۴۷ مطلب با موضوع «#فـن فیـکشن ها و #کتـاب ها» ثبت شده است

it's been a long time

«داشتم به یه چیزی فکر میکردم.»
یوهان خطاب به بقیه کسایی که توی سالن تمرین پخش و پلا ولو شده بودن گفت. کریستین خم شد جلو و اسپیکر رو خاموش کرد:«چی؟ یه بار دیگه بگو.»
یوهان خندید:«گفتم داشتم به به چیزی فکر میکردم.»
لیندزی موهاشو بالای سرش بست و به دستاش تکیه داد:«به چی؟»
«یادتونه لاویا اون موقع که با اسمشو نبر بود یه داستانی مینوشت که کرکتر هاش خودمون بودیم؟»
اکسیس صورتشو درهم کشید و سر تکون داد:«کدوم اسمشو نبر؟»
لاویا خندید:«فک کنم رولانو میگه.»
«آره همون.» یوهان موهاشو بالا داد:«داشتم فکر میکردم منم یه چیزی بنویسم، جهت ثبت ماجرا. خاطره میشه دیگه.»
کریستین چشم ریز کرد و سر تکون داد:«توی نوشته ی خودتم قراره سینگل باشی؟»
«هیونگ؟»
«جان هیونگ؟»
کروین دستی به موهاش کشید:«چیزی هم نوشتی تا الان؟»
یوهان انگار که منتظر همین سوال بوده باشه یه دفتر آبی از کیفش درآورد و روی زمین سمت کروین سر داد:«یکی دو صفحه؟ فعلا خودم و اِسکار اومدیم تو داستان. میخوام از گالادریل بنویسم کم کم برسم به دماب.»
«اسمی هم براش گذاشتی؟» لاویا سر خم کرد. یوهان لبخند زد:«آره. Blue heaven.»
***
لیندزی سرش رو از روی دفتر بلند کرد و به یوهان خیره شد:«با این توصیفاتت از شان، مطمئنی فقط دوستید؟»
یه جایی نزدیک لوکیشن مسابقه شون دورهم نشسته بودن و یوهان دفترشو داده بود تا دوستاش بقیه داستان رو دنبال کنن. لاویا که حالات یوهان رو مثل کف دستش میشناخت اخم کرد:«صبرکن ببینم، شان همون مارون ئه؟ کراشت؟»
«خب اگه راستشو بخواید...» یوهان لبخند زد و بقیه بچه ها جیغ زدن. کریستین گفت:«کی هست حالا این دامادمون؟»
«کیم شدو، از بچه های محفله. دانشجوی مهندسی کامپیوتره. علاوه بر اکسیس و کروین فکر میکنم لاویا هم بشناستش-»
«دو یوهان؟؟» اکسیس گفت. «من و کروین و اِسکار لیترالی شیپتون میکردیم!!»
«آقا من چی بپوشم؟ اونی وقت آرایشگاه بگیر!» لیندزی جیغ زد و یوهان خندید:«یااا لیندزی آرووم!»
***
به محض اینکه وارد اتاقش شد، مرد مو نقره ایِ قدبلندی رو دید که سرگرم خوندن برگه های منگنه شده بلوهیون بود. لبخند زد و به چهارچوب در اتاقش تکیه داد. حتما کیم تنر بود.
عاشق تماشای کسایی بود که نوشته هاش رو میخونن. چشماشو روی سطل آشغال اتاقش و برگه هایی که انداخته بود دور چرخوند؛ ناراحت بود که تنر نمیتونه جاهایی از داستان که بیشتر به واقعیت شبیهن رو بخونه.
وقتی تنر به پایان نیمه کاره داستان رسید و امضایی که مثل همیشه با خودکار بنفش زده بود رو خوند، صدای زمزمه ش رو شنید. «دو یوهان؟»
«خودمم.»
***
از خونه ی لاویا فرار کرد و دویید. درحالی که اشک توی چشم هاش جمع شده بود و حتی نمیتونست رو به روش رو ببینه، دویید و چندبار افتاد روی زمین تا بلاخره به اون خونه سفید رنگ برسه. زنگ در رو فشرد و با آستین هودیش اشکاش رو پاک کرد. چندثانیه طول کشید تا در باز بشه و به محض اینکه شدو رو دید بغضش دوباره ترکید:«شدو..»
«خدای من، چیشده؟ مگه مسابقتون رو نبردید؟» شدو با ترس گفت.
«هیچوقت توی این سالها با شادی برنده نشد شدو.» به چشمهای میشیش نگاه کرد. «لاویا رفت. رفت، و من همین الان پشیمونم ولی دیگه نمیتونم درستش کنم.»
شدو به جای اینکه در رو کامل باز کنه مکثی کرد و نگاهی به داخل خونه انداخت. آهی کشید، بیرون اومد و درو بست. «بیا. بریم قدم بزنیم.»
