همین الان دستم خورد و جای پیش نویس کردن پست زدم رو انتشار و بعد در کسری از ثانیه فهمیدم و پیش نویسش کردم دوباره..xD
این دومین بار در هفته ست، چمه من واقعا"-"
درواقع تنها هنرنمایی ای که این اواخر نکردم پاک کردن فایلام بوده..
همین الان دستم خورد و جای پیش نویس کردن پست زدم رو انتشار و بعد در کسری از ثانیه فهمیدم و پیش نویسش کردم دوباره..xD
این دومین بار در هفته ست، چمه من واقعا"-"
درواقع تنها هنرنمایی ای که این اواخر نکردم پاک کردن فایلام بوده..
تو به خودت اعتماد نداری جولز، و این بده، نه فقط برای خودت، برای من هم بده،
روز خوبی داشته باشین، رویاهای شیرین ببینین:)
+صرفا چون به خاطر برگشتن دخترام خیلی خوشحالم، دلم خواست آهنگ آیکنیکشونو گوش بدین~
++ببخشید یانگ یانگ...ولی خیلی ذوق زده بودم..xD
کسی اینجا 13 دلیل برای اینکه رو دیده؟ و اگه دیدین، نظرتون در موردش؟
تیونگ خنده آرومی کرد و به دوستاش خیره شد. دویونگ مرموز گفت:صب کن ببینم، تیونگ، چرا رو این مودی؟
جانی و جینهو همزمان گفتن:تو یه گوهی خوردی به ما نگفتی!
تیونگ توی ذهنش به تمام دوستی های طولانی مدت فحش داد که کوچیکترین رفتار هاش رو هم تشخیص میدادن. معصومانه گفت:خب، مربوط میشه به همین قبل از اینکه برسین. راستش، من بوسیدمش.
من:دیگه هیچی نمینویسم تا وقتی اولدر تموم شه و دالیا رو به یه جایی برسونم
همون من دیشب:9 صفحه از وانشات جدیدش را نوشتن*
من:خب، یه روانشناس لازم دارم..
من:....اسمشو بزارم هویی با لایف ست شه؟
من:آره دیگه فیک نمینویسم
همچنان من:شروع کردن یه وانشات جدید*
شماها:ولی تو گفتی دیگه نمینویسی...
من:گفتم فیک نمینویسم این وانشاته^^
من:خبب، اسمشو چی بزارم؟
من:رفتن تو پلی لیستم و رندوم یه آهنگ انتخاب کردن*
من:فرستادن یه بخش از داستان برای ماهک که توش کیس داره*
ماهی:دست زدن برای تیونگ*
ماهی:زدن تو سر جینهو* یاد بگیر نصف توعه
همیشه تولدم آخرین روزهای سال میلادی میفتاد، و الان میخوام ازش استفاده کنم~
چیزی هست که بخواید قبل از تموم شدن 2021 و قبل از اینکه برم تو 16 سالگی بهم بگید؟ ناشناس بازه~
+خیلی دارم تو چش ملت میکنم 29 ام تولدمه یا عادیه؟ من همیشه برای این روز ذوق زده بودم..xD
استریم استریم استریم از همه رنگ
سرتو با چی میشوری
با شامپو استریم رنگ
میاید میرید استریم میزنید یا میرید استریم میزنید؟^^
وی از شدت عاشق آهنگ شدن رد داده است-
پاندورا در اسطورههای یونان، اولین زن روی زمینه. هفائستوس اونو به دستور زئوس از آب و خاک ساخت تا پرومتئوس که با نسل بشر که آفریده خودش بود دوستی میکرد رو به دلیل دزدیدن آتش از کوه المپ و دادنش به انسان ها مجازات کنه. نسل بشر همه مرد بودن و زئوس تصمیم گرفت زنی رو در مقابل اون مرد ها بسازه. خدایان به پاندورا نعمت های زیادی دادن؛ آفرودیت بهش زیبایی بخشید، آپولو موسیقی، تمام خدایان المپین بهش هدیه ای دادن؛ و در آخر هرمس، نام پاندورا به معنی «تمام نعمتها» رو بهش میبخشه.
