دارم میرم عزیزای دلم، ولی اینبار برگشتنم طول میکشه. میرم، ولی تا وقتی که لبخندم درگیر یه بغض باشه برنمیگردم! روزی که برگشتم و همینجا ایستادم، اون روز روزیه که بی بهانه میخندم، قول میدم!
دیالوگی که خوندین بخشی از فیک hidden dream بود. در واقع این فیک اونقدر شاهکار و قشنگ بود که دلم نمیاد فقط یه دیالوگش رو بنویسم، ولی بین همه جمله های زیباش این یکی بیشتر به دلم نشست.
گذر روزهای کوکی اوایل فیک، لورن خوشحال که ناراحتیشو نشون نمیداد، بحث و دعوا های جیمین و تدی، یونجونی که نه حرف میزد و نه راه میرفت، نگرانی های گاه و بی گاه تهیونگ، لیلیانی که ازش متنفر میشی و دلت براش میسوزه، ادی که باید بین چند تا چیز انتخاب میکرد، دکتر یونگی که محرم اسرار معشوقش بود که خودش دلش پیش یکی دیگه بود، خاطرات واضح و مبهمی که کل فضای فیک رو گرفته و قطره های سفید امید و نور، توی سیاهی زندگی تک تک شخیصت ها چیزی بود که میشد راحت احساس کرد، بعضی وقتا، توی بعضی از صحنه ها به قدری داستانو درک میکردم که از سرم میگذشت"من اینارو برا کسی تعریف کردم؟"
داستان در حدی جذاب و فوق العادست که بعضی وقتا دلم نمیومد بزارمش کنار. بعضی صفحه ها به قدری خنده دار بودن که تقریبا نفسم بند میومد و بعضی صفحه ها باعث میشدن بخوام تا خود صبح گریه کنم.
من معمولا فیک یونمین یا هوپمین نمیخونم، ولی این داستان از اون استثنا هایی بود که هرچیزی شیپ کنید ارزش خوندن داره:)
اگه بخوام بگم کدوم شخصیتو بیشتر دوست دارم یا شبیهشم، خب، خیلی دلم میخواد بگم کوکی ولی متاسفانه نمیتونم. شخصیت من بیشتر شبیه لورنه، کسی که همه خیلی خوشحال و سرحال میشناسنش و اونم نگرانی هاشو توی خودش نگه میداره و بروز نمیده. لورن یکی از سوییت ترین کاراکترای داستانه و مطمئنم همه عاشقش میشید.
اگه خوندینش، نظرتونو بگید و اگه نه، بگید که لینکشو بهتون بدم^-^