***
«میدونم هان، ولی، من بینهایت دوستت دارم اما به عنوان دوستم.» شدو مکث کرد. «و عضوی از خونوادم.»
یوهان خیره شد به آل استارهای سفید و قرمز ستش با شدو. گفت:«میدونم مارون. نمیتونم بگم دوست داشتن من برای جفتمون کافیه چون نیست. اذیتت نمیکنم، فقط یکم زمان میخوام.»
نشسته بودن لبه یه دیوار بلند. شدو بهش لبخند زد:«خوشحالم که طرف مقابلم انقدر باشعوره یوهان.»
پرید پایین:«باید برم عزیزدلم. مراقب خودت باش.»
«توام همینطور مارون.» یوهان به رفتن شدو نگاه کرد و چشماشو دوباره دوخت به آسمون پرستاره شب.
***
«وقتی گفتم زمان میخوام منظورم بدون تو نبود لعنتی...»
***
بیستمین نامه رو هم انداخت توی صندوق پست خونه سفید شدو. خواست برگرده که صدایی از پشت سر میخکوبش کرد.
«پس داری به اگنس آموزش میدی؟»
«اوهوم. یکم لجبازه ولی استعدادش توی رقص زیاده.»
دور شدن لیندزی و کریستین رو تماشا کرد و آهی کشید. موبایلش رو از جیبش درآورد و با کسی که بین مخاطب هاش mint kitten سیو شده بود تماس گرفت. صدای اسکار توی گوشش پیچید:«جونم یوهان؟»
«درست میگفتی. باید بیام پیشت. اینجا خاطره ها دیوونم میکنن.»
***
سه سال از نقل مکانش به نیویورک میگذشت. تنها نکته منفی زندگیش توی آمریکا، خونه اسکار درست وسط کرنلیا استریت بود. خیابونی که رد خاطراتش میرسید به آهنگی که بارها با شدو گوش داده بود.
پیچید توی خیابون کرنلیا که یه صدای آشنا باعث شد سرجاش وایسه:«دو یوهان.»
برگشت و چشم های میشی ایو دید که 3 سال بود گم شده بودن. پوزخند زد:«اوه، تو شبیه کسی هستی که یه زمانی میشناختم. احیانا اسمت مارون نیست؟»
«آره، هان، گند زدم ولی-»
«به من نگو "هان".» یوهان جدی گفت. «هان کوچولوی تو، خیلی وقته که بزرگ شده.»
شدو دوباره تلاش کرد:«نمیخوای عذرخواهیمو بشنوی، میدونم. اما..دیگه نمیرقصی.»
«که چی؟» یوهان موهایی که سه سال بود مشکی بودن رو کنار زد. شدو سرشو خم کرد:«اما جز اِسکار، منم میدونم شبایی که از همه چی میبُری اسپیکرتو روشن میکنی و انقدر میرقصی که نفست بند بیاد.»
یوهان به چشمهای شدو خیره شد:«اومدی چیو برام یادآوری کنی؟ عذابم بدی؟ خاطره هاییو که کلی جون کندم فراموش کنمو زنده کنی؟ شبایی که به خاطرت تا صبح گریه کردمو برگردونی؟» یه قدم جلو اومد:«فکر میکنی سه سال بری و برگردی باز همه چی سرجاشه؟ یوهان دوباره میشه همونی که بی قید و شرط عاشقت بود؟» خنده تلخی کرد:«تو برای خودت یه خونه داشتی شدو، ولی از دستش دادی.»
شدو چند ثانیه چیزی نگفت. بعد، سرشو بالا آورد و مستقیم به چشمای یوهان خیره شد:«چوی لاویا لس آنجلسه.»
یوهان حس کرد نفسش بنداومد:«چی؟»
شدو تکرار کرد:«گفتم سایرن ایزی که سه ساله خودتو با لجبازی ازش دور کردی الان ال ایه. تنر و اعضای گروه سابقتم الان اونجان.» مکث کرد:«مدرک کامپیوتر MITت رو که برای دکور نگرفتی، ردشونو بزن و برو دنبالشون. فکر نکنم تو خونتو از دست داده باشی.»
«اما تو از کجا-»
«شاید everything about ایده تو بود یوهان،» چرخید و قبل از رفتن گفت:«اما منم یکی از اعضاش بودم.»
دویید و رفت و یوهان رو توی گرداب احساساتش رها کرد.»
***
اسکار با نگرانی به دوستش خیره شد:«حالا برنامت چیه؟»
یوهان لپتاپش رو بست و جا داد توی کولش:«فکر میکنم بهشت آبی یه شروع جدید لازم داره.»

