندیدن. برق زدن ولی نه به خاطر اشکایی که قبل از اون روتین هر روزش بودن. گفت:جای تمام وقتایی که نوشتم و پاک کردم و نوشتم و پاک کردم دوستت دارم هویی. منم همینطور، منم همینطور، حتی بیشتر.
+ازش خوشم نمیاد. مهم نیس چی بهم بگین که میزنمتو این حرفا ازش حس خوبی نمیگیرم. انی وی..آی هوپ یو لایک ایت~
++نو وان تیک یو دون، نوا نایه پرامیس~
+++خیلی خوشحالم که تحملم میکنین*-*
میدونی، این دنیا خیلی کثیف و زشته، و بقیه انگار مشکلی باهاش ندارن..
+از دلایلی که باید یوفوریا رو ببینید دیالوگ محور بودنشه، نمیدونم چجوری توضیح بدم اما حرفایی که بین کاراکترا رد و بدل میشه داستان رو توضیح میده..
++چجوری هنوز با اینکه اینهمه از یوفوریا عر زدم نرفتید ببینیدش؟"-" حالا الان نه ولی بعد امتحانا همتون میرید میبینید"-" شوخیم ندارم"-"
+++چرا دریمزای ما ترو نمیکامن....
شاهزاده نگاه سریعی به دوطرف انداخت و با مطمئن شدن از اینکه کسی نگاهش نمیکنه سریع بیرون رفت. سمت اسب سیاهش رفتو بعد از نوازش کردنش سوارش شد و بعد با نهایت سرعت به بیرون قصر حرکت کرد. به هر حال، جیم شدناش از تمرین و شیطنتای یهوییش برای تمام ساکنین اون عمارت منظم عادی شده بودو کسی حس نمیکرد یه جای کار می لنگه. شاهزاده با لباسای تمام سفیدش جلوی چشم نگهبانا بیرون میرفت و هیچکس نمیدیدش. به دروازه مخفی زنگ زده ای رسید که هنوز هم شکوه خودشو داشت. از اسبش پیاده شدو افسار رو به دستش گرفتو دروازه رو باز کرد. نفس عمیقی کشید تا عطر شکوفه های گیلاسش رو به سینه ش ببره. خرگوش کوچولوی آبی رنگش که از ملکه بیشتر براش مادری کرده بود این راه مخفیو براش ساخته بود، و شاهزاده سفید هربار که فرار میکرد به اونجا پناه میاورد. اما اون روز دلیل دیگه ای برای پیچوندن آدمای منظم و قانونمند عمارت داشت، دختر آبیش بین لوندرا نشسته بودو آروم نوازششون میکرد. شاهزاده جلو رفت و صداش کرد، دختر آبی چرخید سمتش. هردوشون لبخند زدن. شاهزاده برای خوشحال کردن اون دختر اونم توی روزی که سالها قبلش به دنیا اومده بود هرکاری میکرد، حتی ناپدید شدن از جلوی چشمای پادشاه.
---
آهنگ 11:11 ته یون رو پلی کردو سمت آشپزخونه رفت تا برای خودش یه لیوان نسکافه درست کنه. درحالی که دستای همیشه سردشو داغی لیوانش گرم میکرد پشت میزش نشست و لپتاپشو باز کرد. جرعه ای از اون مایع دلچسب نوشید و شروع به تایپ کردن داستانی کرد که احتمالا توی دنیای موازیشون اتفاق افتاده بود، داستانی که شاهزاده سفید و دختر آبی ایو داشت که تا ابد باهم میموندن.
---
تولدت مبارک فرشته کوچولو:) مونلایتم، آرزوی روزای خوبیو برات دارم که بتونی از ته دلت بخندی جوری که صدات به گوش آسمونم برسه، شاهزاده همیشه اینجاست برای تو~
+به ساعت انتشار پست دقت کنین:>
++آهنگ اول پست اولین آهنگیه که از ته یون شنیدم، اون موقع هنوز درست حسابی اسم خودمو سوان نزاشته بودمو میخواستم سولوهاشو گوش بدمو اول همه 11:11 رو گوش دادم...خیلی قشنگه:")
خبب طبق اعلام دیسپچجچچچ
هیومین عضو تی آرا و یه فوتبالیست باهم قرار میزارننن
هیومین بایس مگولم:">>>>
خیلیم بهم میان:")
از قرار معلوم، از۲۰۲۱ باهمن*-*