۱۲۶ مطلب با موضوع «#روز نوشـت و خزعبـلات» ثبت شده است

ناعنوان.

ما، سه نفری درحال دیدن بازی کانادا و کرواسی*
مامانم:توپارو عوض کردن؟ دیگه سیاه سفید قدیمی نیستن نه؟

من:جام جهانی هر دوره خوشگلشون میکنن.

مامانم:یعنی بازیای دیگه هنوز همون شکلین؟

من:نه.

مامانم:

  • ۰
    • Lynn -
    • Sunday 27 November 22

    پستی بدون سر و ته #31

    1.امروزم مثل دیروز خیلی حالم بد بود، رفتم مستند جنایی دیدم، شاید باورتون نشه ولی کاملا مودم برگشت و الان خیلی شاد و شنگولم "-" بعد میگم دیوونم باور نمیکنین.

    2.پینترستم انقدر خوشگله که چجوری تا الان قالب عوض نکردم؟ وایب کتاب و قهوه وسط شهر و یه رنگ جذاب سفید و سیاه و خاکستری و کرمی روشن داره و عملا دیوونم کرده.

    3.خطاب به پارتنر آیندم پلی لیست چیدم~~

    4.آهنگ بدید بهمTT

    5.مامانم زنجیر گردنبند مریمم رو درست کرد، الان انداختمش حس میکنم اگه الان برم ادامه این مانهوا اسماته رو بخونم عذاب وجدان میگیرم.

    6.تصور کنید گردنبند مریم مقدس گردنتون باشه، بعد مانهوای گی اسمات بخونید.

    7.خدایی من خیلی پتانسیل کی نتیزن بودنو دارم، کل کیپاپو میشناسم، تازه قرار گذاشتن و نذاشتنشونم تحلیل میکنم، درمورد همه چیزشونم نظر میدم، فقط اون مورد "توهم اینکه آیدل مد نظر رو ترشی انداختن تا من بیام بگیرمش" تو رزومه ـم تیک نخورده که فک کنم بشه قاچاقی ردش کرد.

    8.فیلم When the day comes:1987 رو ببینید. فردا نقدش رو پست میکنم. (امروز مینویسم ولی میذارم رو انتشار)

    9.دهم ریاضیامون خیلی بچه های cool و نایسی ان باهاشون حال میکنم.

    10.بخدا کامنت ندین دیگه میرم تو غارم در نمیاما-

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۹ ]
    • Lynn -
    • Thursday 24 November 22

    اندراحوالات اردوی مطالعاتی؛ نشانه یک

    23 مهر 1401

    فکر می‌کنم همتون قبول داشته باشین کوچکترین چیز‌هارو هم اگه کنار رفیقاتون انجام بدین کیفش چند برابر می‌شه.

    ما امروز خیلی‌هامون برای اردو مونده بودیم مدرسه، از هر سه پایه بیشتر بچه‌ها مونده بودن و چون تا هشت و نیم و حداقل هفت و ربع باید می‌موندیم، مدرسه‌مون از اون حرکتایی زد که اصلا انتظارشو نداشتیم. برامون نون و پنیر گذاشته بودن:">

    تقریبا بغل مدرسه یه نونوایی بربریه و ما وقتی ساعت پنج اومدیم پایین برای استراحت با نون های تیکه شده و پنیر و گوجه مواجه شدیم روی میز‌ها و هممون با نهایت سرعت سمتشون حمله ور شدیم و جوری نون پنیر می‌خوردیم انگار تا اون لحظه داشتیم گشنگی می‌کشیدیم-

    وقتی دوباره برگشتیم بالا برای درس، دیدیم نازنین مثل مامان بزرگا که میرن رستوران دستمال کاغذی و قاشق چنگال میدزدن کلی نون برداشته آورده بالاxD بعد من و شکیبا و مانا داشتیم از بین نونا برمیداشتیم که شکیبا گفت من تیکه نرمشو می‌خوام این سفته

    من:چرا همتون نرم دوست دارین؟....منم همینطور

    و من و شکیبا جوری پاره شدیم که حتی نفسم بالا نمی‌اومد قضیه رو برای ستایش تعریف کنم. 😭😂

    این نون پنیر و اون سیب زمینی سرخ کرده ای که تو مدرسه با اکیپ خوردیم از تمام وعده های غذایی کل عمرم بهتر بودن:)

     

