Feliz Navidad

Art by:Armita~

 

+توی 20 دقیقه این شاهکارو سر کلاس ادبیات خلق کرد..حالا من توی سه روز و نیم در سکوت کامل بخوام بکشم یک دهم اینم خوشگل نمیشه..

اون کیس مارکه رو گردنشم ایده من بود، کار هیونجینه مثلاD:

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱ ]
    • rio
    • Monday 17 January 22

    AI Challenge~

    1. تجربه‌تون درباره‌ی یه انیمه و مانگا توی 2021 رو بنویسید. می‌تونید اثرها رو معرفی کنید و هرچی دل تنگتون می‌خواد بگین.

     

    سال قبل درکمال بی معرفتی انیمه زیادی ندیدم، درواقع بیشتر کیدراما دیدم و سریال آمریکایی اما طبیعتا برای یه اوتاکو هیچی انیمه نمیشه و اینطور نبود که کامل کنار بزارمش، از طرفی من زیاد مانگا نمیخونم پس درموردش حرف نمیزنم، بیاید بریم یه سر به سه تا از انیمه هایی که دیدم بزنیم~

     

    Yuukoku no Moriarty-موریارتی وطن پرست

    هرچقدر از زیبایی این انیمه بگم کم گفتم:") میدونین کلا ژانر مورد علاقه من جنایی و معماییه، و طبیعتا شنیدن داستان شرلوک هلمز از زاویه دید ویلن داستان خیلی جذاب بود:") اینکه انیمه تونسته بود شخصیت ویلیام و برادرهاش رو خاکستری جلوه بده برام جالب بود و خب این زندگی واقعیه! هیچکس کاملا سفید یا کاملا مشکی نیست~

    همچنین لازم به ذکره شرلیام ایز ریل. کچ می ایف یو کن، مستر هلمز^^

     

    Given-گیون

    عاه..گیون:)

    من گیون رو اوایل 2021 دیدم"-" ینی یه دور قبلا شروعش کرده بودم بعد گشادی بهم قلبه کرد دراپش کردم و خیلی ازش گذشت و به این نتیجه رسیدم که هستی گوه نخور برو ببینش"-" ینی حتی یادمه گیون و موریارتی رو توی یه بازه زمانی توی شمال دیدم و خالم هر 20 دقیقه چون میدونست قسمتا 20 دقیقه این میومد تو اتاق منو میکشوند بیرون یه چرخی تو خونه بزنم دوباره ولم میکرد برگردم سرشxD حالا بگذریم از این حرفا،

    میدونین کلا انتظارات از انیمه های یائویی خیلی بالاست"-" چون-به عنوان یه فوجوشی اعتراف میکنم-انیمه های خوب توی ژانر یائویی و صد درصد یوری خیلی کمن"-" اما گیون جوریه که کاملا همشو میشوره و میبره، درواقع ژانر موسیقی و زندگی روزمره میتونه واقعا حوصله سر بر باشه اما گیون واقعا اینطوری نبود، یه انیمه خاص با روند ملایم و طوری که میتونستی درکش کنی:") درکل گیون بوی خونه میداد..مث بقیه انیمه ها نبود که بوی هتل بدن، صحنه های قابل درک زیاد داشت و این چیزی بود که ازش میپسندیدمTT

     

    Jujutsu Kaisen-جوجوتسو کایسن

    و میرسیم به جوجوتسو، انیمه ای که با وجود تازه بودنش مخاطب های خیلی زیادی داشت:") طبیعتا توقعی که آدم از ژانر اکشن ژاپن داره یه انیمه با داستانی کاملا جدید و منحصر به فرده و جوجوتسو توی این یه مورد کم نزاشتو بی نظیر عمل کرد، داستان غیرقابل پیش بینی ای داشت که نمیتونستی حتی حدس بزنی توی قسمت بعد چه اتفاقی میفته و این چیزی بود که جذبم کرد برای ادامه دادنش. همچنین گرافیک بی نظیر انیمه که واقعا حرفی رو برای زدن باقی نمی زاره و بعضی وقتا دلم میخواست صحنه رو استپ کنم و فقط نگاش کنم..و درمورد موسیقی هم که اصن محشر بود این انیمه. هر دوی اوپنینگا محشر بودن. و آهان یه چیز خیلیی مهم درمورد جوجوتسو که باعث شد بیشتر ازش خوشم بیاد شباهت بین انیمه و مانگا بود. قسمت های اول که عملا مانگا بود فقط رنگ و حرکت داشت و این خیلی خوبه چون انیمه هایی رو هم دیدم که کارگردان تصمیم گرفته کلا یه داستان دیگه رو پیاده کنه و در نتیجه گند زده توش:"/

