۱۶ مطلب در دسامبر ۲۰۲۲ ثبت شده است

زندگی سخته.

من:ببین بابا، الان من دارم تو این دفتره یچیزی می‌نویسم خب؟ بعد الان میخوام یه جدید شروع کنم، باید از کجا-

بابام:خب تو یه دفتر دیگه بنویس؟

من:اونیکی دفترمم دارم یه چیز دیگه مینویسم"-"

مامانم:آخه کی سه تا رو همزمان مینویسه؟

من:من؟

من تو دلم:پنج تا.

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۱ ]
    • Lynn -
    • Friday 30 December 22

    باید اینو میدیدین.

    آخرین باری که انقدر خندیدم رو یادم نمیاد:)))))))

    خیلی جواب خوبی داد بهش دمش گرم.

  • ۰
    • Lynn -
    • Tuesday 27 December 22

    Move On

    خب قدیمی ترهای اینجا بیشتر پست رازهای من رو یادشونه.. که ازتون خواستم رازهای بزرگتون رو شناس یا ناشناس بهم بگین و بعد باهم پستشون کردم بدون اینکه اسمتونو بیارم. به خیلیا کمک کرد تا خودشونو بپذیرن.

    الان.. من توی شرایط خوبی نیستم. ازتون می‌خوام از موو آن کردن هاتون برام بگین.

    Moving on means not thinking of your ex with anger, resentment or hatred.

    اینجا اکس لزوما پارتنر قبلی نیست میتونه حتی یه دوست باشه:)

    از تجربه هاتون درمورد کنار اومدن بگین. بعدا همشونو جمع و یه پست میکنم تا شماهم بخونین. و البته بدون ذکر اسمتون.

    +یادم رفت بگم..نظرات پس از تاییدن.

    ++الان اگه پست میذاشتم چسناله میکردم هزارنفر میریختن خصوصیم که واای عزیزم چرا ناراحتیی؟TTT خب الان ناراحتم. اگه براتون مهمه بیاین تجربه های خودتونو شده ناشناس برام تعریف کنین. بخدا نمیخورمتون.

    +++دارین یه کاری میکنین از وبلاگ داشتن پشیمون شم ها. ~

  • ۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۰ ]
    • Lynn -
    • Sunday 25 December 22

    Blue Dreamers.

    ماه و خورشیدم، روزتون مبارک.

    امروز روز سپ ـه. سالروز اولین باری که سپ همو دیدن=) پس بلوساید گوش بدید و توی رویای آبی سپ غرق بشید. ~

    می‌خواستم یه سناریویی وانشاتی چیزی بنویسم ولی به دلایلی نمی‌تونم. پس خودتون برین قشنگاشو بخونین و به منم بدین:>

  • ۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳ ]
    • Lynn -
    • Sunday 25 December 22

    اگه میدونین اینا چین شما لجندین.

    اگه با خوندن موارد زیر لبخند تلخی روی لباتون نقش بست و با سیگارتون به افق خیره شدین تبریک میگم؛ شما یه لجند هستین. ::::))))))

    فرداشب میام برای غیرلجندها توضیح میدم هر مورد رو. ^^

    1.فاطمه از زیر چادرش نگاهی به مینهو انداخت..

    2.بکهیون دور عکس روحانی با ماژیک بنفش قلب کشید..

    3.روحانی و ترامپ زوج دوست داشتنی؛ اما چی میشه اگه ترامپ مچ بیبیشو تو دستشویی مسجد با احمدی نژاد بگیره؟

    4.آریا نگاهی به بشیر انداخت که به اجرا خیره شده بود و ستاره توی چشماش می‌درخشید..

     

    +یه پست اختصاصی برای فاطمه و مینهو باید بذارم اصلا..

    ++چیزی هست اضافه کنید:>

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۶ ]
    • Lynn -
    • Saturday 24 December 22

    Sixteen.

    میدونین چیه؟ همیشه فکر می‌کردم 15 سالگی حس متفاوتی با بقیه داره. فکر می‌کردم قراره زندگیم به زیبایی تینیجرای خارجی بگذره یا حداقل بتونم بگم "هی! پونزده سالگی من محشر بود ها!" ولی این‌طور نشد. حداقل نه برای من.