    +تازه دقیقا بریک قبلش من رفتم تو سالن کتابخونه پیش آتری و آرمیتی و دیانا، به محض اینکه پامو گذاشتم تو سالن آرمیتی گفت این چه کسشعریه😭😭😂😂 جوری پاره شدم که بیسکوییته نزدیک بود خفه‌م کنه TT xD

     

    24 مهر 1401

    بچه‌ها دست آتری تو صندلی گیر کرد:))))))

    نمی‌دونم با چه محاسباتی ولی دستش رفت تو سوراخ صندلی و در نیومد...:)))))))

    می‌دونم اصلا خنده دار نیست ولی من تقریبا داشتم خفه می‌شدم..😭😂 درواقع هممون داشتیم خفه می‌شدیم..از بس خندیده بودم اشکم دراومده بود بعد مشاورمون از پشتم رد می‌شد یکی زد پشتم بدتر داشتم می‌مردمم 😭😂😭😂😭😂😭😂

    و تصور کنید منی رو که جای حفظ کردن دوره های زمین شناسی داشتم فیک می‌نوشتم رو که جام کنار در بود و هی دولت‌یاری و خباز از پشتم می‌رفتن و میومدن😭😂

     

    25 مهر 1401

    وای وای وااااای من ریدم تو زیست...ینی با تمام عشق و توانم ریدم تو زیست...با اینکه عاشقشم ولی ریدم توش..دوتا بازه یک ساعت و 5 دقیقه ای داشتم فقططط چشم میخوندم تموم نمیشد پدسگگگ

    هرچی میخوندی باز ادامه داشتتت😭😂 هی تست میزدی میرفتی صفحه بعد میدیدی باز تست هست😭😂 قشنگ دوساعت و نیم فقط یه گفتار دوی زیست وقت گذاشتم..

    حالا تصور کنید بریک تایم بین زنگ دو و سه، من و آرمیتی داریم به اینکه زیستمون مونده میخندیم:))

    من:وااای آرمیتییی تازه شیمی هنوز موندهههه

    من و آرمیتی:جوری پاره میشیم که نفسمون بالا نمیاد*

    فقط خدا عالمه چطور تونستم شیمیم رو هم تموم کنم و تستاشم بزنم..البته چون تقریبا همشو قبلا خونده بودم خیلی کمتر وقت گرفت(از هفته اول مهر من هر روز حداقل یه ربع داشتم شیمی میخوندم) ولی خب بازم زمان می‌بره..بچهای ریاضی هاج و واج مونده بودن و خداروشکر میکردن که نیومدن تجربیxDD

    خلاصه که اگه میخواید بیاید تجربی نیاید..اگه عاشق زیست نیستید توروخدا نیاید..تا دوستش نداشته باشید نمیتونید تحملش کنید..😭😂

     

    26 مهر 1401

    راستش امروز واقعا روز گندی بود(پریودم، گلودرد و تب و سردرد دارم با اینحال مجبورم فردارو برم مدرسه چون درساش خیلی مهمن فقط شاید اردو رو نمونم، شیمیمو ریدم و نمیخواستم دبیرشو از خودم نا امید کنم، با اکیپ درسا و آیلار دعوامون شد سر یه بحث خیلی بزرگ و کلی دراما پیش اومد درحدی که ساناز کلا جمع کرد اومد نشست کنار من چون با همشون جز صنم و حورا قهر بود، از نظر روحی حالم به شدت خرابه و بهم ریخته ام درحدی که کل دینی رو داشتم گریه می‌کردم، عصبیم و گریه م از روی عصبانیت بود و شدیدا هم خسته ام سو...؟) و ترجیح می‌دم بهش فکر نکنم چون اگه دوباره امروزو به یاد بیارم خنده‌م هیستریک می‌شه..خلاصه که آره دوستان..آیلینتون امروزو از توضیح اتفاقات معذوره=)

     

    30 مهر 1401

    این چندروز اردوهامون خیلی عن شده چون همه یهو احساس مسئولیت کردن میان گیر میدن بهمون:"/ به تو چه که من دارم فیک مینویسم؛ شاید درسام تموم شده چه گیری میدیا اه-

    تنها چیزی که خیلی بولد بود این بود که بابای من و بابای آتری و آرمیتی و بابای دیانا جلو در مدرسه که منتظر بودن ما بیایم باهم دوست شدن😭😂 بابام به باباهای اونا گفته دخترامون تو یه گنگن😭😂😭😂😭😂

    فقط مونده بابای ریحانه رم باهاشون آشنا کنیم-

    بعد دو روز مدرسه نرفتن خیلی دلم برای این فضای کیری تنگ شده بود..آیم هپی..TT

     

    1 آبان 1401

    برای بار دوم روم نسکافه ریخت دوستان:))))))))

    سری قبل کار سوگند بود؛ این بار به لطف دریا جان سرتاپام بوی کریمی لاته میده اه...

