در پی پست جدید کالیستا و این کامنتش، همونطوری که خودم هم زیر پستش گفتم دوست دارم یه وبی داشته باشم که توش درمورد موضوعات تخصصی تر بنویسم. و همون پست باعث شد فکر کنم چرا که نه؟ و این شد که گینگامینگایو به وجود اومد~~
- Lynn -
- Saturday 30 April 22
در پی پست جدید کالیستا و این کامنتش، همونطوری که خودم هم زیر پستش گفتم دوست دارم یه وبی داشته باشم که توش درمورد موضوعات تخصصی تر بنویسم. و همون پست باعث شد فکر کنم چرا که نه؟ و این شد که گینگامینگایو به وجود اومد~~
دستاشو با تردید بالا آورد و سمت جایی که رمز در رو وارد میکرد متوقف شد. به آرومی عدد هارو وارد کرد و با شنیدن صدای آشنایی بازدمش رو بیرون داد. رمز در هنوزم همون بود. با کف دستش در رو هل داد و وارد خونه قدیمی ای شد که مدتها بود سری بهش نزده بود. شالگردن قرمزش رو درآورد و بین دستهاش گرفت و جلوتر رفت. همین حرکت های ساده کافی بود تا بغضش که مدتها بود نگهش داشته بود بشکنه و اشکهاش سرازیر بشن. کل خونه همون بویی رو میداد که برای مدتها دلتنگش بود. سمت اتاقی رفت که انتهای راهرو بود. دستگیره در رو فشار داد و بازش کرد و با دیدن فضای اتاق نفسش توی سینهش حبس شد. اون اتاق هنوز همون شکلی بود که به یاد داشت. همون پوستر هایی که روی دیوار بودن و اون حس و حال کلاسیکش، انگار براش دژاوو شدن. سمت میز کاری که رو به پنجره بود رفت. کتابهای روش پخش و پلا بودن و همونطور که به یاد داشت نوشته های نصفه نیمهش لا به لای کتاب ها به چشم میخوردن. شالگردنی که هنوز توی دستش بود رو روی میز گذاشت و به پنجره خیره شد که چیزی رو دید، چیزی که قبلا اونجا نبود. کاغذ کوچیکی که اطراف پنجره چسبونده شده بود. سمتش خم شد و همون دستخط زیبایی رو دید که توی ذهنش هک شده بود. با خوندن اون جمله کوتاه، قلبش به درد اومد؛ فکر کردن به اینکه تمام مدت اونجا نخ های نامرئی وجود داشت که من رو به تو وصل میکرد خیلی زیبا نیست؟ بود، واقعا زیباتر از این بود که توسط اون نابود بشن. اون حقی نداشت، اما مگه چقدر میدونست؟ اون فقط 17 سالش بود و هنوز هیچی نمیدونست، زیرلب زمزمه کرد:اما الان تنها چیزی که میدونم اینه که دلم برات تنگ شده.
شالگردن قرمز رو روی میز گذاشت. میدونست اون صداشو نمیشنوه، اما بازهم گفت:نباید میاومدم اینجا، اما الان هرجایی میتونم برم به جز خونه. گاهی به این فکر میکردم که چیشد از دستت دادم اما هربار به یه جواب میرسم، تو هیچوقت مال من نبودی که بخوام از دستت بدم و اون عشق دروغین، تنها فریبی بود که باورش داشتم.
با دست راستش شالگردن رو نوازش کرد. قطره های اشکش روی میز چکیدن اما لبخندی روی صورتش بود که شاید از تمام گریه هاش دردناک تر بود. جمله ای رو به یاد آورد که مثل خنجری توی قلبش فرو رفته بود؛ اما تو هنوز شالگردنم رو با خودت داری! و این حقیقتی بود که هردوشون ازش فرار میکردن، اینکه شاید هنوز هم همدیگه رو دوست دارن اما چیزهایی بودن که هیچوقت نمیشه درموردشون حرف زد، فقط میشه تمام تلاشی که ممکنه رو براش کرد. به یاد آورد صحنه ای از گذشته کوتاهشون رو و همین باعث شد آرزوش رو بلند به زبون بیاره:منو به دریاچه ببر، جایی که همه شاعرا میخواستن بمیرن، من به اینجا تعلق ندارم!
