۶۳ مطلب در ژانویه ۲۰۲۲ ثبت شده است

پنتاگون، فلاپ ترین بند کیوب

7.7 میلیون بازدید در 24 ساعت اول و شکستن رکورد قبلی فندوم


 صدرنشینی در چارت آلبوم های آیتونز 30 کشور مختلف

 دبیو در رنک 1 چارت جهانی آلبوم های آیتونز و کسب رتبه 2 چارت اروپایی آلبوم های آیتونز

 صدرنشینی تایتل تِرک "Feelin' Like" در چارت ریل تایم Bugs

کسب جایگاه نخست چارت آهنگ های آیتونز 11 کشور مختلف توسط تایتل تِرک "Feelin' Like"

 

ام وی در کمتر از چهار روز 20 میلیونی شد!!~~~~

فاکتور از اون فندوم فرشته که میفرمودن فیلین لایک تا قبل از مرگشون حتی به ده میلیون هم نمیرسه..داش برات قبر سفارش بدم یا خودت آماده ای؟

 

چشماتونو باز کنین، پنتاگون با یه آهنگ محشر، لیریک محشر و دنس محشر برگشته که بهتون ثابت کنه صد برابر فیواتون میترکونه:)

اسم نمیبرم ولی خطاب به اون فندوم فرشته، هنوزم روتون میشه بگین پنتا فلاپه؟^^

  • ۴
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳ ]
    • Lynn -
    • Friday 28 January 22

    پستی بدون سر و ته#16

    1.پونزده تا کتاب از نمایشگاه گرفتم یک میلیون و صد"-" قبلا هم کتاب انقد گرون بود یا من تازه چشم و گوشم باز شده؟:/

    2.این آهنگی که الان دارم گوش میدمو نباید گوش بدم چون منو یاد یکی میندازه که نباید..حتی این پلی لیستی که دارم گوش میدمم نباید گوش بدم چون منو یاد همون طرف میندازه..ولی چرا فقط نمیزنم یه آهنگ دیگه یا یه پلی لیست دیگه؟ چرا بازم دارم بهش گوش میدم؟..

    3.بابام زل زد تو چشام گفت هرچقدر الان پول برا کتاب بدی رو هروقت حقوق بگیری ازت میکشم بیرون-

    4.الان که دیگه اولدر تموم شده گوش دادن به آهنگش باعث میشه دلم برای وقتایی که مینوشتمش تنگ شه:")

    5.چرا جدیدا همه سد اند دوست دارن؟"-" گایز..باور کنید پایان های خوش میتونن قشنگ باشن..

    6.پست قبلیمو اگه ندیدین برین ببینین:"

    7.فردا المپیاد ادبی دارم و بعدش تموم..مشکل اینجاست که با هیچکدوم از بچهامون یه جا نیستیم-درواقع مطمئن نیستم ریحانه کجاست..شاید با اون یه جا بودم- و خوش نمیگذره"-"

    8.هودی بهشتی ترین لباس دنیاست..هرکس مخالفه جمع کنه از وبم بره^^

    9.ولی میخوام بشینم گریه کنم..قصر آبی رو نداشت..من میخوام قصر آبی رو بخونمممTTTTT

    10.یکی از بدی های نمایشگاه کتاب آنلاین اینه که باید صبر کنی تا کتابات برسن..دلم برا اون موقع که میرسیدم خونه و با ذوق میپریدم رو کتابام تنگ شده..همیشه ام چند هفته بعد نمایشگاه امتحانای ترم دو شروع میشد و کل خونواده ازم قول میگرفتن که بهشون دست نزنم و درسمو بخونم ولی من هیچوقت گوش نمیدادم~

    11.الان که بهش فک کردم دیدم اولین پنهان کاری زندگیم یواشکی کتاب خوندن بود...