    و داغههههههه انگار آب جوش ریخته روت.....بدیش اینه که من نسکافه این طعمی رو از معمولیا خیلی بیشتر دوست دارم و نازنین بیشتر نداشت بهم بده..TT xD

    باید خودم برم کریمی لاته بگیرم-

    و برنامه م تا روز نشانه رو ریختمم امیدوارم درست پیش بره و نشانه موفقیت آمیزی داشته باشمم

     

    2 آبان 1401

    اول از همه آدرس اینجارو به دیانا دادم+آرمیتی از بیو دیلیم اومد و دیروز که غایب بود یه سر به اینجا زد و گفتم هر روز چک کنه اینو؛ سلام کنینD:

    نازنین امروز نیومد..راتا ام سر یه جریانی که طولانیه قضیش چند روزه نیومده..هانیه و شکیبا و مانا هم اردو نموندن..احساس تهنایی میکردم و اگه دیانا و آتری و آرمیتی نبودن خفه میشدم-

    و ما واقعععععاااااا خیلییییییی خسته ایم و بعد نشانه خریم اگه باز بمونیم اردو  هفته بعدشو این خط این نشون..

    اتفاق دیگه اینکه دستم خورد به این گاوصندوق بالا سرم(جای من خیلی افتضاحه همشم به دولت یاری میگفتم یا خودم میخورم یا جاییم میخوره-) و کبود شده بند انگشتامTT

     

    3 آبان 1401

    موارد اول تا پنجم این پست

     

    4 آبان 1401

    اینیکی مربوط به اردو نیست مال مدرسست ولی رو میز دبیر فیزیک عرزشیمون ساندیس گذاشتیم و برداشت::::))))))))

    به بابام گفتم، میگه خیلی حرکت استراتژیکی زدین:::::::)))))))))

    تو اردو امروز هیچککسسسسس نبود..فقط من و نازنین و نیکتا و عسل مونده بودیم با سه چهار نفر دیگه...هرچی به نشانه نزدیک تر میشیم از تعدادمون کمتر میشه-

    از بس تست فیزیک زدم بهم بگید بار q برابر فلان یا برایند میدان در نقطه A خون بالا میارم.. امیدوارم جواب بده..کل فردارو هم قراره تا شب بشینم تست شیمی و ریاضی و هندسه و زیست بزنم...تنها درسی که مشکلی توش ندارم زمینه-

    و اینم اضافه کنم که برگام..فکرشو نمیکردم برنامه بریزم که تا 9 شب درس بخونم::::::)))))

  • ۲۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵۵ ]
    • Lynn -
    • Wednesday 26 October 22

    پستی بدون سر و ته #30

    1.یه چسی جدید دارن میان، مراقب میذارن برامون تو اردو به رفت و آمدامونم گیر میدن:/ به قول آرمیتی موندم مدرسه دلم میخواد هر گوهی میخوام بخورم به کسیم ربطی نداره(اینو درحالی گفت که حواسش نبود جز خودمون مشاور دهما هم تو سالن هست و هممون از خنده مردیمxD بدبخت خودشو کاملا زد به نشنیدن)

    2.چرا خباز وقتی به خاطر یه چیز دیگه سگه سر من خالی میکنه؟:/ خب حوصله نداری برو خونه چه مرگته کسکش:/

    3.کل بازه سوم رو به بطالت گذروندم......... مشاور دهما دید گفت اشکال نداره داستانتو بنویسxD

    4.لیریکای تیلورو روی استیک نوت نوشتم چسبوندم رو به روی میزم که ببینم انرژی بگیرمممم

    5.تو پلنرمم برا خودم کسشعر نوشتم- با توجه به اینکه دولت یاری قراره ببینتشون یکم چیزه-

    6.آلبوم میدنایتز رو هنوز گوش ندادم.........جمعه بعد نشانه اگه حاملتون نکردم فقط صبر کنین

    7.یه فیک جدید اول مهر شروع کردم، داره تموم میشه TT xD

    8.نعمتی فر خیلی کسکش و هول و محص و عنتر و گاوه و به خاطر اون من دوازدهم مدرسمو عوض خواهم کرد.

