۳ مطلب در نوامبر ۲۰۲۰ ثبت شده است

مراقب حرفاتون باشید...

نمیدونم میدونستید یا نه، ولی من توی اف اکس فقط فن امبر و ویکتوریا و سولی بودم و میو نمیشد بهم 

گفت،

امروز دنبال یکی از اجرا های خاص ویکتوریا بودم و وقتی داشتم دنبالش میگشتم، اتفاقی چشمم خورد به اون ویدیو لعنت شده سولی...همونی که به خاطرش خیلی خیلی هیت گرفت...

خبرنگارا، خواهش میکنم باهام مهربون باشید*خنده*

بیننده های عزیز، خواهش میکنم باهام مهربون باشید...

به خودم قول داده بودم دیگه برای سولی گریه نکنم...به خودم قول داده بودم با نبودنش کنار بیام ولی انگار نمیشد...

تک تک لحظه هایی که از مدرسه با هیجان میومدم خونه تا برم و ویدیو هاشو ببینم و اجراهای قدیمی اف اکسو مرور کنم اومد جلوی چشمم...

احساس کردم توی دنیا تنها موندم...

گفتم که خسته و درمونده ام، ولی کسی نبود بشنوه...

میدونید، قرار نیست من دوباره در مورد کسی حرف بزنم که دنیا ارزش نگه داشتنشو نداشت،

میخوام در مورد کلمات حرف بزنم، در مورد قدرتشون، در مورد کاری که میتونن بکنن...

همون قدر که شما با تعریف کردن از یه نفر میتونین باعث بشین احساس خوبی بهش دست بده یا خوشحال بشه،

به همون حد هم میتونین کاری کنین یه نفر از درون بشکنه و انگیزشو برای زندگی از دست بده...

فضای مجازی، خیلی جای عجیبیه، میتونه کسی رو بکشه یا به زندگی برش گردونه،

میدونم شاید باور نکنید ولی هنوز، زیر پستای سولی خیلیا هستن که کامنتای هیت میزارن و براش آرزو میکنن هیچ وقت به آرامش نرسه،

اینو بدونید، هیچ کس اونقدر بد نیست که ازش متنفر بشید،

هیچ کس اونقدر منفور نیست که لایق عشق یا شادی نباشه،

شما با کلماتتون و چیزایی که تایپ میکنید میتونین خیلی کارا انجام بدین، پس لطفا مراقب حرفاتون توی فضای مجازی باشید...!

  • ۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۰ ]
    • Lynn -
    • Sunday 15 November 20

    رویایی که مخفی نموند!

    دارم میرم عزیزای دلم، ولی اینبار برگشتنم طول میکشه. میرم، ولی تا وقتی که لبخندم درگیر یه بغض باشه برنمیگردم! روزی که برگشتم و همینجا ایستادم، اون روز روزیه که بی بهانه میخندم، قول میدم!

    دیالوگی که خوندین بخشی از فیک hidden dream بود. در واقع این فیک اونقدر شاهکار و قشنگ بود که دلم نمیاد فقط یه دیالوگش رو بنویسم، ولی بین همه جمله های زیباش این یکی بیشتر به دلم نشست.

    گذر روزهای کوکی اوایل فیک، لورن خوشحال که ناراحتیشو نشون نمیداد، بحث و دعوا های جیمین و تدی، یونجونی که نه حرف میزد و نه راه میرفت، نگرانی های گاه و بی گاه تهیونگ، لیلیانی که ازش متنفر میشی و دلت براش میسوزه، ادی که باید بین چند تا چیز انتخاب میکرد، دکتر یونگی که محرم اسرار معشوقش بود که خودش دلش پیش یکی دیگه بود، خاطرات واضح و مبهمی که کل فضای فیک رو گرفته و قطره های سفید امید و نور، توی سیاهی زندگی تک تک شخیصت ها چیزی بود که میشد راحت احساس کرد، بعضی وقتا، توی بعضی از صحنه ها به قدری داستانو درک میکردم که از سرم میگذشت"من اینارو برا کسی تعریف کردم؟"

    داستان در حدی جذاب و فوق العادست که بعضی وقتا دلم نمیومد بزارمش کنار. بعضی صفحه ها به قدری خنده دار بودن که تقریبا نفسم بند میومد و بعضی صفحه ها باعث میشدن بخوام تا خود صبح گریه کنم.