    12.بعضی از دوستای مدرسه م با شماها هم اسمن، وقتی صداشون میکنم یادتون میفتم و خیلی عوضی طور آرزو میکنم کاشکی جای اونا شما جلوم بودین..TT

    13.خوندن کتاب و دیدن سریال سیزده دلیل برای اینکه رو به همتون پیشنهاد میکنم در صورتی که افسردگی و چیزایی شبیهش رو نداشته باشین..حرفمو جدی بگیرین"-" -وی خودش در اوج افسردگی کتاب را خواند-

    14.چرا هنوز دارم این پلی لیسته رو گوش میدم.............

    15.ولی نباید موقع خوندن سیزده دلیل با هر خط هانا رو بیشتر از قبل درک میکردم..

    16.اینکه با چتر بری زیر بارون مث این میمونه که یکی بهت سلام کنه ولی تو با لگد بزنی تو شکمش

    17.واقعا درک نمیکنم چرا امروز آخرای زنگ فیزیک من و آرمیتا و مشکات درمورد شستن پشمامون حرف میزدیم-

    18.زنگای فیزیک پنجشنبه ها خیلی خوبن، چون معمولا درس نمیده و فقط یه زنگه و همون یه زنگ رو هم تمرین حل میکنه، و موقع تمرین حل کردن برای حرف زدن و مشارکت و اینا آزادمون میزاره و این مسئله خیلی کیف میده..

    19.اینکه مهندس 20 دقیقه خودشو کشت ولی نتونست بهم بفهمونه اصن مفهوم انرژی پتانسیل چیه، ولی آرمیتا توی سی ثانیه بهم یاد داد نشون میده مشکل از من نیست، مشکل از مهندسه^^

    20.یه پارت فسقلی از وسط اولدر رو پرینت گرفته بودم قبلا، دادم آدرینا و آرمیتا خوندن. حالا آدرینا هر روز منو میکشونه یه گوشه با لحن "حالا جرت میدم عزیزم فقط منتظر باش" میپرسه ادیتش تموم نشد هستی؟^^ درواقع دلیلش اینه که قسم خورده اگه سد اند باشه همونجا به قطعات نامساوی تقسیمم کنه- و میشه گفت تنها چیزی که باعث شده تا الان این کارو نکنه اینه که اگه بمیرم دیگه نمیتونه بخونتش..xD

     

    +عکس پست ماهیتو ـه، انیمه جوجوتسو کایسن. و واقعا کسایی که از ماهیتو بدشون میاد رو درک نمیکنم شیوه فکر کردنش و اعتقاداتش و حرفایی که تو همون قسمتای اولی که حضور داشت به یوجی زد واقعا مود بودن و بی نظیر...انگار داشت ذهنمو میخوند..

    ++به بسته بودن کامنتای اینجور پستام عادت کردم-

    +++پست قبلیمو تکرار میکنم اگه ندیدین ببینین...

  • ۱۰
    • Lynn -
    • Thursday 27 January 22

    WaterColor eyes

    watercolor eyes
    euphoria
    By lana del rey

    Magic Spirit

    -یه لیوان چای لطفا.

    با لحن سرد اما محترمانه ای به مسئول پشت پیشخون گفت. پیشخدمت، با دیدن اون مرد جوون رو به روش شوکه شد، مرد، چشمای آبی کمرنگی داشت، اونقدر که به سفیدی میزدند اما در عین حال زیبایی خیره کننده ای داشتند. پیشخدمت بله ای گفت و بعد از اعلام کردن قیمت، مقداری چای از قوری خاکستری توی فنجون سفید ریخت. کمی آب جوش اضافه کرد و بعد از گذاشتن بسته های شکر و قاشق نقره ای کنارش، سینی رو روی میز گذاشت. توی این مدت، مرد کارت کشیده بود و رسید رو تحویل پیشخدمت داد. سینی رو برداشت و ناخوداگاه سمت همون میز دونفره گوشه کافه که صندلی هاش برای مدتها خاطره های اون مرد با چشمهای آبی رو به دوش کشیده بودن رفت و نشست. انگشتایی که از سرما کبود شده بودن رو روی لبه لیوان کشید و بعد دور فنجون حصار دستاش رو محکم کرد تا اثر سرمای بیرون با گرمای دلچسب چای خنثی شه. به بخار سفید رنگی که از اون مایع تیره بلند میشد نگاه کرد و به آرومی زمزمه کرد:این تو بودی که چای دوست داشتی، نه من.