    اگه نخوام از واقعیت بگذرم، اونقدرم بد نبود. you know، به خوبی نوجوونی اونور آبیا نه اما درحد خودم بهم خوش گذشت. الان که از fifteen جادویی تیلور سوییفت گذشتم، قدم بعدیم 22 سالگی و رقصیدن با 22 توی خیابون‌های کشورمه. اونم درحالی که از سرمای آخر پاییز گونه هام سرخ شدن و شالگردن قرمز Red رو دور گردنم بستم. و می‌دونم که بهش می‌رسم. به fifteen رسیدم، پس why not؟

    حس می‌کنم همتون می‌دونین من برای خودم چک لیست درست می‌کنم تا توی یک سال آینده و تولد سال بعدم انجامشون بدم ولی به دلایلی، چک لیست امسالم برای 17 سالگی فقط شامل سه تا مورد کوچیکه؛

    1.درس بخون.

    2.تهران قبول شو.

    3.اجازه نده فشار روانی آزارت بده.

    و فکر می‌کنم همین سه مورد برای کسی که تولد سال آینده‌ش رو تنها یک ماه مونده به مرحله اول کنکورش تجربه می‌کنه، به اندازه ای دلگرم کننده هست که مجبورش کنه ادامه بده.

    کمی از اینکه برای 29 ام ذوق زده‌ام عذاب وجدان دارم. چون 28، 29 و 30 آذر فراخوانه و روز تولدم ممکنه روز مرگ یه فرزند دیگه باشه. اما به خودم اجازه دادم همین یک روز رو هم که شده، خوشحال باشم و خوشحال بمونم.

    الان که اینو می‌نویسم نزدیک امتحانای ترمه و آتنای درونم ازم می‌خواد برنامه ریزی کنم و برخلاف دفعات پیش، انجامش بدم. می‌بینید؟ بزرگ شدم. خیلی نسبت به اولین تولدی که توی فضای وبلاگم جشن گرفتم تغییر کردم. آیلین کوچولوی 12 ساله هنوزم با چشمای درشت پر از ستاره‌ش بازی‌های پرسپولیس رو نگاه می‌کنه و مخ پدربزرگش رو با تحلیل بازی‌ها می‌خوره. آیلین 13 ساله هنوزم عاشق هایکیو و لاولایوه و آرزو می‌کنه یه رقصنده مشهور بشه. آیلین 14 ساله هنوزم گوشه اتاقش نشسته و درحالی که به Starry night گوش می‌ده اشکاش رو پاک می‌کنه؛ و آیلین 15 ساله تا ابد توی آگوست جادویی که نجاتش داد می‌مونه. نمی‌دونم اگه من 17 ساله برگرده و به خود 16 ساله‌ش نگاه کنه چی می‌بینه. کسی که تونسته داستان بلندش رو کامل کنه؟ کسی که 24/7 ته کلاس نشسته و اتود قرمزی که از کلاس پنجم داره رو بین دستاش می‌چرخونه و ایده های ذهنش رو برسی می‌کنه؟ کسی که تونسته یکی دومورد باکت لیستش رو پر کنه؟ نمی‌دونم. اما بخشی از وجودم توی همه این سال‌ها گم شده و هیچوقت برنگشته. پدربزرگم الان زیر شیش فوت خاکه و دیگه صداشو از پشت تلفن نمی‌شنوم تا بهم بگه لیگ برتر چجوری جلو رفته. با اینکه هنوزم عاشق رقصیدنم ولی امید دنسر مشهور شدن کم کم پس ذهنم fade شده. خبری از غم 14 سالگیم نیست و شوخ طبعی سال پیشم مثل یه خاطره خیلی دور دیگه واضح نیست.

    نمی‌دونم قراره سال بعد چی رو از دست بدم، اما مطمئنم همونقدر که به بچگی‌های خودم افتخار می‌کنم، به خود الانم هم افتخار خواهم کرد. و امیدوارم کسی باشم که لیاقت افتخار بقیه رو هم داشته باشه.

    تولدت مبارک شاهزاده سفید. برات آرزوی بهترین‌هارو می‌کنم. از همونایی که تو برای بقیه آرزو کردی ولی کمتر کسی برای تو آرزو کرد.

    Happy 16. <3

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳۱ ]
    • Lynn -
    • Tuesday 20 December 22

    شاید بهشت.

    Shayad Behesht
    Shervin
    Magic Spirit

    «هرچقدرم که بگذره، من اون نیستم هواپیمای کاغذی من.»

    .

    .

    «چیکار داری می‌کنی؟»

    هوسوک درحالی که به دستای یونگی خیره شده بود گفت. یونگی، تای دیگه ای به کاغذ زد و هواپیمای کاغذی رو بالا آورد.

    «این تویی.»

