نگاهی بهت میاندازم. عالی به نظر میرسی. روی زمین دراز کشیدیم و جوری به صورتت خیره شدم که انگار هدیه آسمونی منی. نزدیک غروبه و ما تمام شهر رو گشتیم. دلم میخواد دستت رو بگیرم، انگشتامو بین انگشتات که از سرما سرخ شدن سر بدم و انقدر از لمسشون سیر بشم که دیگه جایی توی وجودم نمونده باشه که شیفتهت نباشه. گونه هات همرنگ یاقوت سرخیه که توی ویترین جواهر فروشی دیدیم. آرزو میکنم کسیو داشته باشی که بتونه برات هرچقدر که میخوای یاقوت سرخ بخره. انقدر که هاله قرمز خوشرنگت رو معنا کنه. چیزی نمیگم. چون اگه بگم، از دستش میدم. قرمزی که خونهم بود رو. حس بودنش رو. چون من فقط دخترکی بودم که بزرگترین گناهش، عاشق دوست صمیمیش شدن بود.
و من تورو به عنوان کسی که باهاش بدون کفش توی نیویورک میرقصیدم انتخاب کردم؛ به آسمون بالای سرم نگاه کردم، به رنگ لکه روی لباسم بود وقتی تو شرابتو روی من پاشیدی، وقتی خون به گونه هام رسید و قرمز شد، همرنگ مارکی که روی ترقوهم دیدن و زنگار بین تلفن ها، لب هایی که خونه صداشون میزدم، قرمز تیره بود. =)
+مارون، آگوست و آل تو ول برای قلب من یه جایگاه دارن.
- Lynn -
- Thursday 17 November 22