شازده کوچولو رفت و باز گل‌های سرخ را نگاه کرد. به آنها گفت: شما هیچ به گل من نمی‌مانید. شما هنوز چیزی نشده‌اید. کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده‌اید. شما مثل روزهای اول من و روباه هستید. او آن وقت روباهی بود مثل صد هزار روباه دیگر. اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی‌همتاست.
و گل‌های سرخ سخت رنجیدند.
شازده کوچولو باز گفت: شما زیبایید ولی درونتان خالیست. به خاطر شما نمی‌توان مرد. البته گل سرخ من در نظر یک رهگذر عادی به شما می‌ماند، ولی او به تنهایی از همه‌ی شما سر است. چون من فقط به او آب داده‌ام، فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشته‌ام، فقط او را پشت تجیر پناه داده‌ام... چون فقط به شکوه و شکایت او، به خود ستایی او و گاه نیز به سکوت او گوش داده‌ام. زیرا او گل سرخ من است.

 

+یکی از بزرگترین انگیزه‌هام برای ادامه دادن فرانسوی:خوندن ورژن اصلی شازده کوچولو.

++برای اسکارلت کتاب زیاد دارم که بخونم ولی این یکیو منتظرم از خودش بشنوم:>