یه سری از پارتای اولش شبیه سناریو ووسانم شد ساری~
بابای سوبین:دلار چقد گرون شده
بابای یونجون:آخ آخ هویجم کشیده بالاا
مامان سوبین:مامان خدابیامرزم همیشه میگفت فسنجون با رب انار معرکه میشه
مامان یونجون:اتفاقا ما رسم داریم همیشه گردوی تازه استفاده میکنیم براش
بابای سوبین:پسر گلم چایی رو بیار^^
سوبین با چادر گل گلی میاید داخل ولی ناگهان چایی روی یونجون میریزد
یونجون درحال جیغ زدن از درون:هانی چیشد منو دیدی دلت لرزید؟
سوبین که با چادر جلو صورتشو گرفته:یونجون آقااا این چه حرفیههه
مامان یون:وقتشه کفترای عاشقمون برن تو اتاق باهم حرف بزنن^-^
یونجون و سوبین تو اتاق سوبین:دعای ندبه خوندن-
صدای آه و ناله میاد بیرون
مامان سوبین:بچم خیلی با ایمانهههههه
*شب عقد*
سوبین:مرتیکه گاو این کیس مارک چیه رو گردن منننن انتظار داری اینجوری برم جلو ملتتت؟؟
یونجون:عزیزم آروم باش ملت باید تصور کنن ما امشب اولین بارمونه^-^
سوبین:مرتیکه هیز-
عاقد:آقای چوی سوبین آیا بنده وکیلم که شمارو با مهریه 2000 تا بسته شکلات و یک جلد قرآن مجید به عقد آقای چوی یونجون در بیارم؟
سوبین:با اجازه پی دی نیم بله
تهیون و بومگیو که اون پارچه هه رو نگه داشتن
بومگیو:الهی به حق پنج تن بخت منم باز کن
تهیون:اگه میخوای بختت باز شه بعد مراسم بیا کوچه پشتی
بوم:........باشه؟...
*بعد مراسم تو کوچه پشتی*
تلفن تهیون زنگ میخوره:عه خاک به سرم کایه
جواب میده:جانم؟
کای:دارین چیکار میکنیینننن
تهیون:...داریم با بومگیو نماز جمعه میخونیم
کای:ولی امروز دوشنبه ست
تهیون:به من ربطی نداره
تهیون:قطع کردن-
سوبین و یون تو ماشین عروس نشستن-
مامان سوبین:احتمالا دارن درمورد شب رویاییشون فکر میکنن~
مامان یونجون:آره موافقم^^
همون لحظه تو ماشین*
سوبین:گفتم خمیر دندونو از پایینش فشار میدیییییی
یونجون:نمیخوامممم دیکتاتوری که نیستتتت
سوبین:عههه حالا که اینجوریه شب بهت نمیدممممم
یونجون:...اصن درستش همونه هانی باید از پایین فشار داد تا درست کار کنه..^^