-چرا میگی خونه؟ تو که خونت اینجا نیست!

+آدم به جایی که عشقشو پیدا میکنه میگه خونه!

 

خب من یه چند وقتیه که تحت تاثیر فیکشن هام قرار گرفتم(دلیلش اینه که بعد از از دست دادن همشون، فقط یک پنجمشونو دوباره به دست آوردم و دوباره خوندم)

از اونجایی که نوشته های اخیرم ارزش خوندن نداره و قرار هم نیست کسی ازشون خبردار بشه و یه جورایی، ظلم در حق بشریت حساب میشه اصن، یه مدت با پست هایی به طعم آثار هنری فیکشن نویسی در خدمتتونم و براش به موضوع جدیدم درست کردم کلا.

دیالوگ اول پست، بخشی از فیک هتل کالیفرنیا هست که چانبک و کایسو عه. حقیقتا اگه منو درست شناخته باشید میفهمین علاقه شدیدی به ژانر کمدی دارم و این فیکم یه همچین فضایی داره. چانیولی که سرآشپزه و بکهیون رئیس هتل. خوندنش برای من مثل قهوه بعد یه روز زمستونی و زیر برف بود، ارزش خوندن داره به نظرم:)

دلم میخواد یه روز، با کسی که دوسش دارم برم فرانسه و برای هم آهنگ بخونیم و بر خلاف رمانتیک بازی های کلیشه ای فرانسوی، روی یه پل، در حالی که از خستگی نمیتونیم حرف بزنیم به هم اعتراف کنیم، دلم میخواد انقدر توی بار برقصیم که دیگه نای راه رفتن نداشته باشیم، دلم میخواد حتی بعدش پشیمون بشیم از کارمون، ولی حداقل همیشه از اون چند روز، به عنوان بهترین روزهای زندگیمون اسم ببریم، همونطوری که اولین اعتراف بکهیون به چنیوریش توی فرانسه بود:)

خلاصه که، اگه خوندین، نظرتونو بگین. اگه نخوندین، بگید لینکشو بهتون بدم:) امیدوارم شما ام مثل من عاشق صحنه های مسخره کای و چانیول و محافظه کار بودن کیونگ و کارای بکهیونی بشین که توی یه هتل کالیفرنیا اتفاق میفته!

پ.ن:دستمال کاغذیم کنارتون بزارید حتماT-T

پ.ن۲: من برم بقیه ادبیاتمو بخونم هقق