۱۲۶ مطلب با موضوع «#روز نوشـت و خزعبـلات» ثبت شده است

ah, here we go again

*به زودی*

اوکی می‌تونید بزنید تو دهنم. مشکلی نیست. :] ولی فقط برای دفاع از خودم توی پی‌نوشت ها توضیح دادم چرا خبری ازم نبود-

خب خب خب سلااام!! آیلین برگشت تا دوباره بیان رو محلی برای تخلیه افکارش قرار بده yaaayyyyy

می‌دونید توی این مدت که سال دوازدهم رو می‌گذروندم هر روزم با daydreaming درمورد اینکه وقتی بلاخره از عذاب کنکور راحت بشم قراره چیکار کنم می‌گذشت. حداقل برنامه‌هام کلاس زبان بود و کم کم می‌رسید به درو کردن تمام فیلم و سریال‌هایی که ندیدم، ریواچ هایکیو، شناختن کل نسل پنج کیپاپ، صد تا چنل فیکشن زدن، آباد کردن اکانت واتپدم و کلی برنامه‌ی مربوط و نامربوط دیگه. درحدی که لیست فعالیت‌های سرشارم برای بعد از کنکور شامل 20 مورد بسیار سنگین و مهم می‌شد.

حالا که دارم این مطالب فاخر رو براتون می‌نویسم، چهارزانو نشستم پشت میزم، آهنگ espressoی سابرینا داره پلی می‌شه، منتظرم فصل دوم person of intrest دانلود شه، در ریکاوری پس از پایان یه فیک بسیار انگست به سر می‌برم و تنها عمل قابل تحسینی که انجام می‌دم پیاده‌روی عصرها بوده، اونم چون بابام باهام می‌یاد. (من یه غلطی کردم و از دهنم در رفت که "وای راستی دلم می‌خواد بعد کنکور پیاده‌روی کنم^^" و دیگه ولش نکرد.)

خوش‌سیما توی جلسه آخرمون گفته بود بعد کنکور هیچکدوم از برنامه‌هاتون رو انجام نمی‌دید، باید بهش گوش می‌دادم.

با این حال، اونقدر هم انگل وار زندگی نمی‌کنم. از لحظه‌ای که کنکور دادم، مامانم عملیات تبدیل آیلین به کدبانوی خانه دار رو استارت زده. الان می‌تونم چهار مدل نون، سه رنگ پلو، همه‌ی غذاهای مورد علاقم و دو سه تا از غذاهای غیر موردعلاقم رو درست کنم و از زاویه‌ی دید مامانم همین یه نقطه‌ی مثبته.

از خود کنکور و نهایی‌ها بگم براتون. معدلم از میانگین کشوری بیشتره و شیمی رو نیفتادم(همینم واقعا خوبه، مجموع درصدهای شیمی‌م توی سال دوازدهم صد نمی‌شه.) و یه جورایی با اینکه می‌دونستم بهتر از اینم می‌تونستم انجام بدم، ولی از خودم راضیم. چشم انتظار نتایج می‌مانیم.

با دوست‌های زیادی قطع ارتباط کردم و با چند نفر دیگه دوستی از دست رفته رو برگردوندم، اما در نهایت تنها کسایی که این تابستون باهاشون رفتم بیرون پرسون و ترنم بودن. بازگشت همه‌ی ما به اصل خودمونه.

البته، این حرف درصورتی درسته که مسافرت یک هفته‌ای آخر تیرماه رو در نظر نگیریم. نمی‌دونم مامان بهار چی به مامانم گفت که قانعش کرد یک هفته منو بفرسته خونشون توی کلارآباد و همراه 6 نفر از بهترین آدم‌های زندگیم ریکاوری شم، ولی این اتفاق افتاد و خاله فروزان قطعا قدرت جادویی داره. این رو وقتی شادی دوست پسرم خله پلی کرد و دیدیم داره باهاش می‌خونه متوجه شدیم.

از اونجایی که خودشون برای حضور در این فضا خیلی تنبلن، من از ترنم و پرسون و شکیبا بهتون آپدیت می‌دم. ترنم و شکیبا کلاس‌های آیین نامه‌شون رو تموم کردن، شکیبا کلاس سفالگری می‌ره و پرسون هم قراره بره باشگاه. من بین این جمع چیم؟ همونی که بعد از تموم کردن یه کتاب جنایی ساعت سه و نیم صبح بهشون می‌گه فایتینگ و بابت اینکه انقدر بزرگ شدن که دارن رانندگی یاد می‌گیرن ذوق می‌کنه.