    جرعه ای از مایع داغ توی فنجون نوشید که با شنیدن صدایی سرش رو بالا آورد. همون پیشخدمت بود:شیفتم تموم شده اما تو به نظر واقعا غمگین میای. نمیدونم چی بهت گذشته اما شاید حرف زدن با یه غریبه بتونه کمکت کنه.

    کمی مکث کرد و وقتی مخالفتی از اون مرد ندید گفت:میتونم بشینم؟

    مرد به آرومی سرش رو تکون داد. اون دختر لبخندی زد و نشست:من لانا ام. اسم تو چیه؟

    مرد با ملایمت و لحنی که تلاش میکرد صمیمی باشه جواب داد:فلیکس.

    لانا به نرمی خندید:چشمای آبرنگی داری فلیکس.

    فلیکس لبخند تلخی زد:جالبه، قبل از تو یه نفر دیگه هم اینو بهم گفته بود.

    لانا مرموزانه گفت:و همون فرد، کسیه که باعث شده احساسات الانت رو داشته باشی؟

    فلیکس، کمی شاید خشن، گفت:همیشه همینجوری از زیر زبون کسایی که تازه دیدیشون حرف میکشی؟

    لانا دوباره خندید:میشه گفت.

    فلیکس چند لحظه ای ساکت موند و بعد گفت:درست حدس زدی. اگه بگم چقدر دلم براش تنگ شده باز هم نمیتونم اندازه دلتنگیمو نشون بدم.

    کمی از چای نوشید و با صدایی که لرزشش محسوس بود گفت:مدتهاست درموردش حرف نزدم، اقرار به اینکه هنوز توی گذشته زندگی میکنم حس عجیبی داره.

    لانا سرشو تکون داد:میفهممت. دوست داری درموردش حرف بزنی؟

    فلیکس اول چیزی نگفت. لانا دوباره جوری که ذهن فلیکسو خونده باشه محتاط پرسید:شما، همو دوست داشتین؟

    فلیکس برای اولین بار از وقتی که با لانا حرف زده بود خندید:فکر نکنم گفتنش به تو ضرری داشته باشه، شاید هم باعث شه بزرگیش توی سرم کم شه. جمله من عاشق هیونجین بودم الان اونقدر ها هم دور به نظر نمیاد.

    دوباره جرعه ای از چای توی لیوانش نوشید. لیوان رو پایین گذاشت، انگشتای کبودش الان دوباره به رنگ پوست برگشته بودن. میدونست اگه همه ساکت باشن، میتونه صدای تپش قلبش، صدای نفس کشیدنش و نیاز به اکسیژن تمام سلول هاش رو بشنوه و حس کنه. فکر کردن به این چیزا، بهش احساس زنده بودن بخشید. خون توی رگ هاش حرکت میکرد و لانا، کسی که انگار از سمت کائنات فرستاده شده بود تا فلیکس رو از منجلاب افکارش نجات بده با آرامش و صبر بهش خیره بود. نفس عمیقی کشید:اسمش هیونجینه. ما هردومون دانشجوی هنر بودیم. اون انگشتای جادویی داشت، با یه مداد ساده میتونست به خط های روی کاغذش جون ببخشه و تبدیلشون کنه به یه نقاشی حرفه ای از هرچیزی که اون لحظه فکرشو درگیر کرده بود.

    توی خاطره ها فرو رفته بود و الان که شروع به حرف زدن کرده بود دیگه نمیتونست تمومش کنه. ادامه داد:در مورد جزئیاتش زیاد حرف نمیزنم، ما فقط عاشق بودیم. مثل قطب های مخالف، به تک تک ویژگی های هم جذب میشدیم.

