دخترای آر کیو با انتشار این عکس تو پیج رسمی گروه اعلام کردن که به زودی(تاریخو نگفتن) قراره با یه مینی آلبوم کامبک بدن:")))
من نمیتونم صبر کنم بای-
هرچیزی که ازشون بیاد اینجا میزارمشTT
حدس بزنید کی درحالی که افسردگی شدید یقشو گرفته و سرما ام خورده و پریودشم نزدیکه میخواد بره بنانافیش رو ریواچ کنه تا حسابی اشک بریزه و کل آب بدنش از طریق چشماش تخلیه شن؟
آره درسته من^^
+ولی بار اولی که بنانافیشو دیدم یک روز و نیم تمام به خاطرش گریه کردم..
++و میدونین چیه؟ شما تا قبل از اینکه برسید به قسمت آخر نمیتونید بفهمید چرا باید با بنانافیش گریه کرد:)
+++نویسندش یه خانومه راستی..گفتم بدونید
++++میدونم که هنوز اون نقده که برا تقلید قرار بود بنویسم نصفه مونده ولی قول میدم بعد ریواچ بنانافیش حتماا یه پست براش بزارم..
لطفا بین آهنگای
Drivers License-Olivia Rodrigo
A Song Saved To Archived-Chanmina
دوتا آهنگ انتخاب کنین..دوتا یا یادونه..ممنونم~
من:بازم مومنت داری ازشون؟
پانته آ:آره بابا من منبع مومنت یومارکم هروقت خواستی بیا برات بفرستم
من:لعنت بهت دارم انسیتیزن میشم
پانته آ:این از افتخارات منه که تورم به راه کج کشوندم
من:یکی از دوستام کلید کرده میخواد سیزنم کنه..خیلی دارم حرصش میدم پانی
پانته آ:بهش بگو دعای خیرم پشتشه
من:امروز مثل همیشه نیستیا..خوبی؟
پانته آ:نترس بابا چیزی نیست همون نفس تنگی همیشگیه، یکم خستم شاید زود خوابیدم
من:مراقب خودت باش
پانته آ:هستم
من:شبت یومارکی~
و پیام آخرم هیچوقت دیگه سین نخورد:)
7.7 میلیون بازدید در 24 ساعت اول و شکستن رکورد قبلی فندوم
صدرنشینی در چارت آلبوم های آیتونز 30 کشور مختلف
دبیو در رنک 1 چارت جهانی آلبوم های آیتونز و کسب رتبه 2 چارت اروپایی آلبوم های آیتونز
صدرنشینی تایتل تِرک "Feelin' Like" در چارت ریل تایم Bugs
کسب جایگاه نخست چارت آهنگ های آیتونز 11 کشور مختلف توسط تایتل تِرک "Feelin' Like"
ام وی در کمتر از چهار روز 20 میلیونی شد!!~~~~
فاکتور از اون فندوم فرشته که میفرمودن فیلین لایک تا قبل از مرگشون حتی به ده میلیون هم نمیرسه..داش برات قبر سفارش بدم یا خودت آماده ای؟
چشماتونو باز کنین، پنتاگون با یه آهنگ محشر، لیریک محشر و دنس محشر برگشته که بهتون ثابت کنه صد برابر فیواتون میترکونه:)
اسم نمیبرم ولی خطاب به اون فندوم فرشته، هنوزم روتون میشه بگین پنتا فلاپه؟^^
1.پونزده تا کتاب از نمایشگاه گرفتم یک میلیون و صد"-" قبلا هم کتاب انقد گرون بود یا من تازه چشم و گوشم باز شده؟:/
2.این آهنگی که الان دارم گوش میدمو نباید گوش بدم چون منو یاد یکی میندازه که نباید..حتی این پلی لیستی که دارم گوش میدمم نباید گوش بدم چون منو یاد همون طرف میندازه..ولی چرا فقط نمیزنم یه آهنگ دیگه یا یه پلی لیست دیگه؟ چرا بازم دارم بهش گوش میدم؟..
