۱۹ مطلب در اکتبر ۲۰۲۲ ثبت شده است

NXDE

Why you think that 'bout nude. 'Cause your view's so rude. Think outside the box. Then you'll like it.

+ووکال و صدای قوی شوهوارو شنیدین؟:)

++پینترستم ترکیبی از عکسای ام وی نود و آستتیکای مربوط به خون و قتل و ماه شده. میخوام باهاش ازدواج کنم.

+++خیلی دلم میخواد نودو بدم بابام گوش کنه چون از این سبک خوشش میاد ولی میترسم بمیرم TT xD

  • ۲۶
    • Univērse
    • Thursday 20 October 22

    چشماتونو باز کنین.

    مادر من پزشک اورژانسه، به خاطر کمک کردن به معترضین دو تومن از حقوقش کم کردن.

    سوگند بقراطی که پزشک ها می‌خورن می‌دونین چیه؟ یعنی تو به هرکسی، با هر نژادی و هر عقیده ای باید کمک کنی. وظیفته کمکش کنی. این کارشون نقض واضح سوگندیه که یک پزشک می‌خوره و وظیفه داره بهش عمل کنه.

    یکی از دوستای منو هشت روز گرفته بودن. انقدر شکنجه‌ش کردن که از نظر روحی جدا وضعش خرابه. لگنش در رفته و هنوز جای زخم روی بدنش مونده.

    دوتا از دوستای صمیمی من به خاطر گاز اشک آور چشماشون تقریبا داغون شده.

    سرکوب میشیم؟ اگه بشیم منو نفر اول میکشن. بهتون قول می‌دم به خاطر اینهمه فعالیت توی توییتر و تلگرام اسم من و بابامو قراره هشتگ کنید.

    ولی می‌دونید فرق بین من و شما چیه؟ من ترجیح می‌دم شکنجه شم و حتی بمیرم ولی نسل بعد من امیدشونو از دست ندن. شما ترجیح می‌دین تا آخر عمرتون توی بدبختی توی فقر توی عذاب زندگی کنین و حسرت این روزا که از دست دادیدشون رو بخورین.

    حتی اگه دو روز دیگه یکی از دوستام بیاد اینجارو آپدیت کنه و بگه هستی مرد، هستیو گرفتن، بازم بخشی از من توی وجود کسایی که می‌جنگن باقی می‌مونه.

    بی طرفی فرقی با بی شرفی نداره. تا این قاتل ها رو بیرون نندازیم هیچی توی این کشور عوض نمی‌شه.

     

    اکانت توییترم رو توی منوی صحبتی با شاهزاده گذاشتم. تا شیش آبان خیلی به ندرت آنلاین خواهم شد. دوستتون دارم3>

  • ۱۷
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۶ ]
    • Univērse
    • Friday 14 October 22

    Evermore-Taylor swift

    Evermore
    Taylor Swift
    Magic Spirit
  • ۹
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۱۷ ]
    • Univērse
    • Thursday 13 October 22