    لانا توی سکوتی که فلیکس بعد از این جمله ها بینشون به وجود آورد پرسید:پس، چی شد؟ اگه عاشق بودین، چرا دیگه نیستین؟

    فلیکس که صداش بیشتر از قبل میلرزید جواب داد:عشق دوران جوونی، زیاد دووم نمیاره لانا. حتی با اینکه اون مثل بهشت بود باز هم تاثیری توی محکم موندن رابطه مون نداشت. ما فقط جدا شدیم. چیزی که درمورد عشق فکر میکردیم، باهمدیگه فرق داشتن. جای زخم اون رابطه ای که آسیب هاش ناخوداگاه بودن و هر دو طرف تلاش میکردن تا از بینش ببرن اما واقعیت فقط باهم بودنشون بود میسوزه و تا ابد و یکمین روز زندگیم باقی میمونه. نمیدونم اون هم این حسو داره یا نه، ما مدتهاست که دیگه همو ندیدیم. ما فقط جوون تر از اون بودیم که بزرگی عشقو درک کنیم. سنمون کمتر از اونی بود که بهم آسیب نزنیم. شاید هم میدونستیم، هردومون میدونستیم که تهش دردناک تموم میشه اما فقط میخواستیم از مسیر لذت ببریم. چرا که نه؟ تهش اونقدر ها هم قشنگ و خوشحال تموم نشد، اما خاطره های خوبی که باهمدیگه ساختیم توی سرمن و به جای اینکه احساس خوبی بهم بدن باعث میشن فکر کنم کجای راهو اشتباه رفتیم و دوباره به جواب قبلیم میرسم، شاید اگه دیرتر باهم آشنا میشدیم این اتفاق نمیفتاد.

    لانا حرفی نزد. سکوت اون لحظه پر از آرامش بود. بعد از چند دقیقه، لانا با لبخند مهربونی گفت:زیاد اینجا میومدین درسته؟

    فلیکس با تکون دادن سرش تایید کرد. لانا گفت:چند روز پیش، یه پسر دیگه اینجا اومد. موهای مشکی بلندی داشت و یه کیف همراهش بود که پر از کاغذای طراحی بودن. آمریکانوشو گرفت و اومد دقیقا سر همین میز نشست، اونم مثل تو پر از غم بود. اومدم باهاش حرف بزنم، از فلیکسی گفت که یه زمانی دیوانه وار عاشقش بوده، ولی از هم جدا شدن چون سنشون کمتر از درک عشق بود. ازش پرسیدم هنوزم عاشقشی؟ از کیفش کاغذ هارو در آورد و همشون طرح هایی از چشمای آبی کمرنگی که با آبرنگ پر شده بودن رو روی خودشون داشتن. بهم گفت اگه هنوز عاشقش نبود سعی نمیکرد چشماشو ببنده و جزئیات صورتشو به یاد بیاره.

    فلیکس شوکه بود. لانا ادامه داد:اون روز، فکر میکردم یه داستان جالب شنیدم، از یه عروسک پارچه ای که باد عروسک همراهش رو با خودش برده یه جای دور، تا اینکه امروز سرمو بالا آوردم و همون چشمارو جلوم دیدم. غمگین بودی فلیکس، اومدم تا باهات حرف بزنم و ببینم چی تورو به اینجا کشونده که دیدم اونیکی عروسک رو پیدا کردم، عروسکی که از بس توی کوچه ها دنبال خاطراتش قدم زده بود انگشتاش کبود شده بودن، عروسکی که با آخرین امیدش اومده بود جایی که پر از عشق بین خودش و کسی که یه زمانی تمام دنیاش بود تا نوشیدنی مورد علاقه اونو بگیره و با گرم کردن دستاش، توی لایه لایه افکارش فرو بره.