3.بابام زل زد تو چشام گفت هرچقدر الان پول برا کتاب بدی رو هروقت حقوق بگیری ازت میکشم بیرون-
4.الان که دیگه اولدر تموم شده گوش دادن به آهنگش باعث میشه دلم برای وقتایی که مینوشتمش تنگ شه:")
5.چرا جدیدا همه سد اند دوست دارن؟"-" گایز..باور کنید پایان های خوش میتونن قشنگ باشن..
6.پست قبلیمو اگه ندیدین برین ببینین:"
7.فردا المپیاد ادبی دارم و بعدش تموم..مشکل اینجاست که با هیچکدوم از بچهامون یه جا نیستیم-درواقع مطمئن نیستم ریحانه کجاست..شاید با اون یه جا بودم- و خوش نمیگذره"-"
8.هودی بهشتی ترین لباس دنیاست..هرکس مخالفه جمع کنه از وبم بره^^
9.ولی میخوام بشینم گریه کنم..قصر آبی رو نداشت..من میخوام قصر آبی رو بخونمممTTTTT
10.یکی از بدی های نمایشگاه کتاب آنلاین اینه که باید صبر کنی تا کتابات برسن..دلم برا اون موقع که میرسیدم خونه و با ذوق میپریدم رو کتابام تنگ شده..همیشه ام چند هفته بعد نمایشگاه امتحانای ترم دو شروع میشد و کل خونواده ازم قول میگرفتن که بهشون دست نزنم و درسمو بخونم ولی من هیچوقت گوش نمیدادم~
11.الان که بهش فک کردم دیدم اولین پنهان کاری زندگیم یواشکی کتاب خوندن بود...
12.بعضی از دوستای مدرسه م با شماها هم اسمن، وقتی صداشون میکنم یادتون میفتم و خیلی عوضی طور آرزو میکنم کاشکی جای اونا شما جلوم بودین..TT
13.خوندن کتاب و دیدن سریال سیزده دلیل برای اینکه رو به همتون پیشنهاد میکنم در صورتی که افسردگی و چیزایی شبیهش رو نداشته باشین..حرفمو جدی بگیرین"-" -وی خودش در اوج افسردگی کتاب را خواند-
14.چرا هنوز دارم این پلی لیسته رو گوش میدم.............
15.ولی نباید موقع خوندن سیزده دلیل با هر خط هانا رو بیشتر از قبل درک میکردم..
16.اینکه با چتر بری زیر بارون مث این میمونه که یکی بهت سلام کنه ولی تو با لگد بزنی تو شکمش
17.واقعا درک نمیکنم چرا امروز آخرای زنگ فیزیک من و آرمیتا و مشکات درمورد شستن پشمامون حرف میزدیم-
18.زنگای فیزیک پنجشنبه ها خیلی خوبن، چون معمولا درس نمیده و فقط یه زنگه و همون یه زنگ رو هم تمرین حل میکنه، و موقع تمرین حل کردن برای حرف زدن و مشارکت و اینا آزادمون میزاره و این مسئله خیلی کیف میده..
19.اینکه مهندس 20 دقیقه خودشو کشت ولی نتونست بهم بفهمونه اصن مفهوم انرژی پتانسیل چیه، ولی آرمیتا توی سی ثانیه بهم یاد داد نشون میده مشکل از من نیست، مشکل از مهندسه^^
20.یه پارت فسقلی از وسط اولدر رو پرینت گرفته بودم قبلا، دادم آدرینا و آرمیتا خوندن. حالا آدرینا هر روز منو میکشونه یه گوشه با لحن "حالا جرت میدم عزیزم فقط منتظر باش" میپرسه ادیتش تموم نشد هستی؟^^ درواقع دلیلش اینه که قسم خورده اگه سد اند باشه همونجا به قطعات نامساوی تقسیمم کنه- و میشه گفت تنها چیزی که باعث شده تا الان این کارو نکنه اینه که اگه بمیرم دیگه نمیتونه بخونتش..xD
+عکس پست ماهیتو ـه، انیمه جوجوتسو کایسن. و واقعا کسایی که از ماهیتو بدشون میاد رو درک نمیکنم شیوه فکر کردنش و اعتقاداتش و حرفایی که تو همون قسمتای اولی که حضور داشت به یوجی زد واقعا مود بودن و بی نظیر...انگار داشت ذهنمو میخوند..