     

    2.انیمه و مانگایی که تصمیم دارین سال جدید برین سراغش چیه و چرا؟

     

    خب، صد درصد نفر اول لیستم تموم کردن شیطان کش ـه"-" همینجا اعلام میکنم تا وقتی شیطان کشو تموم نکردم انیمه جدیدی شروع نمیکنم..

    و خب برای اون روزی که شیطان کش-بلاخره- تموم شه(لعنت به گشادی.)، میخوام توکیو ریونجرز رو ببینم، واندر اگ پریورتی و تاور آف گاد هم توی لیستم هستن~

    و صد البته فصل جدید اتک آن تایتان، با اینکه مانگا رو خوندمT-T

    درمورد مانگا هم یچی بود سارا چان معرفی کرده بود اسمش یادم نیس یه کاراکتر کراش داشت اون-

     

    3.اوپنینگ و اندینگ مورد علاقه‌ی شما از سالی که گذشت؟

     

    اوه گاد..بخش مورد علاقه من از انیمه ها اوپنینگ اندینگاشن:")

     

     

    everlasting shine
    black clover-op
    By txt

    Magic Spirit

     

    Kaikai kiten
    jujutsu kaisen-op
    By eve

    Magic Spirit

     

    omega
    yuukoku no moriarty-ed
    By Stereo Dive Foundation

    Magic Spirit

     

    پی نوشت:دلم برا این چالشا تنگ شده بود:") چالش از اینجا شروع شده*-*

    پی نوشت 2:انقد خوشحالم که همتون دارین میرین یوفوریا ببینین..TT

    پی نوشت 3:برم به امتحان نگارشم برسم"-"

    پی نوشت 4:آرمیتا برام فلیکس کشیددددT--------T ورژن انیمه ایشT--------T بعد امتحانم عکس میگیرم میزارم اینجاT--------T خیلی بیش از حد خوشگلههتذیمشتیشسT--------T

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۷ ]
    • rio
    • Monday 17 January 22

    mon chéri

    oye pablo

    By danna paola

    Magic Spirit

    کتابی که دنبالش بود رو پیدا کرد و از توی قفسه برش داشت. ورقش زد تا بوی برگه های دست نخورده رو به سینه هاش ببره، این بو روحش رو جلا میداد.
    روی صندلی های وسط سالن نشست، شب بود و به جز یه نور کوچیک هیچی اون کتابخونه بزرگ و مرموز رو روشن نمیکرد و کی بود که از این وضع شکایت کنه؟ به هر حال مارک حس میکرد توی شب زیبایی اون قفسه های پر از کتاب بیشتر میشه و اشتیاقش برای خوندن تک تک اون کتابا بیشتر فوران میکرد.
    برای چندمین بار سلیقه شاهزاده جوون رو برای کتابخونه ش تحسین کرد، هر کتابی اونجا نبود و با اینکه شاهزاده حتی یک بار هم اونارو ورق نزده بود اما همشون سبک خاصی داشتن، درست شبیه چیزی که مارک می پسندید.
    مارک تنها کسی بود که شاهزاده رو جوری که واقعا هست دیده بود. خب، هرکسی یه دیوار نامرئی دور خودش داشت، اما یوتا درونگرا تر از هر آدمی بود که مارک تا به حال دیده بود. ورود به حریم امنش سخت بود و معمولا زیاد با بقیه حرف نمیزد. درست برعکس مارک، محافظ شخصیش. و طبیعی بود که بعد از شناختن شاهزاده شیفته افکارش بشی و وقتی برای مدت طولانی باهات حرف میزنه ستاره ها توی چشمات بدرخشن.
    مارک میدونست پاشو فرا تر از حدی که باید گذاشته، اما به خودش تلقین میکرد حسی بین خودش و یوتا وجود نداره. مگه میشه؟ خوشحالی وقتی که اسمشو صدا میزنه طبیعی بود، چشمای اون پسر مثل هر آدم دیگه ای بودن، هزار تا نویسنده دیگه توی دنیا بود و یوتا با نوشته های کوتاه مرموزش فرقی با بقیه نداشت، ولی یه حس لجباز ته مغزش یادآوری میکرد اینطور نیستو اون پروانه ها فقط برای یوتا به پرواز در میان، و این برای مارک ترسناک بود.
    با این حال، هرشب به کتابخونه یوتا میومد. مارک به معنای واقعی کلمه عاشق کتاب خوندن بود. غرق شدن توی یه دنیای دیگه باعث میشدن یادش بره کیه و کجاست، و کمکش میکرد تا چیزایی که خواهانشونه، میخواد فراموش کنه یا ازشون متنفره یه جا بره کنار. خدای من، کتاب برای مارک مثل مخدر بود.
    به عنوان کتابش نگاه کرد و زیرلب زمزمه ـش کرد. بازش کردو بالا آوردش تا ورق بزنه که چند تا برگه کوچیک از لا به لای صفحه ها پایین افتاد. با تعجب کتاب رو بست و برگه هارو برداشت. خط یوتا روشون مارک رو ترسوند. به آرومی اون برگه های تا شده رو جمع کرد و قبل از اینکه بخواد به جای قبلی برشون گردونه لحظه ای صبر کردو اون مکث پر از شک و وسوسه بود. اما قبل از اینکه بخواد کاری کنه صدایی شنید که متوقفش کرد:پس پیداشون کردی.