    فلیکس باز هم چیزی نگفت. لانا، از جیبش یه تیکه کاغذ در آورد و جلوی فلیکس گذاشت:فکر کنم الان دیگه اونقدر بزرگ شده باشین که یاد بگیرین چجوری بهم آسیب نزنین، این عشق پاک حیفه فلیکس. شمارشو گرفتم، بهش گفتم اگه عروسکشو پیدا کردم بهش خبر میدم که بیادو از دور نگاهش کنه ولی شما مال دور از هم بودن نیستین، اگه اون موقع زخمایی که روی قلب هم میزاشتین عمیق و دردناک بودن، الان وقتشه روی اون زخما رو با پارچه ای که لبریز از احساساتتونه ببندین، بهش زنگ بزن فلیکس. بزار اونم بدونه چقدر دلتنگشی.

    فلیکس شماره رو گرفت، دستاش میلرزیدن. زمزمه کرد:خدا تورو فرستاده تا فرشته نجات زندگی من باشی لانا؟

    لانا خندید:برای جبرانش، میتونی بهم اجازه بدی از روی داستانتون آهنگ بنویسم؟

     

    +لانا درواقع منظورم همون لانا دل ری بود..:)

    ++حسش..امیدوارم براتون واضح بوده باشه..تا به حال پیش نیومده بود انقدر عاشق یکی از نوشته هام باشم..

  • ۴
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۰ ]
    • Lynn -
    • Wednesday 26 January 22

    two new edit

    خب..سلام و اینا:>

    من مدتهااا بووووووود که ادیت جدید نزده بودم"-" و نمیدونمم چرا"-"

    ولی امروز دوتا پست با فاصله یک دقیقه تو اینستا دیدم و منو جو گرفت پاشدم دوتا ادیت جدید زدم-

    انی وی، بفرمایید ببینیدشون:>

     

    No.1

     

     

     

    سوو این ترند جدید تیک تاکه بین کیپاپرا:")) درواقع هدفش اینه که بگه اگه هم فن گروه جدیدی شدی نیاز نیست فندوم قبلیتو فراموش کنی.. و واقعا ادیتای غم انگیزی ان:")) هرچقدر هم بگذره حتی الان که دیگه آرمی نیستم باز هم اون عشقی که بنگتن بهم دادو یادم نمیره..و هنوز هم عاشق یونگیم..TT

     

    No.2

     

     

     

    و اینیکی..اوکی قصد توهین به هیونین شیپرارو ندارم ولی کاپلی که معمولا جلوی هیونلیکس قرار میگیره هیونین ـه، و بهم حق بدید که از هیونین استفاده کردم:")) هیون و جونگین دوستای بی نظیرین..TT

    خودم اینیکیو خیلی دوست دارم نمیدونم چرا._.xD البته میتونست خیلی بهتر در بیاد:"// و چون بی حوصله ادیتش زدم شاید خیلی خوب نشده باشه..انی وی هنوزم خوبه*-*

     

    +هیونلیکس یا هیونین؟

    ++خوب بودن حالا؟*-*

    +++شما ام فک میکنین این سوالای ته پستام عین پیجای اینستا شده یا فقط منم؟:/xD

  • ۳
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۶ ]
    • Lynn -
    • Wednesday 26 January 22

    بماند به یادگار

    شش بهمن هزار و چهارصد، المپیاد زیست~

    بازم عکس گرفتیم ولی اینیکی رو خیلی دوست دارمxD

    از راست به چپ:حانیه، رومینا، من

     

    این وسط از وویس بی نظیر من که قبل امتحان برا سونیا فرستادمم غافل نشین-

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۱ ]
    • Lynn -
    • Wednesday 26 January 22

    ساید تاریک هستی

    الان دلم میخواد گوشیم و کامپیوترم و هندزفریمو بردارم و همزمان درحد سیل بارون بیاد و برم تو خیابون زیر بارون دنسینگ ویث یور گوست گوش بدم و بدوئم و انقد جیغ بزنم که خالی شم و بعدش کلا از این کشور برم و بعد از جعل مرگم با یه هویت جدید یه زندگی دیگه رو شروع کنم..

