۳ مطلب در آگوست ۲۰۲۴ ثبت شده است

تشریف بیارید

آیا یک کیپاپ فن هستید اما محلی برای تخلیه فنگرلی های خود ندارید؟

آیا نیاز مبرمی به دیس دادن به گروه‌های نسل جدید درخود احساس می‌کنید؟

آیا یک کافه می‌خواهید که بروید داخلش سیگار برگ دود کنید و از کیپاپ خوش قدیم بگویید؟

چاره‌ی کار شما در دستان توانمند اینجانب با کافه کیپاپ:>

https://gingamingayo.blog.ir

 

یه پیوند/تبلیغ مون نشه؟

  • ۸
    • Lynn -
    • Monday 26 August 24

    برای خورشید، از سمت ستاره‌هایی که توی تاریکی دست و پا می‌زنن.

    یادمه قبلا می‌گفتی از سکوت طولانی مدت خوشت نمی‌یاد. هیچ‌وقت بهش شک نکردم، معمولا بیشتر از یکی دو دقیقه کنارم ساکت نبودی. برای همین، نتونستم اینجا کنار خودم تصورت کنم. جایی که جز صدای برخورد آب موج‌های خسته به دیواره‌های غار، صدای دیگه‌ای نمی‌شنوم.
    سکوت جالب نیست، یک سالی می‌شه که این رو فهمیده‌م. بهم فرصت فکر کردن می‌ده. فکر کردن و یادآوری خاطره‌هایی که ترجیح می‌دم هرگز به یاد نیارم. برای همین، رو می‌آوردم به روش‌های دیگه‌ای برای تخلیه‌ی افکارم. جمله‌های خونی که با درد و اشک حک می‌شدن روی تن کاغذ. افکاری که گاهی یکی دو کلمه بودن و گاهی انگار تموم نمی‌شدن.
    خورشید من...حتی نیاز نیست توی نامه‌ای که قرار نیست یه دستت برسه حالت رو بپرسم چون جوابش رو می‌دونم. می‌دونم خوبی. می‌دونم خوشحالی.
    کاش همیشه همینقدر خوشحال باشی. کاش هیچ‌وقت خبری از من به دستت نرسه که زندگی‌ت رو خراب کنه.
    اما، اگه تو برای من مقدر نشده بودی، چه نیازی داشت عاشقت بشم؟
    یاد روزهای اول افتادم و طوری که مخفی کاری می‌کردم. حواست به ساعت باشه، به دوستات بگو می‌ری هوا بخوری، به خودت بگو هروقت بخوای می‌تونی تمومش کنی، بالای برج، زیر سقف ستاره‌ها، و من اونجام. هر بوسه و هر لمس یواشکی و تمام لحظه‌های کوچیکی که داشتیم و تمام اولین‌بارهایی که به لطف تو تجربه کردم. اولین بوسه، اولین عشق، اولین ترس، اولین غم، اولین غم، اولین غم.
    اولین ترک شدن. اولین تنهایی. آخرین تنهایی.
    گاهی به سرم می‌زد سراغت رو از بقیه بگیرم اما دلم نمی‌خواست سوال به وجود بیارم و زخم‌های قدیمی خودم رو تازه کنم. اما خورشید من، همونقدر که من مجازات شدم و عذاب کشیدم تو هم درد کشیدی؟
    آخرین باری که بهم گفتی بیبی رو یادمه، و لحنت موقع تکرار جمله‌ی "چطور تونستی این‌کار رو باهام بکنی".
    شاید اون‌ها لحظه‌هایی بودن که فقط برای خودمون بود، اما حالا که بهشون فکر می‌کنم همشون می‌شکنن و می‌میرن و می‌میرن و می‌میرن، میلیون‌ها بار کوچیک.
    تو رنگ‌هایی رو بهم نشون دادی که می‌دونستی با هیچ‌کس دیگه‌ای نمی‌تونم ببینم، تو با زبان مخفی‌ای باهام صحبت کردی که می‌دونستی با هیچ‌کس دیگه‌ای نمی‌تونم صحبت کنم، و همین حالا هم خیلی خیلی خوب می‌دونی تک تک اون خاطره‌ها، من رو می‌کشه و می‌کشه و می‌کشه...
    اما چیزی که بالای برج و زیر سقف آسمون شروع بشه، توی یه غار تاریک، زیرِ زمین به پایان می‌رسه.
    دوستت دارم و داشتم. تا لحظه‌ی آخر. درست تا قبل از اینکه بمیرم.
    امیدوارم برای یک ارزش مرده باشم. امیدوارم این تصمیمم برخلاف بقیه‌شون یه تصمیم درست بوده باشه. تصمیمی که به تو..و پسرت کمک کنه.
    و اسم تو کلمه‌ایه که می‌خوام برای آخرین بار به زبون بیارم. قبل از اینکه ریه‌هام پر از آب بشن و قلبم هرگز دوباره نتپه. فکر می‌کنم این آخرین اولین باریه که به لطفت خواهم داشت، جیمز.
    با عشق؛ تا لحظه‌ی آخر.