    9.با یه دهمیه دوست شدیم؛ اسمش عسل ـه، خیلییی کیوتهههههههT--------T

    10.دعا کنین نشانمو خوب بدم:"))

     

    +عکس پست خیلی ماه نیست؟

    ++دیدم حرفای دیگه ام دارم گفتم جای اندراحوالات بی سر و ته بذارم-

    +++دیانا و آتری و آرمیتی اگه اینو میبینید یه سلام بدید عشقا:>

  • ۱۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۷ ]
    • Lynn -
    • Tuesday 25 October 22

    تاثیرات اردوی مطالعاتی بر مغز جوان ایرانی

     

    بدون شرح.

     

    +تلاش هام برای فیزیک خوندن مشخصه اماxD

  • ۱۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳۵ ]
    • Lynn -
    • Saturday 1 October 22

    لونالینز روم، برداشت اول:از کلاس انداختنم بیرونD:

    خب درواقع بخش اول عنوان خیلی اصلا ربطی به محتوای پست نداره ولی یه لحظه داشتم به وبم نگاه میکردم و با خودم میگفتم Damn girl؛ عجب وبلاگی داری، قالبش، پستاش، اون نوشته کوچولوی اون پایین، حتی عنوانش، چطور تونستی انقدر وبلاگتو زیبا کنی بلا؟ و بعد دلم خواست توی عنوانم به اینکه لونالینز رومم رو چقدر دوست دارم اشاره کنم:>

    بگذریم؛ میخوام براتون ماجرایی رو تعریف کنم که تقریبا از بقیه عنوان فهمیدید، من امروز بعد از مدتها از کلاس اخراج شدممم*-*

    ما پنجشنبه ها دوزنگ ریاضی با خانم ف(که لیلا صداش میکنیم) داریم، ولی لیلا جون عزیزدلم امروز خسته میشد بیاد، یکم اوف شده بود، ماشالا سن خر مش رحمتم داره، نیومده بود به جاش آقای نون، رئیس کل مشاورای مجموعه سلام و مشاور دوازدهما اومد سرمون که سوالای تکلیفو رفع اشکال کنه. از الانم بگم خیلی انسان آزار دهنده ایه-

    خلاصه این آقای نون گرانقدر اومد سرکلاس و از همون اول به طرز فجیعی خسته کننده شروع کرد تمرین حل کردن، منم نشستم به نوشتن فیکشن جدیدم. از اون طرف آرمیتی که نقش ویراستارمو ایفا میکنه دید دارم مینویسم اومد عقب نشست کنارم که بخونتش چون اونم حوصله‌ش سر رفته بود. و تصور کنید میز ما خیلی بلنده، وقتی یه چیزی رو پات میذاری بخونی قشنگ سرت میره پایین و یهو آقای نون بلند به آرمیتی گفت اینی که دستته رو بیار اینجا.

    آرمیتی ام دفتر منو بست بلند شد که بره جلو دفترمو نشون بده که این محص پوسیده گفت نه دفترو بذار سر جاش اونی که دستت بودو بیار"-"

    آرمیتی ام اینجوری بود که همین دستم بود، این نون عنترم گفت برو بیرون. و آرمیتی که از خداش بود و با عشق رفت بیرون:

    بعد به حورا که ردیف کنار ماعه گفت اون گوشیو از زیر میزشون بردار بیار حورا و درسا هردوشون اینجوری بودن که گوشی این زیر نیست واقعا-

    بعد یکم گذشت من دیدم زشته آرمیتی پاشده رفته من نرفتم، برای همین گفتم میتونم برم بیرون؟

    نون:نه.

    من:باید برم دستشویی

    و بعد ما حدود 30 ثانیه همینجوری زل زده بودیم بهم"-" نمیدونم داشت دنبال چی میگشت تو نگاه من ولی منم از رو نرفتم و با جدیت بیشتر خیره شدم تو تخم چشاش که گفت برو- و اگه میپرسید چرا یا چرا زنگ تفریح نرفتی میگفتم پریودم و باید نوار بهداشتی عوض کنم^^

    خلاصه رفتم پایین دیدم آرمیتی ام پایین تو حیاطه(این اتفاقات بعد از گذشت نیم ساعت از یک ساعت و 20 دقیقه کلاس رخ داده بودن) و باهم نشستیم چرت و پرت گفتیم یکم بعد آتری هم اومد و خلاصه بهترین زنگ ریاضی زندگیم بود-