    دلم میخواد کل اکانتای سوشال مدیام رو پاک کنم، همه رو، وبمو، اینستامو، تلگرامو، ایمیلمو هر کوفتی که توش اکانت دارمو، بعد برم بالای یه کوهی گوهی جایی، و با تمام وجودم عربده بزنم از کل آدمای دنیا متنفرم، اگه یه جایی باشه که زیرش دریاست یا رودخونه بهتره چون میخوام خودمو پرت کنم توش و غرق شم و بمیرم و دیگه هیچی حس نکنم..نه ناراحتیو، نه شادیو، نه این افسردگی کوفتیو،

    جالب نیس؟ حتی حس میکنم لایق افسردگی نیستم، خودم حس میکنم نکنه دروغ بگم..نکنه واقعا ناراحت نباشمو این حس فقط یه تظاهر ساده باشه؟

    ماهک میگه تا وقتی پامونو نزاریم توی خونه رویاییمون حق نداری بمیری و این باعث شد فک کنم که مشکل همینه.. بعضی وقتا خیلی خودخواهانه آرزو میکنم کاشکی هیچکدومتون آیلینی نمیشناختین، اینجوری ویلای کانادای آینده اکیپمون یکی مثل منو نداشت و بعدش میتونستم خودمو بکشم و نگران این نباشم که چیارو از دست میدم، ولی این فکر شرورانه تر از اونه که بخواد دائمی باشه

    بعدش شروع میکنم به اورثینک و فکر کردن به اینکه دارم عملا گند میزنم تو مود خوب هرکسی که داره این پستو میخونه، و از طرفی اونقدر خودخواهم که باخودم میگم به درک وب خودمه هرچی عشقم کشید توش پست میکنم به هیچ احدالناسی ام ربط نداره چه گوهی میخورم توش، فاک دم فوراور~

    و خب کل زمین و زمان دست به دست هم دادن که برینن تو اعصابم و مطمئنم که تهش یا به خودم گند میزنم یا به شما، و صد درصد خودمو انتخاب میکنم و قبل از اینکه بزارم کسی خودشو به خاطرم ناراحت کنه همه چیو تموم کنم و زندگی شماهارم راحت

    شاید اگه به نوشتن اعتیاد نداشتم خیلی وقت پیش اینجارو زده بودم رو حذف..مثل اکانت اینستام که ترجیح میدم دلیتش کنم و از اونجای شلوغ برم به یه پیج شخصی فسقلی فقط برای ارتباط با اکیپ یونیامون..از تنها کسایی که صد درصد بهشون اعتماد دارم و برخلاف محبتای فیک بعضیا واقعا سعی میکنن بهترم کنن(میبینین؟ دوباره تیکه و طعنه و کنایه:) )

    و اینو بدونین که من برعکس شکیبا اونقدر آدم خوبی نیستم که وقتی حس میکنم پستی وایب منفی داره رمز دارش کنم و فقط برای خودم بنویسمش، اینجوری نیست که بخوام جلب توجه کنم فقط به حدی افتضاحم که دلم میخواد همه با خودم افتضاح باشن، و این بخشی از وجودمه که حالم ازش بهم میخوره و از اون طرف عاشق این عوضی بودنمم

    انی وی، معذرت میخوام که گند زدم تو مودتون، به جز یه عده خاص که با رفتارشون بهم فهموندن بهتره خفه شم و دست از سرشون بردارم، شماها، خوب کردم که ریدم تو حس خوبتون^^ (نیاید بپرسید من هستم یا نه اگه بودید خودتون متوجه میشدید منظورم با شماس)

     