برای انهایپن چنل ای‌یو و فیک زدم و فیکشن اکسوم داره توی واتپد آپلود می‌شه. دوباره فعالیتم رو توی چنل آرکی‌تایپ شروع کردم و دارم درموردش بیشتر می‌خونم. چندتا رسپی جدید ابداع کردم و منتظر نتایج اولیه‌ی کنکورم.

زندگی انگل وار بدون اینکه هیچ برنامه‌ای داشته باشم داره به اون آتنای منظم وجودم استراحت می‌ده تا هفائستوس شلخته و خلاق رو قوی تر کنه، از این ورژنی که دارم بهش تبدیل می‌شم خوشم می‌یاد. :)

 

+بچه‌ها آنتی ویروس لپتاپم مشکل داشت و نود درصد سایت‌هارو باز نمی‌کرد برام:) فعلا غیرفعالش کردم تا داییم بیاد درستش کنه-

++دلم براتون تنگ شدهههههههههه:<<

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۹ ]
    • Lynn -
    • Sunday 4 August 24

    کاساندرا

    روزشماری ها وقتی تموم شدن که دیدیم از یک ماه کمتره. طولی نکشید که خودمو وسط یکی از کلاس‌های دانشکده علوم انسانی دانشگاه تهران شمال درحالی دیدم که دارم به هوشی فکر می‌کنم تا آروم شم، و همون لحظه یکی می‌یاد تو و می‌گه:«ببخشید صندلیا شماره داره یا هرجا بخوایم می‌تونیم بشینیم؟»

    وقتی که با بچه‌ها دور هم می‌شینیم و نون‌پنیری که مدرسه به عنوان "عصرونه" بهمون می‌ده رو می‌خوریم به این فکر می‌کنم که چقدر از این لحظه متنفرم و چقدر ازش لذت می‌برم. از حس تموم شدن درد توی وجودم. از دونستن اینکه چیزی به پایان راهم نمونده.

    پایان راهی که خودش آغاز یه مسیر خیلی طولانی تر و ناشناخته تره.

    آلبوم تیلور و سونتین رو توی مدرسه گوش دادیم، موزیک ویدیو رو توی دستشویی دیدیم (تقریبا داریم تو دستشویی زندگی می‌کنیم حرفامونم می‌بریم اونجا وسط بوی عن😭)، زنگای تفریح کنار کتری درحالی که منتظریم آب جوش بیاد غیبت کردیم، درمورد شکست‌هامون، کراش‌هامون، آرزوهامون و رویاهایی که می‌دونیم قرار نیست واقعی بشن باهم حرف زدیم و یه جورایی حس می‌کنم هممون یه خونواده‌ایم، نه‌، یه ارتش از بازمانده‌های کشوری که شکست خورده و حالا توی اردوگاه کار اجباری داریم جون می‌کنیم تا سال‌های اسارتمون به پایان برسه.

    ۵۸ روز مونده و کمتر از یک ماه به نهایی باقیه، و فقط امیدوارم یه نور واقعی ته این تونل تاریک منتظرم باشه.

     

    +دلم تنگ شده براتون:(((

    ++به گودی میگم میشه یکی از اینا بهم بدین؟ میگه حتما هوشی خوشگلD: کل مدرسه میدونن سیمپشم آبرو نذاشته برام. مردک زشت.

    +++سایه‌های میان ما داستان و شخصیت پردازی و فضاسازی بی نظیری داشت و پایان افتضاحش همه چیو درموردش عوض می‌کنه. ew..brother ewwwwww

  • ۴
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۷ ]
    • Lynn -
    • Tuesday 30 April 24

    It’s been waiting for you

    روزها میگذرن و من بدون اینکه بفهمم چطور، اما به خودم می‌یام و متوجه می‌شم پنج ماه از یک سال جهنمی پیش روی خودم رو گذرونده‌م.