    از جاش بلند شد و برگشت:یوتا سان.

    یوتا به آرومی سمتش اومد:اینجا گوشه دنج من هم هست. تا الان، هیچکدوم از اینارو حتی ورق هم نزده بودم اما از وقتی که میبینم هرشب میای اینجا، کتابایی که انتخاب میکردی رو میخوندم.

    مارک زمزمه کرد:میدونم که نباید بی خبر میومدم-

    یوتا انگشتاشو روی لبای مارک گذاشت:هیس، اشکالی نداره. تو محافظ منی، هرجای این قصر میتونی بری.

    یوتا از اون آدمایی بود که بدون هیچ تلاش خاصی کاری میکرد تمام نگاها روش برگرده. حتی یه حرکت کوچیک همه رو روی خودش زوم میکرد. اما فقط مارک بود که میدونست شاهزاده اگه خودش میخواست میتونست صد برابر نفس گیر تر باشه. یوتا از توجهی که روش بود متنفر بود و طبیعی بود که فقط مارک ساید مخفیش رو دیده باشه. مثل اون لحظه که از قصد کاری کرد تا قلب مارک وایسه بدون اینکه خودش بدونه، یا شایدم میدونست؟

    روی صندلی جلوی مارک نشست و برگه هارو از دستش گرفت:مخاطب همشون خودتی، اما بهت توصیه میکنم نخونیشون. نوشته هام نسبت به الان خیلی سطحی بودن، اوه، میتونی بشینی.

    مارک با کنجکاوی پرسید:در مورد چین؟

    یوتا بی تفاوت گفت:درمورد اینکه چقدر نگاه کردن بهتو دوست دارم و این حرفا، خدای من خیلی خجالت آوره.

    خنده آرومی کرد:نوشتنش راحت تر از گفتنشه.

    مارک سعی کرد خودش رو آروم نگه داره:نگاه کردن به من؟ فکر کنم برعکس باشه، چون شاید منم که نگاه کردن بهت رو دوست دارم.

