مخم برای امتحانش زده شد، میریم که داشته باشیم!=)
چون با گوشیم و نمیتونم عکس بذارم، فعلا بدون پیک عه. هروقت پسرم(لپتاپم) رو پس گرفتم عکس دار هم خواهد شد~
شروع چالش:۱۷ دی ۱۴۰۱
پایان چالش:
/_ (•~•) _\
روز اول؛
یادگار
قدمهای خستهشون روی تن کوچههای شهر همیشه بیدار، به یادگار مونده بود.
روز دوم؛
ترس
بزرگترین ترس من اینه که دیگه نتونم عشق بورزم.
روز سوم؛
سیگار
یه مشت خار و خاشاک و باقی مونده تف گیاهارو جمع کردن، با تف خودشون هم زدن، دورش یه مخلوطی از چوب و آب و کنف پیچیدن اسمشو گذاشتن سیگار، یه عده کسخل تر از خودشونم باهاش فاز میگیرن انگار خبریه!
روز چهارم؛
تصمیم
تو حق نداشتی به جای منم تصمیم بگیری و فکر کنی عوضی:)
روز پنجم؛
پایان خوش
هیچی بیشتر از یه پایان خوش انتظارات آدمو نابود نمیکنه.
روز ششم؛
عادلانه
زندگی اونقدر عادلانه هست که تمام مدت روی دور منفی نباشه.
روز هفتم؛
موسیقی
احساس میکنم توی رگ هام به جای خون، موسیقی جریان داره..
روز هشتم؛
رنگ
کل دنیام با رنگها پوشیده شدن، ولی میترسم یه روز بفهمم خودم رنگی نیستم، فقط هرچی داشتمو بخشیدم به بقیه.
روز نهم؛
پالت
انگار یکی هرچی رنگ روشنه رو از پالتم حذف کرده تا فقط تو بمونی.