۶ مطلب در ژوئن ۲۰۲۴ ثبت شده است

آدما می‌رن ولی خاطره‌هاشون نه.

قضیه همینه. هرچیزی یه زمانی داره.

پارسال از دوهفته قبل این تاریخ درگیر بودم تا همه‌چیز طوری پیش بره که می‌خوام. یه زمانی با هر جواب پیامت از ذوق تا چند روز نیشم باز بود.

حالا؟ یه نگاه سرسری به نامه‌هام می‌اندازم و پرتشون می‌کنم توی سطل آشغال تا میزم خلوت تر باشه. نه توی تقویمم امروز رو علامت زده‌م، نه برای کسی ازش گفتم.

ولی ذهنم هنوز همه‌چیز رو یادشه، چون آدما می‌رن ولی خاطره‌هاشون نه.

happy 19.

  • ۹
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۸ ]
    • Lynn -
    • Friday 28 June 24

    alone but not lonely

    می‌رم خط بعد. خودمو می‌ذارم جای یوهان و می‌نویسم. همونقدر که می‌خوام بلاتکلیف و مضطرب به نظر می‌رسه؟ احتمالا. هندزفری رو توی گوشم فشار می‌دم. پلی لیستم رو باز می‌کنم و دنبال Who's afraid of little old me می‌گردم.

    به یوهان می‌گم حالش بهتر می‌شه. جواب می‌ده نگرانه. منم نگرانم، ولی حداقل می‌دونم چجوری قراره یوهان رو از وضعی که توشه در بیارم.

    کاش درمورد خودمم اینو می‌دونستم.

    کتابم رو ورق می‌زنم. یوهان توی گوشم زمزمه می‌کنه قتل رو دوست داشته. پوزخندی روی لبام شکل می‌گیره. کتاب رو می‌بندم و یه مکالمه‌ی پرشور رو باهاش شروع می‌کنم. درمورد حسش وقتی انتقام قتل ماریا رو گرفت می‌پرسم. می‌گه قدرت رو توی بندبند وجودش حس کرده. آهی می‌کشم و خیره می‌شم به خطوط چاپ شده‌ی کتاب. یوهان بخشی از منه، اما من هیچوقت مثل اون انتقام نمی‌گیرم.

    انتقام‌های من برنامه ریزی بیشتری نیاز دارن.

    آهنگ بعد، بعدی، بعدی، انقدر گوش می‌دم که توی رویاهامم صدای تیلور سوییفت، دانا پائولا و جرارد وی رو می‌شنوم. از چوبه‌ی دار می‌پرم و سقوط می‌کنم پایین و صدای کسایی می‌شم که قبل از من شکنجه شدن. بهم می‌گن اینکارو برای آزار دادنم نکردن، ولی چی می‌شه اگه انجامش داده باشن؟ خفه شو و بهم گوش بده، چون باید گوش بدی.

    پرونده‌ی جنایی می‌بینم، به طنر Cody ko می‌خندم و به برنامه ریزی سارا حسودی می‌کنم. درگیر شباهت محفل ققنوس به زندگی خودم می‌شم، آرزو می‌کنم توی زندگی بعدیم ساکن Middle earth باشم و با وسوسه عجیبم به مواد مقابله می‌کنم.

    درمورد مدل بور سرچ می‌کنم و تاریخ فیزیک جدید رو می‌خونم. می‌رسم به کلیسای قرون وسطی، بازهم با جادوی ویکی‌پدیا. چک نویس‌هام رو برای یه جای خالی که توش فرمول انرژی نوسانگر رو بنویسم می‌گردم. گوشه‌ی جزوه‌م لوگوی سونتین رو می‌کشم.

    حرف می‌زنم، بیشتر با یوهان، اما اگه کسی خطابم کنه جواب می‌دم. کوتاه و مختصر. خیلی زود همه می‌فهمن نمی‌خوام هم صحبتشون بشم. این‌کار رو به راحتی با یه قلب شکسته انجام می‌دم.

    تنها نیستم، نه تا وقتی آهنگ‌های محشر و داستان‌های در انتظار نوشتن و کتابی برای خوندن دارم. اما بازهم، صحبت کردن فقط با یوهان کمی آزار دهنده می‌شه.