    یوتا در جواب سوال اول مارک اوهومی گفت و با خودکاری که معلوم نبود از کجا آورده بود کف دست مارک کلمه "my dear" رو نوشت. بعد سرشو بالا آورد و گفت:به نوشته هام میخوره آدم احساسی ای باشم؟

    مارک تایید کرد. یوتا لبخند زد:اینجوری نیستم. برای همین، اگه بخوام بهت بگم چقدر روم تاثیر گذاشتی و باعث شدی کم کم عاشقت بشم بعید میدونم بتونم کلمه های درستی رو انتخاب کنم. مون شغی، فقط وقتی میفهمی چقدر عاشقی که بزاری از لای دستات سر بخوره و بره، اما فکر نکنم به خودم جرات اینو بدم که یه روز از دستت بدم. پس فقط بزار بدون توجه به اینکه شاهزاده به دنیا اومدم و مجبورم با قوانین ترسناکشون زندگی کنم تا وقتی که اونقدر شجاع بشم که برات بجنگم دوستت داشته باشم. منو شاهزاده نبین مارک، منو فقط یه نویسنده ببین که عاشق کسی شده که نوشته هاشو میخونه. افتخار جنگیدن برات رو بهم میدی؟

     

     

    +خیلی ناپیوسته نوشته شد"-" دوستش ندارم ایش"-" یه سناریو دیگه از یومارک باید بنویسم اصن-

  • ۴
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۶ ]
    • rio
    • Sunday 16 January 22

    تعریف از خودت

    *تو سرویس درحال برگشت*

    من:ولی فکر میکردم عربیو خیلی بهتر داده باشم..

    ساناز:ببین خیلی سعی دارم نگم خیلی داری از خودت تعریف میکنی ولی دیگه از دهنم در رفت

    من و هستی:جر خوردن*

    هستی:از هر سه جمله ای که میگه دوتا و نصفیشو داره از خودش تعریف میکنههه

    ساناز:آره مثلا میگه درسته عربیو صفر درصد زدم ولی قبلیو 62 زدم رتبه فلان شدم

    من:یااا نه در اون حدد

    ساناز:به بالا ترین درجات فرهنگی چشایی بویایی شنوایی نایل شدم

    من:نه خو بینایی که کورم، یکی سه، یکی سه و 25"-"

    هستی:عه..خو درجات فرهنگی بینایی نداریxD

    ساناز:خب خیلیا همون بینایی رم ندارنxD

    من:یااا خب من فقط یه کوچولو خودشیفته ام

    هستی و ساناز:یه کوچولو؟

    ساناز:یه کوچولو خودشیفته نیستی..

    هستی:آرهه یه کوچولو زیادییی

    من:ایش اصن من خیلی با خودم حال میکنم دوست دارم اینجوری بگمم

    ساناز:این کی پیاده میشه؟ بسته دیگه بقیه راهو پیاده برو"-"

    من:ساناز خیلی بزیی یاااxDD

     

    +تازه اول که هنوز راه نیفتاده بودیمم منو هستی غر میزدیم که گشنمونه اون بچ ام رفت هشتگ فود سرچ کرد تو اینستا"-"xD

    ++نیم ساعت یا حداکثر یک ساعت بعد سناریومو نزارم خرم بای

  • ۳
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۳ ]
    • rio
    • Sunday 16 January 22

    پستی بدون سر و ته#12

    1.من:سوسی یدونه دوتا آهنگ راک و متال بفرست برام..تو گوشی چیزی ندارم

    سونیا:29 تا میفرسته*

    من:

    من:گفتم فقط یدونه دوتا..

    سونیا:دیر گفتی^-^

    2.دیشب خواب دیدم بچهای محفل تو خونه پرسون ایناییم..بعد همه چی داشت عادی پیش میرفت که یهو در زدن، رفتیم باز کردیم دیدیم انسیتین🗿 بعد شوکو ریلکس اومد نشوندنشون براشون اولدرو خوند🗿 بعد تیونگ خوشش اومد زنگ زد اس ام گفت ما میخوایم سریال اینو بازی کنیم🗿 بعد بهم گفتن براش فیلمنامه نوشتم🗿 خودشونم اومدن بازی کردنش🗿 حتی صحنه های کیس و اسماتشو🗿

    3.به لطف مورد یک الان پلی لیستم در سمی ترین حالت ممکنه...

    4.یه سناریو جدید دارم مینویسم ولی گشادم که ادامه ش بدم فقط تو سرم دارم مینویسمشxD

    5.عربیمو تو پیش نشانه زدم 63 درصد، تو نشانه 0🗿 شوخی نمیکنم واقعا صفر درصد🗿

    6.ولی زبانمو ترکوندم*-* 73 زدم*-*

    7.ادبیات و زبان و زیست و شیمی خوب بود، دینی رم 40 زدم خوب بود، بقیه رو ریدم:)

    9.ولی به عنم اصن🗿 بین کل این درسا فقط زبان به دردم میخوره که اونم خوب دادم بقیش به عنممم🗿

    10.رتبه ام با وجود این درصدای زیبا شده 198"-" ینی ببینید چقدر وضع خرابه"-"

    11.ینی شیمی فقط به خاطر نزده هام یکم خراب شد، وگرنه اکثرشو درست زده بودم..