    .R

     

    +با عرض پوزش از همه کسایی که توی دیلی‌م جوینن، این متن رو من چند روز پیش اونجا آپلود کردم. اگه دوباره می‌خونینش عذر می‌خوام. D:

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۵ ]
    • Lynn -
    • Saturday 10 August 24

    ah, here we go again

    *به زودی*

    اوکی می‌تونید بزنید تو دهنم. مشکلی نیست. :] ولی فقط برای دفاع از خودم توی پی‌نوشت ها توضیح دادم چرا خبری ازم نبود-

    خب خب خب سلااام!! آیلین برگشت تا دوباره بیان رو محلی برای تخلیه افکارش قرار بده yaaayyyyy

    می‌دونید توی این مدت که سال دوازدهم رو می‌گذروندم هر روزم با daydreaming درمورد اینکه وقتی بلاخره از عذاب کنکور راحت بشم قراره چیکار کنم می‌گذشت. حداقل برنامه‌هام کلاس زبان بود و کم کم می‌رسید به درو کردن تمام فیلم و سریال‌هایی که ندیدم، ریواچ هایکیو، شناختن کل نسل پنج کیپاپ، صد تا چنل فیکشن زدن، آباد کردن اکانت واتپدم و کلی برنامه‌ی مربوط و نامربوط دیگه. درحدی که لیست فعالیت‌های سرشارم برای بعد از کنکور شامل 20 مورد بسیار سنگین و مهم می‌شد.

    حالا که دارم این مطالب فاخر رو براتون می‌نویسم، چهارزانو نشستم پشت میزم، آهنگ espressoی سابرینا داره پلی می‌شه، منتظرم فصل دوم person of intrest دانلود شه، در ریکاوری پس از پایان یه فیک بسیار انگست به سر می‌برم و تنها عمل قابل تحسینی که انجام می‌دم پیاده‌روی عصرها بوده، اونم چون بابام باهام می‌یاد. (من یه غلطی کردم و از دهنم در رفت که "وای راستی دلم می‌خواد بعد کنکور پیاده‌روی کنم^^" و دیگه ولش نکرد.)

    خوش‌سیما توی جلسه آخرمون گفته بود بعد کنکور هیچکدوم از برنامه‌هاتون رو انجام نمی‌دید، باید بهش گوش می‌دادم.

    با این حال، اونقدر هم انگل وار زندگی نمی‌کنم. از لحظه‌ای که کنکور دادم، مامانم عملیات تبدیل آیلین به کدبانوی خانه دار رو استارت زده. الان می‌تونم چهار مدل نون، سه رنگ پلو، همه‌ی غذاهای مورد علاقم و دو سه تا از غذاهای غیر موردعلاقم رو درست کنم و از زاویه‌ی دید مامانم همین یه نقطه‌ی مثبته.

    از خود کنکور و نهایی‌ها بگم براتون. معدلم از میانگین کشوری بیشتره و شیمی رو نیفتادم(همینم واقعا خوبه، مجموع درصدهای شیمی‌م توی سال دوازدهم صد نمی‌شه.) و یه جورایی با اینکه می‌دونستم بهتر از اینم می‌تونستم انجام بدم، ولی از خودم راضیم. چشم انتظار نتایج می‌مانیم.

    با دوست‌های زیادی قطع ارتباط کردم و با چند نفر دیگه دوستی از دست رفته رو برگردوندم، اما در نهایت تنها کسایی که این تابستون باهاشون رفتم بیرون پرسون و ترنم بودن. بازگشت همه‌ی ما به اصل خودمونه.

    البته، این حرف درصورتی درسته که مسافرت یک هفته‌ای آخر تیرماه رو در نظر نگیریم. نمی‌دونم مامان بهار چی به مامانم گفت که قانعش کرد یک هفته منو بفرسته خونشون توی کلارآباد و همراه 6 نفر از بهترین آدم‌های زندگیم ریکاوری شم، ولی این اتفاق افتاد و خاله فروزان قطعا قدرت جادویی داره. این رو وقتی شادی دوست پسرم خله پلی کرد و دیدیم داره باهاش می‌خونه متوجه شدیم.

    از اونجایی که خودشون برای حضور در این فضا خیلی تنبلن، من از ترنم و پرسون و شکیبا بهتون آپدیت می‌دم. ترنم و شکیبا کلاس‌های آیین نامه‌شون رو تموم کردن، شکیبا کلاس سفالگری می‌ره و پرسون هم قراره بره باشگاه. من بین این جمع چیم؟ همونی که بعد از تموم کردن یه کتاب جنایی ساعت سه و نیم صبح بهشون می‌گه فایتینگ و بابت اینکه انقدر بزرگ شدن که دارن رانندگی یاد می‌گیرن ذوق می‌کنه.

    برای انهایپن چنل ای‌یو و فیک زدم و فیکشن اکسوم داره توی واتپد آپلود می‌شه. دوباره فعالیتم رو توی چنل آرکی‌تایپ شروع کردم و دارم درموردش بیشتر می‌خونم. چندتا رسپی جدید ابداع کردم و منتظر نتایج اولیه‌ی کنکورم.

    زندگی انگل وار بدون اینکه هیچ برنامه‌ای داشته باشم داره به اون آتنای منظم وجودم استراحت می‌ده تا هفائستوس شلخته و خلاق رو قوی تر کنه، از این ورژنی که دارم بهش تبدیل می‌شم خوشم می‌یاد. :)

     

    +بچه‌ها آنتی ویروس لپتاپم مشکل داشت و نود درصد سایت‌هارو باز نمی‌کرد برام:) فعلا غیرفعالش کردم تا داییم بیاد درستش کنه-

    ++دلم براتون تنگ شدهههههههههه:<<

  • ۵
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۹ ]
    • Lynn -
    • Sunday 4 August 24
    𝗦𝘁𝗮𝗿𝘁: 𝟗𝟖/𝟎𝟕/𝟎𝟒
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    اندر این گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می انگیزد..
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)
    ---
    ما تو ایران زندگی می‌کنیم اینجا یا تا ۵۰ سالگی بچه سالی یا در آستانه رسیدن به سن قانونی خصلت‌های بزرگسالی توی شخصیتت غالب میشن ^^~