 

+دقیقا همونی که بهش فکر کردید.

  • ۳
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۰ ]
    • Lynn -
    • Tuesday 28 May 24

    OneShot: Best Last Time

    Fic Name : Best Last Time

    Couple : Nomin, Chenji

    Genre : Fluf, School life

    Author :Yuri

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵ ]
    • Tree tanbal 🦥🥥
    • Saturday 23 September 23

    میشه بیاین؟:(

    ای فرزندانم که بسیار بسیار هم دلتنگتونم؛ احتمالا شما لاوندارو از پستای من یا قدیمی ترا از بلوهیون  بشناسین درسته؟

    اگه هم نمیشناسید لاوندا اومای منه، دوست چهارسالم و خیلی برام ارزشمنده.

    حالا، اوما لاوندای من یه ای‌یو پرفکت داره مینویسه که حدس بزنید چی؟ نه تنها قلم محشر خودشه، بلکه بیس داستانو از سناریویی که من نوشته بودم گرفته و ایده مال هردوتامونه :>

    شخصیت من هم توی داستان حضور داره و اسمش یوهانه. D:

    حالا اگه دوست دارین، این لینک به معرفی شخصیت‌ها میرسه و میتونید توی چنل جوین شین، پارت اولش امروز اومده.

    بدونید که خیلی خوشحالمون میکنید اگه بخونیدش، و ای‌یو خوندن واقعا زمان زیادی نمیبره خیلی سافت و کیوتهTT

    نظراتتونو از طریق لینک ناشناس به اشتراک بذارید و اگه به هر دلیلی نمیتونید، به خودم بگید توی کامنت ها و من به دست اوما میرسونم:>

    بوس رو چشای قشنگتون، خیلی دوستتون دارمممم

  • ۹
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۷ ]
    • Lynn -
    • Friday 28 July 23

    FanFiction: No body, No crime

    Fic Name: No Body, No Crime

    Genre: Criminal, Romance, Supernatural

    Couple: JeongCheol, Verkwan, Joshua x girl

    Author: Yuri

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۸ ]
    • Lynn -
    • Friday 7 July 23