    12.بیاید امیدوار باشیم مامان بابام کنجکاوی خاصی درمورد نتایج نشون ندن~

    13.بعد از 4 سال فقط برا آزمونا رفتن تو سایت به این نتیجه رسیدم که قیافه کارسنج خیلی زشته..بعضیاتون چجوری هر روز تحملش میکنین؟

    14.چرا باید آینده تحصیلی من و اینکه چه دانشگاهی قبول بشم به این بستگی داشته باشه که چقد از عربی و دینی حالیمه؟ چیکار قراره بکنم مثلا؟ اگه یکی اومد پیشم گفت افسردگی دارم بهش بگم معاد لازمه عدل الهی است؟🗿

    15.شوکو اگه اینو میبینی برو به اولدرم ریکشن بده بچ🗿

    16.به نظرتون اگه تکلیف فیزیکمو با 3 روز تاخیر آپلود کنم بهم گیر میده؟

    17.از کشفیات ویدیوکال امروز:یه غذا به اسم خورشت موز وجود داره

    18.فکر میکردم نورپردازی و فیلم برداری فصل اول یوفوریا نظیر نداره، تا اینکه فصل دومشو دیدم.

    19.سگ تو روح اونی که نشانه رو طراحی کرد به خاطرش یه هفته برا دیدن قسمت اول فصل دو صب کردم درحالی که منتشر شده بود..

    20.یه حسی بهم میگه پایان خیلی شوکه کننده تری نسبت به فصل یک داره اما در عین حال منطقیه و جای درستی تموم شده..امیدوارم اچ بی او نرینه توش

  • ۳
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳۱ ]
    • rio
    • Saturday 15 January 22

    شاهکار #10

     

    نشون بده بست فرندین:

     

    +کامنتارو دوباره باز کردم*-*

  • ۴
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵ ]
    • rio
    • Thursday 13 January 22

    پستی بدون سر و ته #11

    1.اینکه حالم از مدرسه، خودم و تمام آدما بهم میخوره تقصیر پریودی نیست، مدتها عه که این حسو دارم

    2.از یه عده خیلی زیادی متنفرم، و برام مهم نیست اگه اونا ام ازم متنفر باشن🤝

    3.هیچوقت تاحالا تو زندگیم انقدر از درسام بدم نیومده بود...

    4.پرسون از دست من خیلی میکشه..بچم واقعا صبوره که تا الان دوست من موندهxD

    5.معلم زیستمون مود ترین انسان روی کره زمینه..

    6.جمعه باید در کنار خودکار و کتاب، با خودم بیل هم ببرم همونجا بعد امتحان قبرمو بکنم

    7.یکی به مامان بابای من یاد بده وقتی میگم نمیخوام درموردش حرف بزنم یعنی نمیخوام:/

    8.یکیتون منو جمعه ببره بیرون..دلم نمیخواد بعد نشانه با مامانم برم بچرخمممم

    9.روز به روز دارم منطقی تر از قبل میشم"-" دقیقا مثل چنلو توی اولدر دارم بزرگ میشم:")

    10.از اولدر فقط یه فسقلی مونده تا تموم شه~

    11.برام مهم نیست مردم چقدر میگن دارم عن هیونلیکسو در میارم، وقتی حالم بده فقط نوشتن داستانایی که با هیونجین و فلیکس باشه میتونه واقعا آرومم کنه

    12.از جمله "هرهر و کرکرت با دوستاته اخمو تخمت با ما" متنفرم، فکر نمیکنن شاید خودشون دلیلین که باعث شدن نتونم کنارشون بخندم؟

    13.رومینا لعنت بهت، چرا باید پارسال وقتی برا تولدم ویدیو درست کردی آهنگ مورد علاقمو میزاشتی روش که الان نتونم عین آدم بهش گوش بدم...