++به بسته بودن کامنتای اینجور پستام عادت کردم-
+++پست قبلیمو تکرار میکنم اگه ندیدین ببینین...
-یه لیوان چای لطفا.
با لحن سرد اما محترمانه ای به مسئول پشت پیشخون گفت. پیشخدمت، با دیدن اون مرد جوون رو به روش شوکه شد، مرد، چشمای آبی کمرنگی داشت، اونقدر که به سفیدی میزدند اما در عین حال زیبایی خیره کننده ای داشتند. پیشخدمت بله ای گفت و بعد از اعلام کردن قیمت، مقداری چای از قوری خاکستری توی فنجون سفید ریخت. کمی آب جوش اضافه کرد و بعد از گذاشتن بسته های شکر و قاشق نقره ای کنارش، سینی رو روی میز گذاشت. توی این مدت، مرد کارت کشیده بود و رسید رو تحویل پیشخدمت داد. سینی رو برداشت و ناخوداگاه سمت همون میز دونفره گوشه کافه که صندلی هاش برای مدتها خاطره های اون مرد با چشمهای آبی رو به دوش کشیده بودن رفت و نشست. انگشتایی که از سرما کبود شده بودن رو روی لبه لیوان کشید و بعد دور فنجون حصار دستاش رو محکم کرد تا اثر سرمای بیرون با گرمای دلچسب چای خنثی شه. به بخار سفید رنگی که از اون مایع تیره بلند میشد نگاه کرد و به آرومی زمزمه کرد:این تو بودی که چای دوست داشتی، نه من.
جرعه ای از مایع داغ توی فنجون نوشید که با شنیدن صدایی سرش رو بالا آورد. همون پیشخدمت بود:شیفتم تموم شده اما تو به نظر واقعا غمگین میای. نمیدونم چی بهت گذشته اما شاید حرف زدن با یه غریبه بتونه کمکت کنه.
کمی مکث کرد و وقتی مخالفتی از اون مرد ندید گفت:میتونم بشینم؟
مرد به آرومی سرش رو تکون داد. اون دختر لبخندی زد و نشست:من لانا ام. اسم تو چیه؟
مرد با ملایمت و لحنی که تلاش میکرد صمیمی باشه جواب داد:فلیکس.
لانا به نرمی خندید:چشمای آبرنگی داری فلیکس.
فلیکس لبخند تلخی زد:جالبه، قبل از تو یه نفر دیگه هم اینو بهم گفته بود.
لانا مرموزانه گفت:و همون فرد، کسیه که باعث شده احساسات الانت رو داشته باشی؟
فلیکس، کمی شاید خشن، گفت:همیشه همینجوری از زیر زبون کسایی که تازه دیدیشون حرف میکشی؟
لانا دوباره خندید:میشه گفت.
فلیکس چند لحظه ای ساکت موند و بعد گفت:درست حدس زدی. اگه بگم چقدر دلم براش تنگ شده باز هم نمیتونم اندازه دلتنگیمو نشون بدم.
کمی از چای نوشید و با صدایی که لرزشش محسوس بود گفت:مدتهاست درموردش حرف نزدم، اقرار به اینکه هنوز توی گذشته زندگی میکنم حس عجیبی داره.
لانا سرشو تکون داد:میفهممت. دوست داری درموردش حرف بزنی؟
فلیکس اول چیزی نگفت. لانا دوباره جوری که ذهن فلیکسو خونده باشه محتاط پرسید:شما، همو دوست داشتین؟
فلیکس برای اولین بار از وقتی که با لانا حرف زده بود خندید:فکر نکنم گفتنش به تو ضرری داشته باشه، شاید هم باعث شه بزرگیش توی سرم کم شه. جمله من عاشق هیونجین بودم الان اونقدر ها هم دور به نظر نمیاد.