    می‌دونید من با کلی خوش خیالی و نهایت خوشبینی خودم به این فکر می‌کردم که ای بابا درسته این جماعتی که قراره باهم برید دوازدهم کل سال قبل رو جوری با دراما گذروندن که حوصله هرکی سر می‌رفت می‌یومد دم در کلاس یازدهم تجربی ببینه امروز چه خبره، ولی خیر سرمون کنکوری‌ایم و قطعا امسال خبری از دراما نیست ولی کاملا اشتباه می‌کردم:)) حالا درسته هیچی به پای پارسال نمی‌رسه ولی تلافی هرچی غیبت پشت اون اکیپ کردیم سر خودمون اومده و هر فاکینگ روز دارم به خودم میگم گریه نکن گریه نکن هیچی نشده-

    حالا این مسئله انگار به اندازه کافی روی اعصاب و روانم پیاده‌روی نمی‌کرد، مسائل درسی و مشکلات روزافزون خونواده هر روز بیشتر از دیروز به سمت مثبت بی نهایت میل می‌کنه و درصد کنار اومدنم با شرایط به اندازه آخرین آزمون ریاضی ایه که از حد و پیوستگی دادم، چهار درصد. ن.ف اما هنوز فکر می‌کنه باید آدم حسابی باشم و برام نوشته حداقل پنجاه ساعت مطالعه در هفته داشته باشم و من بعد از خوندنش به این فکر کردم که از پایه اول ابتدایی تا به امروز کلا پنجاه ساعت درس‌خونده‌م اصلا؟

    البته، بیاید به جنبه خوب ماجرا نگاه کنیم و اون اینه که چقدر خوب فهمیده‌م اکثر کسایی که تا امروز فکر می‌کردم از بقیه جماعت سفله همکلاسی‌هام بهترن و مثلا دوست بودیم، دون همتانی بیش نیستن و به همون میزان با کسایی صمیمی تر شدم که از آخرین همکلامی طولانیمون مدتی می‌گذشت. نتیجه این شد که یکی از همون سفله‌ها(بچها سجتریس entp هرمس‌ئه این یارو، یعنی رد فلگ تاکسیک بودن از سر تا پاش برق میزنه) برگشت چون کل زنگ رو بهش محل ندادم و با سین حرف زدم بهم گفت کل مدتو لاس زدی و من اینجوری بودم که؟...آر یو کیدینگ می؟

    کل هفته رو به قول خاله‌م تا نصف شب مدرسه‌ام اما این دلیل می‌شه دیوار سفید جلوی میزتحریرم رو تماشایی نکنم؟ معلومه که نه. حالا دم غروب که می‌شه نور نارنجی خورشید از پنجره‌م مستقیم می‌تابه به شعرها و متن ها و بریده‌های کتابی که لا به لای ایده فیک و داستان و خلاصه نویسی فرمول های فیزیک به دیوارم چسبونده‌م. نیما آی آدم ها رو رو به نمودار v-t می‌نویسه و مولانا دینامیک رو آواز عشق خطاب می‌کنه. این تهاجم فرهنگی رو تا کتاب‌های درسیم هم ادامه ‌داده‌م و اول کتاب زیستم یه غزل از حافظ نوشته‌م. به وضوح، فریاد می‌زنه که سعی دارم چیزی که دوست ندارم رو با علایقم زیبا کنم و اگه باعث می‌شه حس بدم کاهش پیدا کنه چرا که نه؟ یادمه سنپای میزش رو تابوت پوشیده از گل آفتاب گردون خطاب می‌کرد، من هم دوست دارم به میزم یه لقب خوب بدم ولی هنوز چیزی پیدا نکرده‌م.

    فردا تولد پرسونه و اینکه حالا سه تفنگداری که موقع آشنایی ۱۰ ساله بودن تبدیل به بزرگسال شدن کمی ترسناک..ولی تا حدی هم زیبا به نظر می‌رسه. پس امیدوارم خوب از پس این مسئولیت جدید بر بیایم.

     

    +دلم تنگ شده بود واستون:)

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۰ ]
    • Lynn -
    • Friday 10 November 23