    14.بعضیاتون اینجوری این که اگه خودمم یادم بره، اونارو یادم نمیره:)

    15.دقیقا الان که باهاش دعوا کردم پاشد رفت مودمو خاموش کرد، و حتی نمیدونم چرا دارم همچنان به نوشتن ادامه میدم وقتی میدونم به احتمال زیاد قرار نیست منتشر شه..

    16.چجوری منو تحمل میکنین واقعا؟"-" بعضی وقتا خودمم اعصاب سروکله زدن با یه از خود راضی همیشه افسرده پرحرف دراماکویینی مث خودمو ندارم"-"

    17.دارین بهم میگین فردا باید برم سر کلاس مهندس که برگرده طبق معمول برینه بهم و بگه چرا تکالیفو نفرستادی؟:/ بچ من حوصله خودمم ندارم بشینم اون پنج صفحه تورو حل کنم؟:/

    (بعدا اضافه شد:خدارو صد هزار مرتبه شکر گیر نداد"-")

    18.چرا تموم نمیشه این روزا..خسته شدم بخدا...

    19.مامان بابام کی از من اشتیاقی برای کنارشون نشستن دیدن که انقدر اصرار دارن کامپیوترمو ببندم و برم پیششون؟..

    20.کامنتارو میبندم که مجبور نباشین چیزی بگین~

     

    پی نوشت:پستو دیشب نوشتم*-*

  • ۸
    • rio
    • Thursday 13 January 22

    این چه زندگی تخمی ایه

     

    ساعت 4 پیش نشانه دارم(داریم، منو شکیبا)

    و تمام چیزی که از چهار فصل اول ریاضی یادم میاد یدونه مقابل مجاور وترـه با یدونه b2 - 4ac

    فیزیکم صفر صفر

    از شیمی ام فقط اینو یادمه که یه چیزی برابر بود با یک دوازدهم کربن 12._.xD حالا اینکه چی بودو خدا بزرگهxD

    و یه خبر جذاب اینکه پریودم:)))))

    واقعا خوشحالم که تو اتاقم دستمال کاغذی دارم و بعد از ریدمانم میتونم بشینم گریه کنم-

  • ۱۰
    • rio
    • Wednesday 12 January 22

    last hope

    قدم هاش جوری بودن که انگار خودشو به زحمت روی زمین میکشید. وزن احساساتش، سنگین تر از هرچیز روی شونه هاش افتاده بود و نمیزاشت سرشو بلند کنه. حس میکرد لیاقت اینکه بخواد دنیا رو واضح ببینه نداره. دنیا؟ مگه دنیاییم بود؟

    اون پشت بوم سرد و نیمه تاریک فراری دهنده همه بود، و دقیقا برای همین ووسوک فکر میکرد بهترین پناهشه. ووسوکی که حتی برای خودش هم نمونده بود، چه برسه به بقیه.

    آخرین خاطره هاش با کسایی که یه روزی کل دنیاش بودن تمام ذهنشو گرفتو زودتر از چیزی که تصورشو میکرد چشماش سوختن. اما دیگه اشکی برای گریه نمونده بود. اون اکیپ فراری طرد شده، فقط همو داشتن.

    اولین نفر هیوجونگ بود، خودشو فدا کرد برای گروه، جلوی رگبار تیر وایساد و حتی فرصت نکرد جمله های آخرشو بگه. دوستتون داشتمی زمزمه کردو همه چی تموم شد.

    هویی و جینهو بعد از هیوجونگ شکستن. هویی کسی بود که اون ده تارو دور هم جمع کرد. وقتی پلیسا گرفتنش، با چشمای خیس از اشکش گفت:متاسفم که نتونستم کنار هم نگهمون دارم.

    جینهو سعی کرد هوییو از دست اون مامور های مشکی پوش نجات بده اما تیر آخر مستقیم توی قفسه سینه ش خورد و قلب کوچیکشو متلاشی کرد. گردنبند نقره ایش، خونی روی زمین افتاد.

