گاهی با خودم حس میکنم بیان مثل کشوریه که نیمهشب هاش از ساعت نه شروع میشه، چون از اون تایم به بعد دیگه هیچکس اینجا آنلاین نیست. اما من همچنان به گذاشتن پست هام هروقت که بخوام ادامه میدم~
نمرههام افتضاح نشدن اما خیلی خوب و محشر هم نشدن، هیچ محدودیتی برای لپتاپم/گوشیم بیشتر از اینی که الان هست اعمال نشد خداروشکر و فعلا در خدمتتون هستم.
برف اومد و تمام مدتی که زنگ ورزش داشتیم رو با برف بازی گذروندیم. یه نیمچه کبودی روی گونه چپم به لطف ضربه زیبای حورا به چشم میخوره و مطمئنم خودمم چشم سانازو کبود کردم چون تا قبل از آتش بس فقط میزدم به صورتش:::))) موهای همهمون خیس خالی بود و وقتی برای زنگ ریاضی اومدیم بالا کل کلاس بوی نا میداد. از اون روزایی شد که هیچوقت فراموش نمیشه.
از شیش قسمت وانشات جدیدم، دو قسمت و مقدمهش رو تایپ کردم. حالا وقتشه شنبه نازنینو اغفال کنم بقیهش رو برام تایپ کنه چون خودم با همین سرعت تا دوسال دیگههم تمومش نمیکنم. فقط بگم خیلی چیز جذابی شده~~
وقتی توی حیاط بودم و توی اون مدتی که همو نمیزدیم، لحظهای به بارش برف خیره شدم و چرخیدن و درخشیدن دونه های برف زیر نور رو نگاه میکردم و یاد این بخش از آل تو ول افتادم؛
'Cause in this city's barren cold, I still remember the first fall of snow
And how it glistened as it fell, I remember it all too well
و به این فکر کردم که اسکارلت میدونست ربکا چطور به یاد مییاردش. به اولین کسی فکر کردم که این ورژن از آهنگ مورد علاقهم رو براش فرستادم.
حالتون چطوره؟ چه خبرا؟ برام تعریف کنین. 3>
+نسبت به سه تا آیدل دختر خیلی حس نزدیکی دارم. اولیویا، جیزل و شوهوا.