وقتی پاندورا با برادر پرومتئوس ازدواج میکنه، اون بهش یه جعبه پر از احساسات بد دنیا و سختی های زندگی میده تا نسل بشر رو از شر رنج دنیوی در امان نگه داره. اما یه روز پاندورا کنجکاو میشه، جعبه رو باز میکنه و تمام اون بدی ها بیرون میریزن، در نتیجه غم دنیا رو فرا میگیره!
پاندورا که از این وضعیت میترسه، در جعبه رو سریع میبنده اما فقط یه چیز ته جعبه مونده بود، چیزی که آروم و مطمئن سر جاش مونده بود،
اوهوم،
«امید» آخرین حس توی جعبه بود، حسی که هنوزم وجود داره و برای جلوی اون احساسات بد وایسادن به ما کمک میکنه!:)
حرف خاصی ندارم، فقط خواستم بگم یه بار دیگه اک تل عوض کردمو جعبه پاندورامو از اول زدم، و خواستم دعوتتون کنم بهش~
یه سری از پارتای اولش شبیه سناریو ووسانم شد ساری~
بابای سوبین:دلار چقد گرون شده
بابای یونجون:آخ آخ هویجم کشیده بالاا
مامان سوبین:مامان خدابیامرزم همیشه میگفت فسنجون با رب انار معرکه میشه
مامان یونجون:اتفاقا ما رسم داریم همیشه گردوی تازه استفاده میکنیم براش
بابای سوبین:پسر گلم چایی رو بیار^^
سوبین با چادر گل گلی میاید داخل ولی ناگهان چایی روی یونجون میریزد
یونجون درحال جیغ زدن از درون:هانی چیشد منو دیدی دلت لرزید؟
سوبین که با چادر جلو صورتشو گرفته:یونجون آقااا این چه حرفیههه
مامان یون:وقتشه کفترای عاشقمون برن تو اتاق باهم حرف بزنن^-^
یونجون و سوبین تو اتاق سوبین:دعای ندبه خوندن-
صدای آه و ناله میاد بیرون
مامان سوبین:بچم خیلی با ایمانهههههه
*شب عقد*
سوبین:مرتیکه گاو این کیس مارک چیه رو گردن منننن انتظار داری اینجوری برم جلو ملتتت؟؟
یونجون:عزیزم آروم باش ملت باید تصور کنن ما امشب اولین بارمونه^-^
سوبین:مرتیکه هیز-
عاقد:آقای چوی سوبین آیا بنده وکیلم که شمارو با مهریه 2000 تا بسته شکلات و یک جلد قرآن مجید به عقد آقای چوی یونجون در بیارم؟
سوبین:با اجازه پی دی نیم بله
تهیون و بومگیو که اون پارچه هه رو نگه داشتن
بومگیو:الهی به حق پنج تن بخت منم باز کن
تهیون:اگه میخوای بختت باز شه بعد مراسم بیا کوچه پشتی
بوم:........باشه؟...
*بعد مراسم تو کوچه پشتی*
تلفن تهیون زنگ میخوره:عه خاک به سرم کایه
جواب میده:جانم؟
کای:دارین چیکار میکنیینننن
تهیون:...داریم با بومگیو نماز جمعه میخونیم
کای:ولی امروز دوشنبه ست
تهیون:به من ربطی نداره
تهیون:قطع کردن-
سوبین و یون تو ماشین عروس نشستن-
مامان سوبین:احتمالا دارن درمورد شب رویاییشون فکر میکنن~
مامان یونجون:آره موافقم^^
همون لحظه تو ماشین*
سوبین:گفتم خمیر دندونو از پایینش فشار میدیییییی
یونجون:نمیخوامممم دیکتاتوری که نیستتتت
سوبین:عههه حالا که اینجوریه شب بهت نمیدممممم
یونجون:...اصن درستش همونه هانی باید از پایین فشار داد تا درست کار کنه..^^