    برای مغزهای کوچک پوسیده

    دلم برای حرف زدن راحت با همه تنگ شده، دیشب ثنا یه پستی گذاشت و کلی خاطره قدیمیو آورد جلو چشام امروزم نذاشتن بمونم مدرسه و نزدیک بود بغضم بترکه چون متنفرم از خونه بودن، دلم برای محفل تنگ شده، دلم برای دونستن اینکه قراره چی بشه تنگ شده، و همه چیزایی که خوشحالم میکنن رو یا خونوادم ازم گرفتن یا این احمقای روانی. لارا برگشته و دارم میبینم چطور توی این چندروز شکسته. کل نوشته های چند سالشو جلوی چشاش از بین بردنو ما حتی حق نداریم بنویسیم، مینویسیم از این روزا و میشیم کسی که فقط بلده چسناله کنه و تهش قضاوتمون میکنن. دلم برای بغلای محکم تنگ شده. امروز رومینا اومد و دعوام کرد که چرا گذاشتم پنجره باز بمونه و سر درسا بخوره بهش و ما همون لحظه داشتیم درمورد مرگ نیکا حرف میزدیم، دلم گرفت. دلم گرفت که رومینا تولد گرفته و وسط این وضعیت بزن و برقص داشتن و فکرش پیش اینه که سر دوست دخترش درد گرفته و من فرار کردم تا مجبور نباشم به شکیبا توضیح بدم چمه چون میترسیدم گریه کنم، شکیبا ازم پرسید ناراحتی یا خسته و من گفتم "نمیدونم" چون واقعا نمیدونستم چی میتونه توضیفش کنه، دلم گرفت که دغدغه شون اینه که کولرو خاموش کنم چون لباس سوگند خیس شده و مجبور شدم وسط حال بدم سرشون داد بزنم که ما داریم خفه میشیم و اگه سردتونه سویشرت بپوشین و دو دقیقه بعد پشیمون شدم چون سوگند هیچوقت بامن بد حرف نزده و من دارم خفه میشم و بهم هوا نمیرسه ولی حق نداشتم سر اون خالیش کنم، دلم گرفت چون من دارم برای گرفتن اکسیژن نفس نفس میزنم و به مرز خفگی رسیدم و نمیتونم بیرون قرص بخرم چون مامانم انقدر نگرانمه اجازه نمیده برم بیرون. دلتنگ روزای خوبم ولی روزای خوب توی سرم هنوز نرسیدن و برای ساختن خاطره هام باید بجنگم، و آدما اونقدر سطحی نگرن و حتی درک نمیکنن چطور ممکنه آدم بمیره برای این روزا و این درد توی صداش، درک نمیکنن دارم خفه میشم و گلوم میسوزه و اگه به اشکام اجازه ریختن بدم نفس تنگیم شدید تر میشه و ممکنه اکسیژن به ریه های خسته‌م نرسه، و حتی نمیتونم بدون ترس حرفامو بیان کنم، برای بهتر شدن، برای تحقق خاطره ها..

  • ۲۵
    • Univērse
    • Saturday 8 October 22

    هفده سالش بود.

    نیکا شاکرمى هفده سالش بود. فیشنت هاى مشکى دست میپوشید. پایین موهایش را دکلره کرده بود. اکسسورى دوست داشت.  بلندگو دستش میگرفت و غش غش میخندید. شب ها رویا میدید و روزها براى اهدافش مى جنگید. شاید هنوز معنى عشق را درک نکرده بود؛ شاید هنوز با رفقایش به دل جاده نزده بود، شاید هنوز نوجوانى نکرده بود، شاید دوست داشت هنرمند بشود، پزشک بشود، آرایشگر یا معمار بشود، شاید هنوز شایدهایش را زندگى نکرده بود. من میتوانستم نیکا شاکرمى باشم. من میتوانستم نیکا شاکرمى را زندگى کنم. من میتوانستم نیکا شاکرمى را بمیرم.

     

    -@ColorsAreBleeding on telegram

  • ۳۲
    • Univērse
    • Thursday 6 October 22

    آی آدم ها!

    آی آدم ها

    آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید

    یک نفر در آب دارد می سپارد جان

    یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

    روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید

    آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن

    آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

    که گرفتستید دست ناتوانی را

    تا توانایی بهتر را پدید آرید

    آن زمان که تنگ می بندید

    بر کمرهاتان کمربند

    در چه هنگامی بگویم من ؟

    یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

    آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید

    نان به سفره جامه تان بر تن

    یک نفر در آب می خواند شما را

    موج سنگین را به دست خسته می کوبد

    باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده

    سایه هاتان را ز راه دور دیده

    آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون

    می کند زین آبها بیرون

    گاه سر. گه پا

    آی آدم ها

    او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

    می زند فریاد و امید کمک دارد

    آی آدم ها که روی ساحل آرام، در کار تماشائید!

    موج می کوبد به روی ساحل خاموش

    پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش

    می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید:

    آی آدم ها...

    و صدای باد هر دم دلگزاتر

    در صدای باد بانگ او رساتر

    از میان آب های دور ی و نزدیک

    باز در گوش این نداها

    آی آدم ها…

    آی آدم ها/نیما یوشیج

    +وایب این روزامونه:)

  • ۱۴
    • Univērse
    • Thursday 6 October 22

    تشریف میارین عزیزای دلم؟

    بچه‌ها من تاریخ تولد خیلیاتونو نمی‌دونم..نه که یادم رفته باشه نمی‌دونم کلا"-" اگه بدونم یادم نمی‌ره-

    و برای اینکه یه جا همشونو داشته باشم این پستو گذاشتم:"

    همتون تاریخ تولداتونو میگین بهم؟

    خودم:29 آذر

  • ۱۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۲۶ ]
    • Univērse
    • Monday 3 October 22

    برای آزادی.

    Baraye
    Shervin Hajipour
    Magic Spirit

    ---

    برای کسایی که بهشون تجاوز شد و هیچی نگفتن.