شالگردن رو همونجا رها کرد. برگشت و بدون اینکه در رو پشت سرش ببنده از اتاق و بعد از خونه خارج شد. وقتی صدای قفل شدن در رو شنید سرش رو بالا آورد. تمام عشقش رو همونجا جا گذاشته بود و دیگه تعلقی بهش نداشت. از ساختمون بیرون اومد و نور آفتاب باعث شد چشماش رو نیمه باز نگه داره. با قدم های بلندش از اون ساختمون دور شد و حتی عبور شخص آشنایی باعث شد لحظه ای تردید کنه، بازهم به عقب نگاه نکرد.
+انتخاب جنسیت شخصیتهام به عهده خودتون:)
++ترکیب آل تو ول و فولکلور، میشه این~
گایز احتمال اینکه من سال بعد بلاخره رشتمو عوض کنم و انسانی بخونم خیلی خیلی زیاده..درواقع مشاورمون میخواد با مامان بابام و رئیس کل مجموعه سلام که ریاست کل دپارتمان انسانی سلام ـم هست جلسه بزاره که راضیشون کنه..و خب تا قبل از امروز خیلی مطمئن نبودم اما امروز زنگ تفریح اول رفتم تا با مشاور انسانیا حرف بزنم و بعدش اون به مشاور خودمون گفت من با دید باز نسبت به این رشته میخوام بیام و صد درصد قراره بلاخره یه جوری مامان بابامو راضی کنن و براش تلاش کنن، و برای همین تا قبل امروز من چیزی به بچها نگفته بودم اما امروز بلاخره گفتمش و حدس بزنین چیشد؟
تقریبا همه بچهایی که توی کلاس بندی قبلیمونم بودن و میدونستن من چقدر دوست دارم رشتمو عوض کنم اومدن بغلم کردن و بهم تبریک گفتن..حتی یکی از اکیپای کلاس که خیلی با ما کاری ندارن ولی خب میشه گفت کموبیش دوستیم همشون کلی خوشحال شدن..و وقتی داشتم دنبال جزوه عربیم میگشتم شنیدم آدرینا به سارا گفت که ولی هستی با اینکه اصلا تجربی رو دوست نداره اما درسش خیلی خوبه، اگه من جای اون بودم بعید میدونم نمره هام مثلش میشد و این جمله کل روزمو ساخت و نزاشت یک درصد هم ناراحت بشم..:")
فقط خواستم احساس خوبشو باهاتون در میون بزارم..TT
بعد از یک دل سیر زار زدن، برای اینکه حال و هوام عوض شه تصمیم گرفتم این چالشه رو شروع کنم و امیدوارم تا تهش برم..
منبعشم وب آنیماست~~
لاوندا:سولوی شیون ـو هزار بار گوش میده-
ادوارد:گوش نده اینارو خب خودتو ناراحت نکن
من:چرا کراشه که
ادوارد:قشنگه ولی نه واسه یکی مثل مامِت که یه آهنگو گیر میاره فقط به قصد گریه
من:من که هر روز دارم ورژن ده دقیقه ای All too well تیلور سوییفتو گوش میدم که به اون تیکه هارمونی آخرش برسه بشینم مث ابر بهار گریه کنم:درسته
ادوارد:
ادوارد:تو ام به مامانت رفتی.
I just need news 'Hot Issue is back' not 'Hot Issue disbanded' please..
سلام این S2 اینترتیمنت هست
اول میخواهیم از همه عذرخواهی کنیم
ممکنه این خبر باعث پشیمونی تمام طرفداران هاتایشو شود
بعد از یک صحبت طولانی با گروه ما تصمیم گرفتیم تیم را منحل کنیم
ما با هنرمندان خود یه زمان طولانی در ارتباط بودیم وای متاسفانه مجبور به گرفتن این تصمیم شدیم
مایلیم عذرخواهی کنیم و ممنون از تمام کسانی که تو این مدت از هاتایشو حمایت کردند
لطفا در اینده هم مراقب اعضا باشید
حتی نزاشتن ناهیون برای تولدش بیاد لایو..
حتی یه استیج برای خداحافظیم بهشون ندادن..
برای مدتها آپدیت جدید نداشتیم..
و حالا نوبت شنیدن بیانیه اون کمپانی مزخرفه..