    شینوون و هونگسوک سعی کردن از کوچیکترا محافظت کنن اما درست وقتی که مطمئن بودن همه چیز بلاخره خوب شده، توی موقعیتی قرار گرفتن که مجبور بودن برن. هونگسوک گردنبند جینهو رو توی دستای چانگکو گذاشتو زیرلب گفت:هیونگ بهمون اعتماد داشت. منم بهت اعتماد دارم. آخرین امیدمون، ازش محافظت کن.

    لشکر زامبیا بیشترو بیشتر میشدن. اون مامورای مشکی، دنبال یکی از اون ده نفر بودن، یکی که میتونست همه رو نجات بده. اون با بقیه فرق داشت، اگه میگرفتنش، اگه تحقیقاتیو روش انجام میدادن که شاید فرصت زندگیو از اون پسر کوچولو میگرفت، شاید میتونستن همه رو نجات بدن. یکیو فدای بقیه کن، این همیشه قانون طبیعت بوده. اما شینوون قبل از اینکه به دست یکی از اون زامبیا کشته بشه با صدای بلندی گفت:بقیه مهم نیستن، من نمیزارم تو دست اونا بری، نمیزارم برای یه احتمال کوچیک درد بکشی!

    بعدی کینو بود، کینویی که هیچوقت کسی فکر نمیکرد خودشو فدا کنه اما کرد، گردنبند جینهو رو پرت کرد سمتشون و یوتو توی هوا گرفتش. ینان نتونست مردن کینو رو ببینه. قبل از اینکه کشته بشه، خیلی از اون مامورهای مشکی پوش رو هم با خودش کشت.

    و فقط ووسوک و یوتو موندن. یوتو وقتی تمام تفنگا سمتشون نشونه رفت خودشو سپر ووسوک کردو قبل از اینکه به بقیه دوستاشون بپیونده چیزیو گفت که مدتها نگفته بود. یوتو ووسوک رو دوست داشت.

    و ووسوکی که دوستاش و عشق زندگیش رو از دست داده بود روی پشت بوم وایساده بود و به شهر زیر پاش نگاه میکرد. صدای جیغ مردمی که به دست زامبیا شکار میشدن بیشتر از قبل اذیتش میکرد. ووسوک میتونست،شاید اون احتمال کوچیک، بلاخره جواب میداد. ووسوک کسی بود که داروی اون جماعتو از لحظه تولدش تو وجودش داشت و گذاشت 9 نفر به خاطرش بمیرن، گردنبند جینهو رو بین دستاش فشار میداد. بالا آوردش، روی گردنبند، یه سنگ سرمه ای بود. جینهو همیشه میگفت اونا سرمه این، شفاف، و مرموز. اون گردنبند آخرین چیزی بود که از دوستاش داشت. صدای پای اون مامور هارو میشنید که بالا میومدن. گردنبندو بین دستاش محکم تر گرفت. ووسوک هرچقدرم که رها شده بود، بازم توی اون جمع بود. ووسوک از لحظه اول میدونست قصد اون مامورا نجات بشر نیست، اونا فقط قصد داشتن آدمای مهمی که از بالای برجاشون مردن جمعیتو تماشا میکردنو نجات بدن. ووسوک قرار نبود خودشو تحویل اونا بده. وقتی بلاخره مامور ها تونستن ببیننش، لبخند زد. خودشو به عقب پرت کردو از بالای اون برج بلند سقوط کرد و چقدر لذت بخش بود دیدن اون مامورایی که آخرین امیدشونم از دست داده بودن. ووسوک قبل از اینکه به زمین برخورد کنه، زمزمه کرد:دارم میام پیشتون..منتظرم باشین.

     

     

    +ازم نپرسید ایدش چجوری به سرم زد..

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۱ ]
    • rio
    • Tuesday 11 January 22

    twt 28

    من:10 تا وویس میدم و توش عملا جیغ میزنم که گوه خوردم اومدم سلام*

    هر دوست عادی دیگه ای:اشکال نداره عزیزم، میدونی که مدرسه فقط میخواد کمکت کنه

    سوسی:همین فردا میام پروندتو از اون مدرسه کصشعرت میگیرم

    سوسی:جمعه ساعت 8 صبح امتحان حضوری واقعا ظلمه..

    من:اصن میخوام برم راننده اسنپ شم..

    سوسی:مودی آیلین مود خالص..

  • ۲
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۶ ]
    • rio
    • Tuesday 11 January 22
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~