    بعدش البته خباز ناظم گلمون اومد یکم چیزمون کرد ولی بازم تاثیری رو حرکتمون نداشت، یه کیفی کردیم که خدا میدونه:"))

    و وقتی بابام اومد دنبالم و براش تعریف کردم، بهم گفت خوب کردم و بهم افتخار میکنه که به خاطر دوستم از کلاس اومدم بیرون*-* بعد پرسیدم اگه مدرسه بهش زنگ میزد چی میگفت و جواب داد ازشون میپرسیدم چیکارش کردید که اینکارو کرده^^

    خلاصه که آیلین شی الان بسیار خرکیف میباشد:>

     

    +خاطره مشابه دارید؟ تعریف کنید~

  • ۱۳
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۴۶ ]
    • Lynn -
    • Thursday 29 September 22

    پستی بدون سر و ته #29

    1.نوشتن و ایده پردازی اورمور خیلی طول کشید و الان که تمومش کردم حس میکنم افسردگی بعد از زایمان گرفتم-

    2.حدس بزنید کی اینجا سیمپ هوشی و سونتین شده؟ درسته من! یعنی چطور ممکنه سیزده نفر انقدر بی نظیر و بی نقص باشن..مخصوصا اون کوان سونیونگ لعنتی..

    3.یه جوری سیمپ هوشی ام که اگه به هرکس دیگه ای جز شماها درموردش بگم فک میکنه ساسنگ فنی چیزیم ولی بمولا من سونیونگو میخوام که بدمش به جیهون-

    4.دقیقا دوهفته دیگه توی همین روز آخرین پارت اولدر(البته به شکل فول پارت) آپ میشه و اینجا هم طبق روال همیشگیمون ساعت 5 میزارمش. اورمورو ایگنور کردید؛ لاورز راکو ایگنور کردید؛ اگه اولدرم ایگنور کنید دیگه هرکاریم بکنید فیکامو اینجا نمیزارم و میدونید که کاملا جدیم. بماند که مطمئنم الان خیلیاتون قطعا از شنیدن این جریان خوشحال هم شدید.

    5.کار اشتباهی کردم که به پستام ریکت نمیدین؟ اگه اینطوریه بهم بگین حلش کنم؛ چون واقعا احساس بدی دارم.

    6.گاهی حس میکنم دلتنگ بعضیام و وقتی بهم پیام میدن، میفهمم دلم تنگ شده بود، صرفا بیکار بودم.

    7.میاین ناشناس بازی؟ زیر این پست از من و نوشته هام انتقاد کنید یا هرچی چون دلم میخواد نظر واقعیتونو بدونم

    8.این مدت خونه نبودم جواب نظراتونو ندادم، الان از بس زیاد شدن حال ندارم برم جواب بدم- حالا وقتایی که میتونم ج بدم مگسم پر نمیزنه-

    9.از این دنیا یه فنگرل هوشی که شبیهش باشه نبود به من برسه؟-

    10.من و سلین یه جوری دیروز داشتیم درمورد اینکه سونیونگ چه تایپ دوست پسری میشه حرف میزدیم و سیمپش بودیم که هیچکس تاحالا اون وجه منو ندیده بود- الان پروفایل تمام شبکه های اجتماعیم هوشیه کلیم جلو خودمو گرفتم قالب اینجارو هوشی ای نکنم-

     

    +کوان سونیونگ=هوشی. (برای غیر کارات های عزیز)

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۴ ]
    • Lynn -
    • Saturday 3 September 22

    اول خرداد 1401

    جوری که تقریبا یه دین جدید اختراع کردیم:)xD

    بعد از پایان ترم دین و زندگی، من، آوین، ریحانه، دیانا و عطیه~

    منو پیدا کنید بعد از چپ برید به ترتیب گفتم اسمارو-

  • ۱۳
    • Lynn -
    • Sunday 22 May 22

    نمیدونم چرا دارم اینو پست میکنم🗿

    خودم درست کردما، حال میکنید گودرتو؟🤝🏻

     

    +تا فردا عصر دسترسی به تل و دیلیم ندارم برا همین این مدت اسپم کردم اینجا:">

    ++مال فیک جدیدمه، یه مجله فشنه. اینم اسپویل از کار بعدیم-

  • ۱۲
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۸ ]
    • Lynn -
    • Friday 20 May 22

    Delight

    روحی که لبخندت داره☕️🎻

     

    +عکسو دیشب تو راه گرفتم.

    ++دیدین ریحون برگشت؟TT

     

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۱ ]
    • Lynn -
    • Thursday 19 May 22
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~