    برام اهمیتی نداره. فقط 4 هفته مونده و اگه من خالق یوهانم، یعنی از پسش بر می‌یام.

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۷ ]
    • Lynn -
    • Sunday 16 June 24

    Happy Horangi Day

    شاید زدن این حرف یکم عجیب باشه اما..تو زندگیمو نجات دادی ببر کوچولوی دوست داشتنی.

    تولدت مبارک کوان هوشی🐯🤍

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۴ ]
    • Lynn -
    • Friday 14 June 24

    hey dorothea!

    دروثیای عزیزم؛

    یه روز عادی و نرمال با ما توی زندان درحال گذره و حس میکنم وقت نوشتنه. نوشتن درمورد این چندروز گذشته.

    فقط 35 روز یا 5 هفته مونده. چوب خط هایی که روی دیوار کشیدم به 99 رسیده، فردا 100 روزگی حبسمه. شاید بهتر باشه بگم "حبسمون"، چون تنها نیستم.

    مثل همه زندانی های دیگه، کم کم شروع کردیم بهم پریدن. سالار مگس هارو خوندی؟ در نهایت جای اینکه با مسئولین مدرسه مقابله کنیم داریم همدیگه رو میکشیم. وقتی برای هواخوری میریم توی حیاط، صحنه های جالبی رو میبینم.

    مارکوس و لونا که اوایل خیلی عاشق و معشوق بودن، حالا دور از همن. شنیدم لونا انتقالی گرفته به یه بخش دیگه از زندان. ایوری و آنا هم ازشون فاصله گرفتن.

    بین خودمون هم اتفاق های زیادی افتاده. آستریا دیگه اون آدم سابق نیست. با آیهان هم نمیشه حرف زد، همش بهم میگه باید از دل آستریا در بیارم. انگار نه انگار که منم این وسط ضربه خوردم و طبق چیزی که نگهبان ها توی دوربین های مدار بسته دیدن، شروع دعوا با اون بوده.

    چندروز اول خیلی سخت بود راه رفتن با زخم های جدیدم، اما دیگه بهشون عادت کرده م. فریدا و الکساندرا و دنیل کمکم کردن بدون اینکه رئیس زندان بفهمه پانسمانشون کنم.

    با ریون و رایلی از خارج زندان ارتباط داریم، اما هنوز نتونستم به ویوینا وصل بشم. امیدوارم درخواست مرخصیم برای 16 جون رو قبول کنن.

    چندبار فکر فرار به سرمون زده اما من به عنوان تنها کسی که توی این خراب شده بینوایان خوندم این موضوع رو یادآوری کردم که ممکنه همین 35 روز باقی مونده رو به کاممون زهر کنن و شاید از اینم بیشتر بشه. میدونی که، قرار بود 21 روز دیگه تموم بشه اما به حکممون اضافه کردن.

    به نظرت رد این زخم ها میمونه؟ یکی از ضربه هاش خیلی بد به سینه م خورد، هنوز توی نفس کشیدن مشکل دارم. دیشب توی خواب بدون دلیل نفسم قطع شد و با سرفه های شدید بیدار شدم. یک لحظه واقعا ترسیدم..فکر کردم شاید ناقوس من هم به صدا دراومده باشه. حالا یک هدف دارم و آینده ی روشنی رو پیش چشمام میبینم، دلم نمیخواد اینجوری بمیرم. مرگ از جلوی چشمهام گذشت و رفت و حالا وقت برای نوشتن دارم.

    امیدوارم حالت خوب باشه، به زودی میبینمت.

    با عشق؛

    Juhan with J

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۴ ]
    • Lynn -
    • Saturday 8 June 24

    Welcome to the black Parade

    wtt black parade
    My Chemical Romance
    we'll carry on
     
    Image
  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱ ]
    • Lynn -
    • Friday 7 June 24

    I wouldn't never done this to you

    من هیچوقت اینکارو باهات نمی کردم.

  • ۷
    • Lynn -
    • Tuesday 4 June 24
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~