    «چی؟»

    یونگی با فشار آرومی که به کاغذ داد، هواپیما رو روی هوا شناور کرد. کنار دریاچه نشسته بودن و به درخشش نور خورشید روی آب نگاه می‌کردن. هواپیما بعد از چرخ کوچیکی که روی دریاچه زد، افتاد و خیسی آب رنگ سفیدش رو تیره تر کرد. یونگی به هوسوک که محو تماشای هواپیما شده بود نگاه کرد و لبخندی روی صورتش نشست.

    «می‌ترسم بترسی و فرار کنی هوسوک، مثل این هواپیما انقدر دور شی تا دیگه دستم بهت نرسه.»

    «ولی من نمی‌ترسم یونگی.»

    هوسوک با جدیت گفت. یونگی دستای هوسوک رو بین دستاش گرفت و سرشو روی شونه‌ش گذاشت. اگه با دقت بهشون نگاه می‌کردی رد کبودی و زخم هارو روی دستا و صورتشون می‌دیدی. یونگی به آرومی گفت:«ولی من اونی نبودم که نجاتت بده، هوسوک.»

    هوسوک منتظر موند.

    «ماه نیومد هوسوک. ابرا کنار نرفتن تا نور به ما هم بتابه. مطمئنی؟ مطمئنی که می‌خوای به پای من بسوزی؟»

    «یونگی..»

    «دارم جدی میگم هوسوک. اگه بدون من بهتری..ترجیح می‌دم با من نمونی.»

    «چی داری می‌گی لعنتی؟»

    هوسوک گفت. یونگی هنوز دستای معشوقش رو بین دستای خودش گرفته بود و به نشونه انتظار، فشار کوچیکی بهشون داد. هوسوک، دستای درهم قفل شده‌شون رو بالا آورد و بوسه ای روی دست یونگی نشوند.

    «می‌دونم نشد دنیامو برای صدای خنده‌هات بدم، نشد صدای پیانو زدنت رو بکنم ملودی زندگیم، نشد حتی بلند بگم عاشقتم، ولی من بودن با تورو، دوست داشتن تورو، دوست دارم یونگی. من عاشق یک فرد نیستم، عاشق حس عشق ورزیدن به توئم.»

    «ولی هوسوک، دلم نمی‌خواد ببینم داری به خاطر بودن با من آسیب می‌بینی.»

    «بهت قول می‌دم یونگی، اگه نشد، یه جای دیگه، شاید بهشت، ما بازم باهمیم.»

    .

    .

    یونگی پشت پیانوش نشست. صدای هوسوک هنوزم توی گوشش بود؛ «شاید بهشت..ما بازم باهمیم»

    انگشتاشو روی کلاویه‌ها سر داد و شروع کرد به نواختن.

    «ودینگ آو لاو؟»

    بدون اینکه برگرده جواب داد.

    «زیادی قشنگ نیست؟»

    «هست. بزن. می‌خوام بشنوم.»

    هوسوک روی مبل پشت سر یونگی نشست تا به پیانو زدنش گوش بده. با وجود دستای زخمیش، سخت بود که نت‌هارو درست بزنه ولی اون یونگی بود و هرچیزی ازش بر می‌اومد. آهنگ که تموم شد، هوسوک جلو اومد و یونگی نشسته رو از پشت در آغوش گرفت.

    «من امشب خوشحال ترین پسر دنیام.»

    لبخند زد. زیرلب با خودش زمزمه کرد.

    «تموم نشه. تموم نشه. تموم نشه.»

    اسم هوسوک رو صدا زد ولی جوابی نگرفت. گرما محو شد. یونگی موند و تنهایی.

    «من امشب خوشحال ترین پسر دنیام. ولی نمی‌تونم اشکامو متوقف کنم.»

    صورت یخ زده‌ش، با رد اشکاش گرم شد. به زدن ادامه داد. انقدر نواخت تا انگشتاش آب شدن و ریختن لا به لای کلاویه ها.

    .

    .

    «نمی‌خوای اینو بشوری؟»

    تهیونگ، دوست صمیمیش، با کنجکاوی گفت و به تی‌شرت سفید یونگی اشاره کرد که لکه سرخی روش بود. یونگی با نگاه کردن به تیشرتش که بین دستای دوستش محصور شده بود یاد خاطره‌هاش افتاد. لبخند محوی زد.

    «شرابه. پاک نمی‌شه.»

    «شت.»

    تهیونگ نگاه دیگه ای به تیشرت انداخت و سرخم کرد.