    برای موهای کوتاه و مثل پسرا لباس پوشیدن.

    برای حسرت فریاد زدن اسم تیم مورد علاقم و استادیوم رفتن.

    برای نفس عمیق بدون سرفه.

    برای خورشید بعد از تاریکی شب.

    برای گریه های نصف شبی.

    برای اون جرقه کوچیک امید توی سرمون.

    برای رقصیدن و خوندن آهنگ مورد علاقمون.

    برای سانسور نشدن کتابامون.

    برای بدون توجه به قیمت، چیز خریدن.

    برای آزادی...

     

    +برای سالم بودن یه نفر دعا کنین باشه؟(:

  • ۲۰
    • Univērse
    • Monday 3 October 22

    تاثیرات اردوی مطالعاتی بر مغز جوان ایرانی

     

    بدون شرح.

     

    +تلاش هام برای فیزیک خوندن مشخصه اماxD

  • ۱۱
  • 𝘊𝘰𝘮𝘮𝘦𝘯𝘵𝘴 [ ۳۵ ]
    • Univērse
    • Saturday 1 October 22
    ᴡᴇʙ ʙɪʀᴛʜᴅᴀʏ﹕ ₉₈/₀₇/₀₄
    کسی که عاشقشی و میتونی بهش تکیه کنی رو کنار خودت نگه دار و هیچوقت از دستش نده، اعضای پنتاگون برای من همین معنی رو دارن!
    -کانگ کینو

    گمشده در جهان سرمه ای رنگ پنتاگون
    شیفته 12 رنگ افسانه ای ماه
    صاحب این وبلاگ به مقادیر زیادی کیپاپ، فن فیکشن، انیمه و کیدراما برای تنفس احتیاج دارد!
    گلبرگ های ساکورا و لوندر های آبی توی جنگلی که قلبش با عشق به آدما می تپه~
    ----
    میدونین چیه؟ من همونقدر کنترل انتخاب افکارم رو دارم که کنترل انتخاب اسمم رو داشتم.
    ----
    انتخاب شماست که یه sad bitch باشین یا یه bad bitch.
    ---
    من نه دخترم نه پسر. من نون بربریم.
    ---
    چند تا نوجوون روان پریش که دور هم جمع شدیم و داریم صنعت داستان نویسی و فن فیکشن رو به یکی از دلایل بارز خودکشی در نسل خودمون تبدیل میکنیم.
    ---
    خود کنکور مظهر پاره شدن در راه زندگیه.
    ---
    طراحا اینطوری بودن که: ای بابا ده ساله داریم به یه روش کونشون میذاریم دیگه الگوریتمش دستشون اومده بیاین روش‌های نوین گایش رو روشون ازمایش کنیم که برق سه فاز از سرشون بپره و تمام تحلیلای معلما و مشاورا و پیش بینی هاشون کصشر از آب در بیاد.
    ---
    من نمیفهمم این سیستم اموزشی چی از کون ما میخواد. حقیقت اینه که مهم نیست تو سال نهمت وارد چه رشته‌ای می‌شی، تو در واقع 9 سال قبل با ثبت نام توی یکی از دبستان‌های این کشور چه دولتی چه غیردولتی حکم اسارت همه جانبه خودت رو امضا کردی و به آموزش پرورش و سنجش اجازه دادی در هر مکان و زمانی به هر روشی از خجالت ماتحتت در بیاد.
    ---
    ملت اون سر دنیا تو ۱۶ سالگی میزان ، بیزنش خودشون رو میزنن، کتاب مینویسن، فیلم بازی میکنن، خودشونو برای کالج اماده میکنن درحالی که به استقلال رسیدن
    VS
    ما: نگرانی برای وضعیت بعد کارنامه، برنامه ریختن برای رفتن به ددر و کنکل کردنش ساعت ۴ درحالی که ۴ و ده دیقه قرارمون بوده و غیره:
    ---
    وقتی میگیم جدایی دین از سیاست، کسی از فساد و لجام گسیختگی و سکس وسط خیابون حرف نمیزنه. منظور آگاه کردن مردمه و جلوگیری از اینکه با یه سری احکام دینی بتونن روی هر گوه خوری ای کلاه شرعی بذارن و مغزا کوچیکتر بشه.
    ---
    من همه ی تابستونا کلی برنامه میچینم خب بعد میبینم تابستون تموم شده و من همینجوری لش کردم توخونه و دریغ از یه کار مفید:)