    +عکس پست شینوبو ـه، انیمه شیطان کش-والپیپر لپتاپمم هست-

  • ۶
    • Lynn -
    • Tuesday 25 January 22

    اندراحوالات المپیاد~

    پنج بهمن هزار و چهارصد، بماند به یادگار~

    "امروز بعد از ظهر دست جمعی رفته بودیم المپیاد برینیمم^^

    به ترتیب از راست:من، رومینا، ریحانه، هستی.ه

     

    اولش من و هستی و رومینا خیلی شیک نشسته بودیم چیپس کوفت میکردیم و میخندیدیم که دیدیم یه عده از یه مدرسه دیگه اون سر حیاط جمع شدن دارن میخونن.."-"

    من:گایز..اونارو..

    هستی:ودف دارن میخونن؟؟

    رومینا:لابد استرسم دارن"-"

    من:حالا ما اومدیم امتحان بدیم که مدرسه رو بپیچونیم..

    ما:

    ما:جر خوردن*


    من:خب ببینید دوستان، برای زدن گزینه ها اول دوتا عدد شماره سوالو باهم جمع میکنید هرکدوم از گزینه ها که بهش بخش پذیر بود رو میزنین

    ریحانه:پشمااااامممم هستیییییی چه روش خوبیههههه

    من:کلل ریاضیایی که شک داشتمو همینجوری زدم همشون درست بودننن

    ریحانه:هستی کار کنه شیرینی میدم..

    بعد از امتحان*

    ریحانه:گایز چند تا زدین؟ من 28 تا

    رومینا:سی و خورده ای

    من و هستی:هر چهل تارو زدیم ما

    هستی:من از روش این رفتم*اشاره به من*

    من:جرر منممم

    ریحانه:خب گایز نفرات اول المپیاد سلول های بنیادی این دوتا ان مدال طلا میگیرنن


    رومینا:وای نمیدونین دستشوییشون چه خوشگل بودد

    من:پشماام دستشوییشون چوب لباسی دارههه

    ریحانه:دستشویی اینا اندازه حیاط مدرسه ماست..

    من:نه ببینید بچها درسته ما مدرسمون کوچیکه عوضش دل بچهاش بزرگهه

    هستی:بیا پایین کسشعر نگو بچه سرمون درد گرفت..


    رومینا:تازه بچهای سلام ونک کل این هفته مدرسشون تعطیله بچهاشون برا المپیاد میخونن

    من:ما ام اومدیم اینجا که روی ماه پورمنشی رو نبینیم..

    ریحانه:اینارو بیخیالل استرس دارن ببینینن

    هستی:بابا ما سر شدیم دیگه

    من:هموون ما سر نشانه دیگه استرسمون خالی شد اینا که چیزی نیست..


    من:ودفف چرا نقشه همه مدرسه دولتیا همینجوریههه

    ریحانه:گایز نزدیک هم وایسیم اینجا یه جوریه یه پیچ اشتباه بپیچیم گم میشیم..

    ما چهار تا:راه رفتن تو مدرسه عین باند مواد مخدر با سیس گنگستری*


    ما قبل امتحان:راس دو و چهل اتحادی پاشیم بدیم برگه رو

    مراقب تو سالن:تا قبل سه نمیتونین برین

    من و رومینا و ریحانه:برمیگردیم همو نگاه میکنیم*

    ما:تلاش برای نترکیدن*


    ولی هنوزم درگیر اینم وقتی از گوشی رومینا زنگ زدم مامانم که بهش بگم بیاد، با دیدن اسم abcdef u روی صفحه چه فکری کرد..


    ریحانه:یک کلمه هم نفهمیدم..

    من:ببینید من یه چیزی کشف کردم، لیزوزوم ـی که اگزو میشه بهش میگن اگزوزوممم

    ریحانه و هستی:آرههه منم اینو کشف کردممم


    رومینا:کل امتحان خوب بود فقط یه جاش سرمو آوردم بالا هستیو(منو) دیدم ترکیدم

    من که میدونم منظورش اونجاست که با گوشه دفترچه یه نصفه موشک درست کردم:لبخند ملیح*


    هستی:زنگ میزنه باباش*

    بابای هستی:امتحان چطور بود؟

    هستی:خیلی خوب بود

    من و رومینا:از خنده پاره شدن*

    رومینا:هستی این بزرگترین دروغی بود که تو زندگیت گفتی

    بابای هستی:آره از خنده دوستات مشخصه..