    من معمولا فیک یونمین یا هوپمین نمیخونم، ولی این داستان از اون استثنا هایی بود که هرچیزی شیپ کنید ارزش خوندن داره:)

    اگه بخوام بگم کدوم شخصیتو بیشتر دوست دارم یا شبیهشم، خب، خیلی دلم میخواد بگم کوکی ولی متاسفانه نمیتونم. شخصیت من بیشتر شبیه لورنه، کسی که همه خیلی خوشحال و سرحال میشناسنش و اونم نگرانی هاشو توی خودش نگه میداره و بروز نمیده. لورن یکی از سوییت ترین کاراکترای داستانه و مطمئنم همه عاشقش میشید.

    اگه خوندینش، نظرتونو بگید و اگه نه، بگید که لینکشو بهتون بدم^-^

  • ۰
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۰ ]
    • Lynn -
    • Tuesday 10 November 20

    به طعم آیس آمریکانوی کالیفرنیا!

    -چرا میگی خونه؟ تو که خونت اینجا نیست!

    +آدم به جایی که عشقشو پیدا میکنه میگه خونه!

     

    خب من یه چند وقتیه که تحت تاثیر فیکشن هام قرار گرفتم(دلیلش اینه که بعد از از دست دادن همشون، فقط یک پنجمشونو دوباره به دست آوردم و دوباره خوندم)

    از اونجایی که نوشته های اخیرم ارزش خوندن نداره و قرار هم نیست کسی ازشون خبردار بشه و یه جورایی، ظلم در حق بشریت حساب میشه اصن، یه مدت با پست هایی به طعم آثار هنری فیکشن نویسی در خدمتتونم و براش به موضوع جدیدم درست کردم کلا.

    دیالوگ اول پست، بخشی از فیک هتل کالیفرنیا هست که چانبک و کایسو عه. حقیقتا اگه منو درست شناخته باشید میفهمین علاقه شدیدی به ژانر کمدی دارم و این فیکم یه همچین فضایی داره. چانیولی که سرآشپزه و بکهیون رئیس هتل. خوندنش برای من مثل قهوه بعد یه روز زمستونی و زیر برف بود، ارزش خوندن داره به نظرم:)

    دلم میخواد یه روز، با کسی که دوسش دارم برم فرانسه و برای هم آهنگ بخونیم و بر خلاف رمانتیک بازی های کلیشه ای فرانسوی، روی یه پل، در حالی که از خستگی نمیتونیم حرف بزنیم به هم اعتراف کنیم، دلم میخواد انقدر توی بار برقصیم که دیگه نای راه رفتن نداشته باشیم، دلم میخواد حتی بعدش پشیمون بشیم از کارمون، ولی حداقل همیشه از اون چند روز، به عنوان بهترین روزهای زندگیمون اسم ببریم، همونطوری که اولین اعتراف بکهیون به چنیوریش توی فرانسه بود:)

    خلاصه که، اگه خوندین، نظرتونو بگین. اگه نخوندین، بگید لینکشو بهتون بدم:) امیدوارم شما ام مثل من عاشق صحنه های مسخره کای و چانیول و محافظه کار بودن کیونگ و کارای بکهیونی بشین که توی یه هتل کالیفرنیا اتفاق میفته!

    پ.ن:دستمال کاغذیم کنارتون بزارید حتماT-T

    پ.ن۲: من برم بقیه ادبیاتمو بخونم هقق

  • ۲
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۰ ]
    • Lynn -
    • Thursday 5 November 20
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~