    «خب بندازش دور، چه دلیلی داره نگهش داری وقتی نمی‌تونی بپوشیش؟»

    یونگی نگاهش رو از تیشرت گرفت.

    «چون شبی که شراب ریخت روش، با هوسوک توی اتاقش توی خوابگاهش نشسته بودیم.»

    مکثی کوتاه.

    «اوه.»

    واقعا هم اوه. یونگی یاد اون شب افتاد. خورشید داشت طلوع می‌کرد و آسمون سرخ سرخ بود. لب‌های هوسوکم سرخ بود. همون لب‌هایی که یونگی عادت داشت "خونه" صداشون بزنه. یونگی به خاطراتش فکر کرد. انقدر فکر کرد که شد یکی از همون هواپیماهای کاغذی که دیوار اتاقشو پوشونده بودن و پرواز کرد تا توی سرخی خورشید اون شب بمیره.

    .

    .

    قلمش رو برداشت و با کلمه ای جدید سفیدی رو از صفحه دفترش گرفت.

    «با اینکه رفتی، ولی شعر شدی توی دفترم. شدی رویاهام. شدی کابوسم. شدی اشکم. شدی..زندگیم.»

    زیرلب زمزمه وار گفت. به نوشتن ادامه داد. انقدر نوشت تا انگشتاش التماسشو کردن. انقدر نوشت تا حتی ماه هم دلش به حال اون عاشق سوخت. یونگی لحظه ای متوقف شد. صفحه هارو به عقب ورق زد تا به صفحه ای خاص برسه. صفحه ای که تمامش رو با رنگ بنفش فقط یک جمله رو صدها بار نوشته بود. جمله رو خوند.

    «تو اگه بی من بهتری، ترجیح می‌دم بری.»

    نگاهشو از صفحه‌ها گرفت و به ماه خیره شد که از پنجره‌ش بیرون بود. انگار نور ماه بود که ازش می‌پرسید پشیمونه؟

    «نیستم. هیچوقت هم نمی‌شم.»

    بلند شد و سمت پنجره رفت. به ماهی خیره شد که هیچوقت خودشو به اون زوج نشون نداد و حالا که یونگی مونده بود و تنهایی‌هاش، برگشته بود تا قضاوتش کنه. یونگی متنفر بود از این فکر. چرا حالا؟ چرا حالا که دستاش هرشب از درد مرور خاطراتش زخمین؟ چرا حالا که فهمیده چقدر عشق ورزیدن براش سخته؟

    اشک ریخت. قطره های بی‌رنگ اشکش شدن خون. شدن خاطره. شدن خاکستر و ریختن روی سرسره نقره‌فام ماه. ماه اشک و خون و خاطره و خاکستر عشق یونگی رو برد و رسوند به دست نگهبان بهشت. یونگی تنها موند. زیر پنجره‌ش نشست و به دیوار تکیه داد. حرف هوسوک رو توی ذهنش مرور کرد. شاید بهشت.

    «دروغه!»

    بلند گفت. انقدر بلند که حتی پرنده‌های بی‌گناه پشت پنجره هم ترسیدن.

    «بهشت..کدوم بهشت؟ اونجا فقط یه جهنم دیگه‌ست.»

    درد یونگی، از عشق نبود. از نفرت بود. نفرت به کسایی که عشقش رو شکستن. نور ماه دورشو گرفت. حداقل یه نفر درکش می‌کرد. ماهی که توی عشقش به خورشید می‌سوخت. و فرشته مرگ، که خودشم دلباخته معشوقی بود که از دست رفته بود.

    .

    .

    «من می‌تونم اشکامو متوقف کنم اگه بخوای، ولی قبل از رفتنت، بیا و برای بار آخر دستامو بگیر. نذار توی سرخی بمیرم.»

    این آخرین جمله ای بود که نیروهای پلیس توی دفتر یونگی پیدا کردن. مین یونگی، بعد از نوشتن این جمله، برای همیشه از روی زمین محو شده بود.

    .

    .

    END.


    +خیلی یهویی بود ولی دوستش دارم. شما ام دوستش داشته باشین باشه؟

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۵ ]
    • Lynn -
    • Monday 19 December 22

    آرژانتین و مسی قهرمان جام ۲۰۲۲ شدنن

    مسدصجسدجیذصجضدضجصتجضنسجضمضجض

    خیلی خوب زدننننننضجضتجضدسجس

    پر استرس ترین بازی زندگیم بود ولی تو پنالتیا بردههضدحضپشکشو

    بیا دستکشاتو ماچ کنم پسرممممنسکشوشم

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۹ ]
    • Lynn -
    • Sunday 18 December 22

    today, 221218

    قدم اول: دیگه حالم داره از کلاسای آنلاین بهم می‌خوره.