    Even if the world ends tomorrow

    «ساعت شیش صبح بلند شدم، عین بچه دبستانی‌هایی که تازه می‌خوان ببرنشون اردو و از هیجان کل شب رو نخوابیدن.»
    این شروع جالبی برای یه روزانه نویسیه، ولی امروز حتی یه روز معمولی نبود. امروز حتی روزی نبود که فکر کنم ممکنه تکرار شه.
    دیشب وقتی داشتم به مغزم برای سوال‌های مناسب جرات حقیقت فشار می‌یاوردم تحت تاثیر آهنگ Ima سونتین به این فکر کردم که اگه فردا دنیا به پایان برسه چه‌کار می‌کنم؟
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و من با آیدا و هلن درمورد آهنگ‌های لاتین حرف می‌زنم. سرمونو از پنجره می‌بریم بیرون و فریاد می‌زنیم و باد سرد گونه‌هامون رو نوازش می‌کنه.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و بعد از کلی خندیدن به اینکه اسپیکرم شارژ نداره، با کلی خوراکی می‌شینیم توی بالکن و از هم سوال می‌پرسیم. دست آخر به لطف زنبور بساطمون رو می‌یاریم تو. اسپیکرم بلاخره شارژ می‌شه و بطری خالی نوشابه رو وسط می‌ذاریم و بهتر جرات حقیقت دنیا رو بازی می‌کنیم. به پلی لیست ۴ ساعته‌ای که دیروز از آهنگای کیپاپ و انگلیسی چیدیم گوش می‌دیم.
    فردا دنیا به پایان می‌‌رسه و گوشی یاسمین پره از شیک زدن خودش و هلن، مای‌بیبی خوندن آیدا، فریاد “من خرابم” دریا و بوسه‌ من روی گردن هلن.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و من سرگرم نوشتنم چون به خاطر حساسیت نمی‌تونم برم پایین. رها می‌یاد پیشم و داستانم رو می‌خونه و باهم کلی برای شخصیت‌هاش ذوق می‌کنیم. من و رها و هلن uno بازی می‌کنیم و تارا و یاسمین سرگرم پاسورن. آیدا برامون آهنگ می‌ذاره.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و من و هلن به تیلور سوییفت گوش می‌دیم و حرف می‌زنیم. از خاطره‌هامون با آهنگ‌ها می‌گیم و می‌خندیم و درمورد 1989 سناریو می‌چینیم.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و ما ناهارمون رو توی محوطه بیرون می‌خوریم. آهنگ گوش می‌دیمو می‌رقصیم، غیبت می‌کنیم و از روز استراحتمون لذت می‌بریم.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و دریا یه بازی جدید می‌ندازه وسط. هرکسی نتونست آهنگ خواننده مورد علاقه‌ش رو کامل کنه جریمه می‌شه. تونستم getaway car و Fuck my life رو کامل کنم و خوشحالم.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و من بوسه کاپل مورد علاقه‌م رو بلاخره می‌گیرم. از ذوق جیغ می‌زنیم و پاهامونو به زمین می‌کوبیم.
    فردا دنیا به پایان می‌‌رسه و ما از فکت‌هایی حرف می‌زنیم که به هرکسی نگفتیم.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و بعد از چهار ماه با شنیدن میبوسمت و دائمی شروین، دوباره برای اسکارلت گریه می‌کنم. نازنین سعی می‌کنه با عوض کردن آهنگ بهترم کنه و هلن بهم گوش می‌ده. اشکام رو پاک می‌کنم، ما اینجاییم.
    فردا دنیا به پایان می‌رسه و من و هلن تا جایی از مسیر رو پیاده برمی‌گردیم. باد بین موهام می‌پیچه. آرزو می‌کنم امروز هرگز تموم نشه.
    اگه فردا دنیا به پایان برسه، من حسرتی ندارم که برای نبودنش دلتنگ بشم.
    اگر فردا دنیا به پایان برسه، خوشحالم که آخرین لحظه‌هام رو کنار هفت نفری بودم که بدون دلیل باهاشون بهم خوش می‌گذره. :)

  • ۶
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۱ ]
    • Lynn -
    • Monday 25 September 23

    پستی بدون سر و ته #41

    1.داشتم نقد بلو ایز ده وارمست کالرو مینوشتم حوصلم سر رفت اومدم اینجا::))

    2.کارنامم خوب شد بچها..فیزیکو 14 شدمTT xD معدلمم 17.75 شد-

    3.کنترل زدو ببینین خیلی گانگ بود دوست داشتم فعلا فصل اولشو

    4.حقیقتا دلم میخواد فیک مافیاییمو ادامه بدم ولی کو کونش؟ تازه وقتی نازنین نمیخونه ایده هاشو ندارم ناراحت کننده ست:(

    5.من هربار به آوین میگم بیا بریم بیرون، آوین:لیست کردن تمام اتاق فرار های اطراف*

    6.من و آوین میتونیم موقع حرف زدن باهم از پیدا کردن لوکیشن مناسب برای قرارمون برسیم به اینکه چقدر جدیدا آدما تخمی شدن

    7.دیدین لونام آزاد شدن؟:)) دیدین؟:)))

    8.برام آهنگ بفرستینTT

    9.باورم نمیشه چندهفته آزادی پیش رومه...