    ما:بیشتر پاره شدن*

  • ۳
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۴۷ ]
    • Lynn -
    • Tuesday 25 January 22

    پستی بدون سر و ته#15

    1.خودمو با استریم زدن خفه کردم..و خوشحالم که رفتم عینک جدیدمو با کات نور آبی سفارش دادم چون کمتر از قبل چشام درد میکنن:"

    2.فردا آزمون مرحله یک المپیاد دارم*-* پسفردا ام دارم*-* جمعه ام دارم*-* هیچکدومم یک کلمه هم نخوندم میخوام به شانسم اکتفا کنم-

    3.وقتی کامنتامو میبندم فقط اونایی میان خصوصی که میدونم پستامو میخونن، و این خیلی حس خوبیه~

    4.چرا باید روی "فاک یو فوراور" کراش بزنم..

    5.قبلا رو یه جمله کراش میزدم میرفتم از زبون سونگچان یا ینان اولدر نقل میکردم، الان میرم از زبون جینهو یا یوتوی دالیا مینویسمxD

    6.کاراوال رو خوندین؟ اگه آره یه ندا بدین ببینم این سناریومو بزارم یا نه..

    7.آهنگای تیلور واقعا با مفهومن..لیریکشون هرکدوم توانایی داره براش وانشات بنویسم..

    8.بازدیدای ام وی سه میلیون و هفتصد شد..واقعا از یونیا این حجم استریمو ندیده بودم-

    9.ترجیح میدین یه داستان فوق غمگین اما با پایان نسبتا شاد بخونین یا یه داستان سوییت اما با پایان شوکه کننده ای که اشکتونو در میاره؟

    10.کامنتارو میبندم..نظر دادن برای این پستام سخته یکم~

     

    +این بانویی که عکسش تو پسته رو نمیدونم کیه ولی همش تو پینترستم هست..فک کنم مال یه بازی یا یه وبتون باشه"-"

    ++من درحال وسوسه کردن ماهک برای یوفوریا دیدن با تشبیه نیت به شخصیت اصلی فیکش*

  • ۸
    • Lynn -
    • Monday 24 January 22

    اندراحوالات کامبک پنتاگون~

    جینهو گفت اگه این کامبک برد داشته باشه کشف حجاب میکنه-به بیان ساده تر، لخت میشه^^-

    و فیلین لایک سریع ترین ام وی پنتا بود که به یک میلیون بازدید رسید..

    نتیجه میگیریم ما تنبل نیستیم، فقط انگیزه نداریم:)

     

    +استریم یادتون نرهه لینک ام وی پست قبله~

     

    ++ام وی دو میلیونی شد پشمام یکی یونیارو بگیرههههههه

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳۸ ]
    • Lynn -
    • Monday 24 January 22

    اگه دوست دارین باهاتون قهر کنم و تا آخر عمرم یک کلمه هم باهاتون حرف نزنم میتونین نیاین

    خودم تازه همین الان رسیدم خونه..و همین الان رسیدم ببینمش..

    موزیک ویدیو پنتاگون Feelin' Like منتشر شد گایز

    لطفاا بازدیدش بزنین:"))

    کلیک

    اگه الکی و به بهونه حوصله ندارم یا نمیخوام بازدید نزنین قسم میخورم دیگه باهاتون حرف نمیزنم..جدی میگم

    پنتاگون از هرچیز دیگه ای توی دنیا برام مهم تره..یونی هم نیستین برای دوستتون ارزش قائل شین

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳۰ ]
    • Lynn -
    • Monday 24 January 22
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~