پست آخرم باید همون عشق و شادی میبود ولی نشد. نموند و نمیتونم ازش دست بکشم.

مدام و مدام دارم یه روزی کوروش و رها و سمی لو رو گوش میدم و فکر میکنم به اون روزی که ازش حرف میزنن. یه روزی که قراره بیاد و جواب برای هامونو بده. یعنی میشه که بیاد؟ اون یه روزی رو کی قراره ببینیم؟ کی قراره سر سفره گریه نکنم؟ کی میشه سر سفره کل هوش و حواسم به شاد بودن باشه؟ میشه اصلا؟ یا اینم یه خاطره دردناک دیگه‌ست؟

آهنگیو گوش میدم که تو برام فرستادی و گریه میکنم. پیاماتو میخونم و گریه میکنم. به سیزدهم فکر میکنم، به روزای بعدش، به سالی که پیش رومه فکر میکنم و به این میرسم که نوروز ۱۴۰۳ کجام؟ اون موقع خوشحال ترم؟ سرحال تر چی؟ شایدم اوضاع دلگیر تر از امساله؟

عجیبه که هنوز نوروز امسال نرسیده به فکر سال بعدم ولی حدس بزنین چی؟ ممکنه حال الانمون تکون بال پروانه نوروز سال های پیش باشه و این موقعاست که فکر کردن بهش مهم میشه.

از ساعت ۱۱:۱۱ شبه که دارم سعی میکنم این پستو بنویسم. از همون ساعتی که ازش متنفرم.