    10.شکیبای بچ اگه اینو میبینی یه روز بیا اینجا فلشمو پس بدهههشسندیTT xD

  • ۸
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵۲ ]
    • Lynn -
    • Saturday 17 June 23

    پستی بدون سر و ته #40

    ۱.با یکی از بی سروته‌های قدیمی چطورید؟:)

    ۲.بیرون باد میپیچه و یه سری صداهای مشکوک میاد خونه ام تنهام:::)))))

    ۳.بچها من خیلی رسمی دارم میگم برا اولین بار هیتر چندتا آیدلم اونا ام به ترتیب وونیونگ، یوجین و لیسوی آیو هستن هرچند وونیونگ خیلیی بیشتر. فنای آیو لطفا برن تو باسنم💙

    ۴.ریکشن نتیزنا که برای اولین بار یه سریال آمریکایی دیدن خیلی فانه😂

    ۵.فردا امتحان فیزیک دارم و از استرس دارم بگا میرم::))

    ۶.یه سری برنامه ها برا بعد امتحانا دارم که اگه مامان بابام کامپیوتر و گوشیمو بهم پس ندن جدا گا رو میسازم برا خودم.

    ۷.چقد فلیکس خوشگل شده بیناموس

    ۸.دلم برا محفل تنگ شده.

    ۹.اگه فیزیک بالای ۱۶ بگیرم به همتون نود شیرینی میدم.

    ۱۰.خوابم میاد.

  • ۱۳
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۴۷ ]
    • Lynn -
    • Monday 5 June 23

    دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۲

    پیدام کنید:)

  • ۲۷
    • Lynn -
    • Thursday 4 May 23

    First day here?

    صبح رفتم یه نیم ساعتی چرخیدم این اطراف و بعد از اینکه یخ زدم و سرما تا مغز استخونم نفوذ کرد برگشتم خونه این ده سوپمو دیدم::))

    اون چت با آتری‌ئم مال دیروزه که داریم درمورد گربه بغل دستی من تو مسیر حرف می‌زنیم-

    (شفاف سازی:تو جعبه بود داشت میرفت پیش مامان صاحبشTT)

     

    +خاله جانم از نیویورک رسیده و داره با مامانم سر پلن 'بیا تن ربکا لباس مجلسی کنیم' همراهی می‌کنه:::::))))) تصور کنین من با دامن.

  • ۲
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۴ ]
    • Lynn -
    • Saturday 18 March 23

    زندگی ربکا به روایت عکس2

     

    +طرح روی جزوه شیمی‌م رو آرمیتا کشیده من فقط رنگ کردم-

    ++سلفی یواشکی زیرمیز وسط کلاس>>>>>>

    +++پلی لیست جدید:>>>>

    ++++بوکمارک ست دارم با اکیپمون، هرکس یکی از نقاشیای ونگوگهTT

  • ۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۷ ]
    • Lynn -
    • Wednesday 15 March 23

    پستی بدون سر و ته #39

    1.وقتی جایی که باید ه بذارید از اِ استفاده می‌کنید و جایی که باید از اِ استفاده کنید ه می‌ذارید دلم می‌خواد هارد بکنمتون.

    2.مثال مورد بالا: لباسه جدیدم خوبِ؟

    3.انقدری که سر هکسره عذاب می‌کشم سر نیم فاصله حرص نمی‌خورم.

    4.باید داستانمو که فقط یک سومشو رفتم تموم کنم، تا کی؟ تا امروز😀

    5.یه جوری گشنمه که پشمام

    6.تو فکرشم که یه ای یو بنویسم~~~ خوب میشه هااا

    7.سه شنبه نشانه دارم دعا کنین خوب بشه.

    8.الان باید آزمون دیروزو تحلیل کنم، فیزیک و شیمی بخونم، تست زیست بزنم، بقیه مقاله‌م رو بنویسم، داستان پی رو کامل کنم و برنامه هفته بعدمو بریزم، ولی دارم چیکار میکنم؟ ول گشتن تو اینترنت.

    9.چپتر جدید نقاش شب....:))))))))

    10.قسمت جدید بانگو رو ندیدمم فاکککمسوشنکشمس

  • ۴
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۰ ]
    • Lynn -
    • Friday 10 March 23
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~