میدونین چیه؟ همیشه فکر می‌کردم 15 سالگی حس متفاوتی با بقیه داره. فکر می‌کردم قراره زندگیم به زیبایی تینیجرای خارجی بگذره یا حداقل بتونم بگم "هی! پونزده سالگی من محشر بود ها!" ولی این‌طور نشد. حداقل نه برای من.

اگه نخوام از واقعیت بگذرم، اونقدرم بد نبود. you know، به خوبی نوجوونی اونور آبیا نه اما درحد خودم بهم خوش گذشت. الان که از fifteen جادویی تیلور سوییفت گذشتم، قدم بعدیم 22 سالگی و رقصیدن با 22 توی خیابون‌های کشورمه. اونم درحالی که از سرمای آخر پاییز گونه هام سرخ شدن و شالگردن قرمز Red رو دور گردنم بستم. و می‌دونم که بهش می‌رسم. به fifteen رسیدم، پس why not؟

حس می‌کنم همتون می‌دونین من برای خودم چک لیست درست می‌کنم تا توی یک سال آینده و تولد سال بعدم انجامشون بدم ولی به دلایلی، چک لیست امسالم برای 17 سالگی فقط شامل سه تا مورد کوچیکه؛

1.درس بخون.

2.تهران قبول شو.

3.اجازه نده فشار روانی آزارت بده.

و فکر می‌کنم همین سه مورد برای کسی که تولد سال آینده‌ش رو تنها یک ماه مونده به مرحله اول کنکورش تجربه می‌کنه، به اندازه ای دلگرم کننده هست که مجبورش کنه ادامه بده.

کمی از اینکه برای 29 ام ذوق زده‌ام عذاب وجدان دارم. چون 28، 29 و 30 آذر فراخوانه و روز تولدم ممکنه روز مرگ یه فرزند دیگه باشه. اما به خودم اجازه دادم همین یک روز رو هم که شده، خوشحال باشم و خوشحال بمونم.

الان که اینو می‌نویسم نزدیک امتحانای ترمه و آتنای درونم ازم می‌خواد برنامه ریزی کنم و برخلاف دفعات پیش، انجامش بدم. می‌بینید؟ بزرگ شدم. خیلی نسبت به اولین تولدی که توی فضای وبلاگم جشن گرفتم تغییر کردم. آیلین کوچولوی 12 ساله هنوزم با چشمای درشت پر از ستاره‌ش بازی‌های پرسپولیس رو نگاه می‌کنه و مخ پدربزرگش رو با تحلیل بازی‌ها می‌خوره. آیلین 13 ساله هنوزم عاشق هایکیو و لاولایوه و آرزو می‌کنه یه رقصنده مشهور بشه. آیلین 14 ساله هنوزم گوشه اتاقش نشسته و درحالی که به Starry night گوش می‌ده اشکاش رو پاک می‌کنه؛ و آیلین 15 ساله تا ابد توی آگوست جادویی که نجاتش داد می‌مونه. نمی‌دونم اگه من 17 ساله برگرده و به خود 16 ساله‌ش نگاه کنه چی می‌بینه. کسی که تونسته داستان بلندش رو کامل کنه؟ کسی که 24/7 ته کلاس نشسته و اتود قرمزی که از کلاس پنجم داره رو بین دستاش می‌چرخونه و ایده های ذهنش رو برسی می‌کنه؟ کسی که تونسته یکی دومورد باکت لیستش رو پر کنه؟ نمی‌دونم. اما بخشی از وجودم توی همه این سال‌ها گم شده و هیچوقت برنگشته. پدربزرگم الان زیر شیش فوت خاکه و دیگه صداشو از پشت تلفن نمی‌شنوم تا بهم بگه لیگ برتر چجوری جلو رفته. با اینکه هنوزم عاشق رقصیدنم ولی امید دنسر مشهور شدن کم کم پس ذهنم fade شده. خبری از غم 14 سالگیم نیست و شوخ طبعی سال پیشم مثل یه خاطره خیلی دور دیگه واضح نیست.

نمی‌دونم قراره سال بعد چی رو از دست بدم، اما مطمئنم همونقدر که به بچگی‌های خودم افتخار می‌کنم، به خود الانم هم افتخار خواهم کرد. و امیدوارم کسی باشم که لیاقت افتخار بقیه رو هم داشته باشه.

تولدت مبارک شاهزاده سفید. برات آرزوی بهترین‌هارو می‌کنم. از همونایی که تو برای بقیه آرزو کردی ولی کمتر کسی برای تو آرزو کرد.

Happy 16. <3