دوباره جرعه ای از چای توی لیوانش نوشید. لیوان رو پایین گذاشت، انگشتای کبودش الان دوباره به رنگ پوست برگشته بودن. میدونست اگه همه ساکت باشن، میتونه صدای تپش قلبش، صدای نفس کشیدنش و نیاز به اکسیژن تمام سلول هاش رو بشنوه و حس کنه. فکر کردن به این چیزا، بهش احساس زنده بودن بخشید. خون توی رگ هاش حرکت میکرد و لانا، کسی که انگار از سمت کائنات فرستاده شده بود تا فلیکس رو از منجلاب افکارش نجات بده با آرامش و صبر بهش خیره بود. نفس عمیقی کشید:اسمش هیونجینه. ما هردومون دانشجوی هنر بودیم. اون انگشتای جادویی داشت، با یه مداد ساده میتونست به خط های روی کاغذش جون ببخشه و تبدیلشون کنه به یه نقاشی حرفه ای از هرچیزی که اون لحظه فکرشو درگیر کرده بود.
توی خاطره ها فرو رفته بود و الان که شروع به حرف زدن کرده بود دیگه نمیتونست تمومش کنه. ادامه داد:در مورد جزئیاتش زیاد حرف نمیزنم، ما فقط عاشق بودیم. مثل قطب های مخالف، به تک تک ویژگی های هم جذب میشدیم.
لانا توی سکوتی که فلیکس بعد از این جمله ها بینشون به وجود آورد پرسید:پس، چی شد؟ اگه عاشق بودین، چرا دیگه نیستین؟
فلیکس که صداش بیشتر از قبل میلرزید جواب داد:عشق دوران جوونی، زیاد دووم نمیاره لانا. حتی با اینکه اون مثل بهشت بود باز هم تاثیری توی محکم موندن رابطه مون نداشت. ما فقط جدا شدیم. چیزی که درمورد عشق فکر میکردیم، باهمدیگه فرق داشتن. جای زخم اون رابطه ای که آسیب هاش ناخوداگاه بودن و هر دو طرف تلاش میکردن تا از بینش ببرن اما واقعیت فقط باهم بودنشون بود میسوزه و تا ابد و یکمین روز زندگیم باقی میمونه. نمیدونم اون هم این حسو داره یا نه، ما مدتهاست که دیگه همو ندیدیم. ما فقط جوون تر از اون بودیم که بزرگی عشقو درک کنیم. سنمون کمتر از اونی بود که بهم آسیب نزنیم. شاید هم میدونستیم، هردومون میدونستیم که تهش دردناک تموم میشه اما فقط میخواستیم از مسیر لذت ببریم. چرا که نه؟ تهش اونقدر ها هم قشنگ و خوشحال تموم نشد، اما خاطره های خوبی که باهمدیگه ساختیم توی سرمن و به جای اینکه احساس خوبی بهم بدن باعث میشن فکر کنم کجای راهو اشتباه رفتیم و دوباره به جواب قبلیم میرسم، شاید اگه دیرتر باهم آشنا میشدیم این اتفاق نمیفتاد.
لانا حرفی نزد. سکوت اون لحظه پر از آرامش بود. بعد از چند دقیقه، لانا با لبخند مهربونی گفت:زیاد اینجا میومدین درسته؟
فلیکس با تکون دادن سرش تایید کرد. لانا گفت:چند روز پیش، یه پسر دیگه اینجا اومد. موهای مشکی بلندی داشت و یه کیف همراهش بود که پر از کاغذای طراحی بودن. آمریکانوشو گرفت و اومد دقیقا سر همین میز نشست، اونم مثل تو پر از غم بود. اومدم باهاش حرف بزنم، از فلیکسی گفت که یه زمانی دیوانه وار عاشقش بوده، ولی از هم جدا شدن چون سنشون کمتر از درک عشق بود. ازش پرسیدم هنوزم عاشقشی؟ از کیفش کاغذ هارو در آورد و همشون طرح هایی از چشمای آبی کمرنگی که با آبرنگ پر شده بودن رو روی خودشون داشتن. بهم گفت اگه هنوز عاشقش نبود سعی نمیکرد چشماشو ببنده و جزئیات صورتشو به یاد بیاره.