    OneShot:My Happy Ending

    Fic Name: My Happy Ending

    Genre: Slice of life, Comedy, Romance, Fluf

    Couple: SoonHoon, Meanie, Minsung

    Author: Yuri

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳۲ ]
    • Lynn -
    • Sunday 2 April 23

    elle est ma rose

    شازده کوچولو رفت و باز گل‌های سرخ را نگاه کرد. به آنها گفت: شما هیچ به گل من نمی‌مانید. شما هنوز چیزی نشده‌اید. کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده‌اید. شما مثل روزهای اول من و روباه هستید. او آن وقت روباهی بود مثل صد هزار روباه دیگر. اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی‌همتاست.
    و گل‌های سرخ سخت رنجیدند.
    شازده کوچولو باز گفت: شما زیبایید ولی درونتان خالیست. به خاطر شما نمی‌توان مرد. البته گل سرخ من در نظر یک رهگذر عادی به شما می‌ماند، ولی او به تنهایی از همه‌ی شما سر است. چون من فقط به او آب داده‌ام، فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشته‌ام، فقط او را پشت تجیر پناه داده‌ام... چون فقط به شکوه و شکایت او، به خود ستایی او و گاه نیز به سکوت او گوش داده‌ام. زیرا او گل سرخ من است.

     

    +یکی از بزرگترین انگیزه‌هام برای ادامه دادن فرانسوی:خوندن ورژن اصلی شازده کوچولو.

    ++برای اسکارلت کتاب زیاد دارم که بخونم ولی این یکیو منتظرم از خودش بشنوم:>

  • ۱۲
    • Lynn -
    • Wednesday 22 February 23

    Fan fictions; future

    سلااام~~
    در مرحله اول می‌خوام اعلام کنم تمام پارت های بلوهیون پیش نویس شدن و دیگه آپلودی برای این فیکشن صورت نمی‌گیره. از همراهیتون تا به اینجای کار ممنونم. اگه کسی می‌خواد، می‌تونه بیاد خصوصی که پی‌دی‌اف داستان رو تا همینجایی که آپلود شده بود تحویل بگیره. دلیلش شخصیه و برمی‌گرده به اینکه من با چند نفر از شخصیت های اصلی و کلیدی دیگه ارتباط ندارم. (آخیش راحت شدم-)
    در قدم بعدی، من توی پست قبل ازتون چندتا سوال پرسیدم و الان می‌خوام با توجه به جواب هایی که گرفتم یه سری تصمیمات بگیرم یا سوال های جدید مطرح کنم-

    ۱.از فیکای من خوندین؟ کدومشون رو بیشتر دوست داشتین؟
    اینکه اکثرتون گفتین اولدر برام لذت بخشه ولی به جز کالیستا، آنی، ایمی، هانول، چند نفری که فیک رو توی تلگرام خوندن و شوکو که بحثش به کل جداست، کسی نیومد بگه نظرش چی بوده. کالیستا گفت زیاد بودن کرکترا براش اذیت کننده بود، و من توی فیکشن بلند بعدیم اینو رعایت کردم تا گیج نشین. ایمی گفت بعضی صحنه هارو سریع رد کردم و اگه متوجه شده باشین الان سعی دارم برای هر سکانس زمان بذارم و همه چیز رو بنویسم. متوجه می‌شین؟ من از نظراتتون استفاده می‌کنم برای همین انقدر اصرار دارم بگین. برای یه وانشات که شاید ۲۰ دقیقه خوندنش طول بکشه من چند ماه زمان گذاشتم و در ازاش فقط یه انتقاد یا نظر می‌خوام. خیلیه؟
    ۲.به نظرتون جای چی توی نوشته های من خالیه؟ یا یه طور دیگه بپرسم، فیکشنی که شما دوستش داشته باشین شامل چه ویژگی هاییه؟
    خداروشکر که نگفتین اول به کاپل نگاه می‌کنین و من رو خرسند کردین، چون به شخصه هر کاپلی که به داستان بیاد جدا از معروف بودن یا نبودنش رو انتخاب می‌کنم و اگه می‌گفتین چون کاپل رو دوست ندارین نمی‌خونین هارتم بروکن می‌شدTT
    سلین به کاپل های استریت اشاره کرد و باعث شد یه حس غروری درونم به وجود بیاد چون من هم توی اولدر به کاپل استریت جذاب داشتم هم توی فیکشن بعدیم دارم.
    ۳.دزیره رو خوندین؟ نظرتون چی بود؟
    اینو صرفا پرسیدم که نظرتونو بدونم-
    ۴.نظرتون درمورد پارت اسمات توی فیکشن چیه؟
    از نظر من اسمات مثل نمک می‌مونه. برای طعم دادن به غذا لازمه ولی زیاد بخوری فشار خون می‌گیری.
    فیک جدیدم دوتا پارت اسمات داره. یکیشو خودم نوشتم که خیلی سربسته و سانسور شده ست، اونیکی رم نازنین نوشته و من کار بازنویسیش رو مدام دارم عقب می‌اندازم-
    چون گفتین دوست ندارین، من سه تا ایده دارم.
    اول:بذارم و مشخص کنم.
    دوم:نذارم.
    سوم:یه ورژن با اسمات و یه ورژن بی اسمات بدم بهتون.