    فیزیک آنلاین بدترین مصیبت دنیاست، و مطمئنم یکی از شکنجه های اختصاصی جهنم کلاس آنلاین فیزیک با "خانم و" ـه. و فکر می‌کنم همتون بدونید من چقدر با فیزیک مشکل دارم و حضوریشم نمی‌فهمم چه برسه آنلاینش.

    پس قابل پیش‌بینی ـه که بعد از 10 دقیقه تلاش برای فهم صحبتای این بانوی بزرگوار، بیخیال شدم و رفتم به ولگردیم برسم.

    رفتم توی دیلیم و پست گذاشتم و اینجام میگم که دریا، تولدت مبارک. این سومین باریه که بهت تبریک می‌گم -توی پارتی، امروز صبح و الان- و دیگه توی وبلاگم نهادینه شدی. :>

    قدم دوم: چیر آپ! :)

    چیر آپ رو خیلی شنیده بودم از بچها و تصمیم گرفتم امروز ببینمش و دود! قشنگ بود، بیشتر از چیزی که فکر می‌کردم و نقش اصلی دخترش جی هیون کراش دیرینمه بچه‌ها:)))))))

    با اینکه دیدنش لذت بخش بود اما اونقدرا هم که فکر می‌کردم دلنشین نبود. بهش از 10، 7 می‌دم. با این حال پیشنهاد می‌کنم ببینید. حال خوب کنه و سرحال می‌آرتتون:)

    دیدنش یه ایده فیک جذاب بهم رسوند but no من همین الانم سه تا فیک نصفه دارم و اینو بهش اضافه نمی‌کنم. شاید بعدا ولی الان نه. (maybe next year but probably not :> هرکی اینو فهمید دمش گرم.)

    قدم سوم: FIFA World Cup 2022 Final!!

    امشب ساعت 6 و نیم بازی فینال جام جهانی این دوره بین آرژانتین و فرانسه برگذار می‌شه و من طرفدار شدید آرژانتینم:>> مخصوصا که آخرین جام مسی ـه و دلم می‌خواد یه بارم که شده جام جهانی رو ببره.

    قراره با بابام بریم تخمه و چیپس بگیریم و بعد بشینیم سرش. اگه شما ـم می‌بینید بهم بگید طرفدار کدوم تیمین. ~

    قدم چهارم: 2 روز تا 16 سالگی.

    :)

     

    +فکر کنم بازم از این جور پستا بذارم:> جالبن. بعد از خوندن پستای میتسوری به سرم زد ایده‌ش.

    ++ولی من هنوز فال این لاو قالب جدیدم.......

    +++عکس پست رو تقدیم می‌کنم به پرسون و ترنم. 3>

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۸ ]
    • Lynn -
    • Sunday 18 December 22

    بیوگرافی گرل‌بند ژاپنی FAKY

    سلام! بگید دلتون برای بیوگرافی هام تنگ شده بود:))

    من آیلینم و امروز اینجام که بهتون یکی از فیو ـای ژاپنی بی‌نظیرم رو معرفی کنم، فِیکی! ^^

    امیدوارم همونقدر که من باهاشون حال می‌کنم، شما ام دوستشون بداریدTT برای نوشتن این بیو خیلی زحمت کشیدم و انتظار دارم ساپورت کنین:>>

    ---

    فیکی Faky یه گرل‌گروپ ژاپنی 5 نفره‌ست که زیر نظر Avex Trax فعالیت می‌کنه. فیکی 29 مارچ سال 2013 در ابتدا با پنج عضو لیل‌فَنگ، میکاکو، آنا، دیانِه و تینا دبیو کرد. سال 2015 دیانه و تینا گروه رو ترک می‌کنن و همون سال آکینا به گروه می‌پیونده. نوامبر سال 2018 آنا به خاطر فوکوس روی بازیگری گروه رو ترک می‌کنه و بعد دسامبر همون سال تاکی و هینا به گروه اضافه می‌شن.

    اعضای فعلی به ترتیب سن: لیل‌فنگ، میکاکو، هینا، آکینا و تاکی.

    FAKY مخفف عبارت Five Ass Kicking Youngsters و همچنین خلاصه شده عبارت FAntastic toKYo ـه. اسم فندومشون هم فیکی مانیا Faky Mania ـه.

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۵ ]
    • Lynn -
    • Saturday 17 December 22
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~