امروز، 22 آوریل 2022 هات ایشویی که فقط یک سال همراه شور ها بودن برای همیشه دیسبند شد..:)
+بهترین خبری بود که توی این روز بی نظیر میتونستم بگیرم.
++حالم افتضاحه.
راستش من درمورد شیوه ناسالم تایپا زیاد تحقیق نکردم ولی یه چیزی فهمیدم، این xxxx-T ها مث سگ اورثینک میکنن. از جمله من که entp-T ام و کاملا تایید میکنم..فک کن تو چت به من به جای سلامم بگی سلام، حالا من:نکنه ازم متنفر شدههه
مثلا اگه توی همچین شرایطی این که،
معلم:فکر نمیکردم نمرت این شده باشه حالا فردا برگتو میدم
اون xxxx-T کل شب:نکنه تجدید شدم..نکنه افتادممم..وای خاک به سرم الان میندازنم از مدرسه بیرون مامانم از خونه بیرونم میکنه هیچی ندارم بخورم مجبورم غذا بدزدم بعد پلیس میاد دستگیرم میکنه میندازتم زندان بعد تو زندان یکی از زندانیا رو میکشم برام حبس ابد میبرن میبرنم انفرادی دیوونه میشم یه شب زیر نور ماه درحالی که مدتها هیچی نخوردم از درد میمیرمممم
و اما فردا معلم:دست بزنین برای فلانی که بالاترین نمره کلاس شدهههه
مطمئن باشین T این.
اما برعکسش A ها خیلییی ریلکسن، راحت تصمیم میگیرن و زیاد مضطرب نیستن و کلا زیاد تو کار اورثینکینگ نیستن کنترل افکارشون رو دارن.
من:من باور نمیکنم
باران:همون اول یاد سناریوی یوتا و یوتو افتادم
من:نمیشد یوتو ام توش بازی کنه؟..
باران:این فیلم اکشن فقط یه یوتو رو میخواد که کامل شه
من:نکنه داستانش شبیه همون باشه......
باران: :))))
من:اگه داستانش شبیه باشه چی
باران:اگه باشه اینو به اتفاقای توی فیکات که واقعی میشن باید اضافه کنی
باران:یوتا کیه اصلا
من:خوردنیه؟
باران:نمیدونم شاید یه شهره
من:حس میکنم باید اسم یه گرایش باشه، یوتاسکشوال
باران:راست میگی
من:از زیرشاخه های انسیتی سکشوال
باران:هممون یوتاسکشوالیم
من:گرایش خطرناکیه
باران:اونم با وجود یه فیلم..
+عر هاتون رو پذیرا هستم.
ماهک:آیلین، کدوم عضو انسیتی چینیه؟
ماهک:بگی هیچکدوم جرت میدم
من: بچ ما یه یونیت چینی داریم بعد میپرسی کدوم چینیه؟
ماهک:من 4 پنجمشونو نمیشناسم خب-
من:ماهی یه دور کل اعضای انسیتی که میشناسیو بگو
ماهک:خودت داری میگی ماهی
ماهک:جانی یوتا لوکاس..واسا..چند تا دیگم میشناسم
من:بگو همینجوری ببینم
ماهک:اون خوشگله که همه ددی میبیننش ولی من ازش خوشم نمیاد
من:چرا نمیفهمم کیو می- جهیون؟؟
ماهی:یه بار برای همیشه این مشکل منو حل کن بگو کدوم یکی از این دوتا تیونگه اگه بگی میدونم اونیکی یا جکسونه یا اونی که اسمش اولش ج داره
من:جکسون عضو انسیتی نیست ولی...........
ماهی:فک کنم اسمش ج داره
من:بفرست ببینم
ماهی:نه صب کن اون مارک بود که همه میگفتن کراششون یا مارکه یا جکسون
من:مارک منظورت مارک لی عه یا مارک توان؟...
ماهی:آیلین یدونه میزنم یکی از من بخوری یکی از دیوار
من:خب دوتا مارک داریممم
ماهی:اسکرین میفرسته* این مو سفیده تیونگه یا مارککک
من: مو سفید جلوییه تیونگه
من: اصن مارک تاحالا سفید کرده؟..
+دیگه از اینجا بحث کشید به انسیتی و عملیات سیزنی شدنش..xD