    جدای این مسائل من فیک جدیدم رو کامل نوشتم و تا نصفه تایپ کردم. با توجه به نظرات خودتون تصمیم بر پارت پارت آپ شدنش گرفته شد. حالا! می‌خواین مثل بلوهیون متنی توی پست بخونید یا پی دی اف کنم؟ از اونجایی که یکم زیادی برای دان کردن پی دی اف گشادین می‌پرسم:))))

     

    +جواب بدین.

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۷ ]
    • Lynn -
    • Monday 2 January 23

    اگه میدونین اینا چین شما لجندین.

    اگه با خوندن موارد زیر لبخند تلخی روی لباتون نقش بست و با سیگارتون به افق خیره شدین تبریک میگم؛ شما یه لجند هستین. ::::))))))

    فرداشب میام برای غیرلجندها توضیح میدم هر مورد رو. ^^

    1.فاطمه از زیر چادرش نگاهی به مینهو انداخت..

    2.بکهیون دور عکس روحانی با ماژیک بنفش قلب کشید..

    3.روحانی و ترامپ زوج دوست داشتنی؛ اما چی میشه اگه ترامپ مچ بیبیشو تو دستشویی مسجد با احمدی نژاد بگیره؟

    4.آریا نگاهی به بشیر انداخت که به اجرا خیره شده بود و ستاره توی چشماش می‌درخشید..

     

    +یه پست اختصاصی برای فاطمه و مینهو باید بذارم اصلا..

    ++چیزی هست اضافه کنید:>

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۶ ]
    • Lynn -
    • Saturday 24 December 22

    My Happy Ending-1

     «طوری نکنید که طوری بشود که مردم فکر کنند طوری شده است.»

    «عجب آدم فرومایه پست حقیری هستی!»

    «بی عهده فاقد شعور!» هدفونشو روی گوشاش گذاشت و رفت.

    جیهون سر کج کرد:«آدم برای فهمیدن حرفاتون دیکشنری لازم داره واقعا.»

    خندیدم:«من و چان دبیرستان که می‌رفتیم هرچی فحش ادبی تو کتابامون بود یاد گرفتیم که فحش مودبانه بدیم. مینگیو ـم کلمه فاک رو به 25 زبان زنده دنیا بلده. می‌گفت می‌خواد وقتی همراه مریضا اذیتش کردن ازشون استفاده کنه.»

     

    +آره..فیک جدیدD:

    ++من:تا بعد کنکورم فیک دیگه نمینویسم آره.

    همچنان من:داشتن 4 تا فیک نصفه که باهم مینویسم*

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳ ]
    • Lynn -
    • Wednesday 7 December 22

    OneShot:Five First Times

    Fic Name: Five First Times

    Genre: School Life, Fluf

    Couple: SoonHoon, Meanie

    Author: Yuri

  • ۹
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۸ ]
    • Lynn -
    • Saturday 29 October 22
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~