هروقت با دوستای صمیمیتون، درحالی که صندلی عقب ماشینشون نشستید و مامان بابای دوستاتون جلو نشستن، سه نفری فیک اسمات خوندید حرف از لجند بودن بزنید.
---
من:دیانا میتونی بیای جلوی سردر دانشگاه تهران؟
دیانا:آره من الان اونجام، شما کجایین؟
من:
من:چیزه، هنوز نرسیدیم-
آتری و آرمیتی:از خنده منفجر میشن'
---
من:وقتشه فیلم بگیرمممم
آتری:یکی هستیو متوقف کنه.
---
مطمئنم دیانا و آتری فکر میکردن اگه کنار هر فاکینگ دستفروشی نمونن و دونه دونه کتاباشو نگاه نکنن رسالتشون رو در باب ذات الریه گرفتن من و آرمیتی انجام ندادن.
---
رفتیم تو یه کتابفروشیه، طرف تا مارو دید گفت مانگاها اینطرفن TT xD قشنگ از تیپامون مشخص بود چی گوش میدیم-
---
رفتیم تو یه کتابفروشی خفن، نمیدونم چرا و به چه شکل ولی بحث آیلار اومد وسط و آتری گفت میشه با اسم آیلار بهترین روز هفتهم رو خراب نکنین؟xD
+ولاگ گرفتم ازش، میذارم براتون:>