فلیکس شوکه بود. لانا ادامه داد:اون روز، فکر میکردم یه داستان جالب شنیدم، از یه عروسک پارچه ای که باد عروسک همراهش رو با خودش برده یه جای دور، تا اینکه امروز سرمو بالا آوردم و همون چشمارو جلوم دیدم. غمگین بودی فلیکس، اومدم تا باهات حرف بزنم و ببینم چی تورو به اینجا کشونده که دیدم اونیکی عروسک رو پیدا کردم، عروسکی که از بس توی کوچه ها دنبال خاطراتش قدم زده بود انگشتاش کبود شده بودن، عروسکی که با آخرین امیدش اومده بود جایی که پر از عشق بین خودش و کسی که یه زمانی تمام دنیاش بود تا نوشیدنی مورد علاقه اونو بگیره و با گرم کردن دستاش، توی لایه لایه افکارش فرو بره.
فلیکس باز هم چیزی نگفت. لانا، از جیبش یه تیکه کاغذ در آورد و جلوی فلیکس گذاشت:فکر کنم الان دیگه اونقدر بزرگ شده باشین که یاد بگیرین چجوری بهم آسیب نزنین، این عشق پاک حیفه فلیکس. شمارشو گرفتم، بهش گفتم اگه عروسکشو پیدا کردم بهش خبر میدم که بیادو از دور نگاهش کنه ولی شما مال دور از هم بودن نیستین، اگه اون موقع زخمایی که روی قلب هم میزاشتین عمیق و دردناک بودن، الان وقتشه روی اون زخما رو با پارچه ای که لبریز از احساساتتونه ببندین، بهش زنگ بزن فلیکس. بزار اونم بدونه چقدر دلتنگشی.
فلیکس شماره رو گرفت، دستاش میلرزیدن. زمزمه کرد:خدا تورو فرستاده تا فرشته نجات زندگی من باشی لانا؟
لانا خندید:برای جبرانش، میتونی بهم اجازه بدی از روی داستانتون آهنگ بنویسم؟
+لانا درواقع منظورم همون لانا دل ری بود..:)
++حسش..امیدوارم براتون واضح بوده باشه..تا به حال پیش نیومده بود انقدر عاشق یکی از نوشته هام باشم..
خب..سلام و اینا:>
من مدتهااا بووووووود که ادیت جدید نزده بودم"-" و نمیدونمم چرا"-"
ولی امروز دوتا پست با فاصله یک دقیقه تو اینستا دیدم و منو جو گرفت پاشدم دوتا ادیت جدید زدم-
انی وی، بفرمایید ببینیدشون:>
No.1
سوو این ترند جدید تیک تاکه بین کیپاپرا:")) درواقع هدفش اینه که بگه اگه هم فن گروه جدیدی شدی نیاز نیست فندوم قبلیتو فراموش کنی.. و واقعا ادیتای غم انگیزی ان:")) هرچقدر هم بگذره حتی الان که دیگه آرمی نیستم باز هم اون عشقی که بنگتن بهم دادو یادم نمیره..و هنوز هم عاشق یونگیم..TT
No.2
و اینیکی..اوکی قصد توهین به هیونین شیپرارو ندارم ولی کاپلی که معمولا جلوی هیونلیکس قرار میگیره هیونین ـه، و بهم حق بدید که از هیونین استفاده کردم:")) هیون و جونگین دوستای بی نظیرین..TT
خودم اینیکیو خیلی دوست دارم نمیدونم چرا._.xD البته میتونست خیلی بهتر در بیاد:"// و چون بی حوصله ادیتش زدم شاید خیلی خوب نشده باشه..انی وی هنوزم خوبه*-*
+هیونلیکس یا هیونین؟
++خوب بودن حالا؟*-*
+++شما ام فک میکنین این سوالای ته پستام عین پیجای اینستا شده یا فقط منم؟:/xD