گاهی هرچقدرم به حرفای بقیه درمورد "نزار اونا روت تاثیری بزارن" و "زندگی شیرینی های خودشو داره" گوش بدی، بازم روزای سختی از راه میرسن که نمیزارن درست تصمیم بگیری. اوقاتی توی زندگی پیش میآن که به آخر خط میرسی و حتی زمانی برای فکر کردن به تصمیمت نداری، تصمیمی که ممکنه به معنای واقعی کلمه، زندگیت رو تموم کنه.
اما شاید برای اینکه به یاد بیاری میتونی ادامه بدی، فقط به حرفایی نیاز داری که کسی نبود تا بهت بگه. حرفایی که کمکت کنن حداقل یک "فردا"ی دیگه داشته باشی.
بیاید درمورد سریال فردا، و زیبایی هاش صحبت کنیم:)
پ.ن: ادامه مطالب سرشار از اسپویله عزیزای دلم، اگه سریال رو ندیدین بهتره نخونیدشون~~
"همه انسانها تو زندگیشون با انتخابهای روبهرو هستن و هر کدوم از انتخابها، عواقبی رو در پی داره."
"اون کسایی که به دیگران ظلم میکنن، یادشون نمیمونه، فقط کسایی که بهشون ظلم شده، یادشون میمونه."
"نمیتونی تنهایی یه تیم داشته باشی."
"مجازات نیست، جزاشه. جزای یه انتخابه. انتخابیه که آدمهایی میکنن که بیشتر از مرگ، از فرداشون میترسن. پس جزاش رو با قدم زدن تو پشیمونی میپردازن."
"میدونم. حس میکنی همه دارن پیشرفت میکنن و فقط منم که مسیرم رو گم کردم، انگار فقط منم که بازندهام، انگار فقط منم که هنوز وایسادم ولی تو همیشه کسی بودی که تا وقتی موفق بشی، تلاش کردی، نه؟"
- "شکست به این معنیه که تو باید تلاش کنی،" جونوونگ.
+ آخه کی همچین مزخرفی گفته، جه سو؟
- پدرم گفته...
"رنج و عذاب جوهرهی زندگیه، سرنوشت یه انسان اینه که علی رغم این درد و رنج بازم به جلو حرکت کنه."
+ کارمای زندگی گذشته هیچ ربطی به مرگ آدمها نداره.
- پس به خاطر سرنوشته؟
+ ربطی به سرنوشت نداره. طول عمر آدمها با دلایل طبیعی تعبین میشه؛ سرنوشت وجود داره ولی درگیر یه شبکهی پیچیدهی علت و معلولی شده و انتخابهای زیادی وجود داره که هر کدوم نتیجهای دارن. علاوه بر مرگ به دلایل طبیعی مرگ و میر ناشی از عوامل خارجی مثل تصادف و جنایت زیاد اتفاق میوفته که ربطی به کارمای زندگی گذشته یا سرنوشت نداره.
+ مهم نیست چندبار دیگه به دنیا بیان، بازم همدیگه رو میبینن.
- پس به این میگن سرنوشت؟
+ افرادی که قراره همدیگه رو ببینن به همدیگه متصلن، با نخ قرمزی که روحشون رو گره میزنه. مگر این که خودشون این نخ رو قطع کنن."مهم نیست جندبار دیگه به دنیا بیان، بازم همدیگه رو میبینن!"
"خیلی بیرحمانهست که به خاطر قطع کردن رابطهات با کسی که توی کل زندگیت توی سرنوشتت هستش، مجازات بشی و دیگه هیچوقت، حتی تو زندگی بعدیات هم نتونی ببینیش!"
"نمیخواین آخرین روز عمرتون رو با معنا بگذرونین؟"
"احتمالا دلیلی که اونا اینجا موندن همینه، چون پشیمونی هایی دارن. زخمی که فکر میکنی خودش خوب نمیشه، یه اثر عمیق به جا میزاره. پس من فقط میخوام اون پشیمونی تموم شه، تا آفتاب گرم بتونه یکبار دیگه به زمستون دائمی زندگی اونا بتابه."
"کلمات بلافاصله بعد از بیان ناپدید میشن؛ اما اگه نوشته بشن، مدت زیادی می مونن."
"اگه کسی با درد شدیدی زندگی کرده باشه، حتی بعد از تناسخ هم نمیتونن از دستش فرار کنن؛
دردی که توی قلبت بمونه، توی روحت حک میشه و روی زندگی بعدیت تاثیر میزاره.."
"شاید به خاطر اینه که آخرین غروب آفتابمه ولی امروز یه جور حس متفاوتی برام داره. انگار که خاطرات دردناک گذشتهام دارن از بین میرن."
"اگه میدونستم زندگی قراره انقدر سخت باشه، فکر میکنم که احتمالا تصمیم متفاوتی میگرفتم."
"روحت، بیشتر از ارزش زندگیت شاد میشه. تو زندگی سختی داشتی، ممنون که سخت تلاش کردی."
"ولی میدونستی، خوکها هیچوقت نمیتونن آسمون رو ببینن؟"
- پس چرا انقدر درد میکشی؟
+ فکر میکردم بلاخره میتونم از نگاههای مردم فرار کنم ولی چه لاغر باشم چه چاق باشم، مردم هیچوقت دست از قضاوت ظاهرم برنمیدارن.
" ممکنه کسایی که زندان رو ساختن و تو رو اونجا گذاشتن، کسایی بودن که تمام این مدت تو رو اذیت میکردن ولی ممکنه خودت اون کسی باشی که در رو قفل کرده که یه وقت فرار نکنی؟"
"اتقدر تلاش نکن که بدنی که خودت نمیخوای رو حفظ کنی. بدنت مال خودته نه مال دیگران. خودت باید دوستش داشته باشی و ازش مراقبت کنی."
"شاید ندونی ولی دردناکتر از تنبیهی که بعد از مرگ میشی، تنبیهی هستش که زمانی که زندهای میشی؛ چون باید ده برابر دردی که قربانیهات و عزیزانشون تحمل کردن رو تا زمان مرگت تحمل کنی."
"اکثر مردمی که انتخاب اشتباه میکنن، مدت طولانیای ازش پشیمون میشن ولی درنهایت، فراموشش میکنن. ولی بعضی وقتها کسایی هستن که تا ابد توی حسرتهای خودشون اسیرن، هیچوقت نمیتونن فراموشش کنن، نه حتی تو خوابشون! با این که این حجم از پشیمونیشون نمیتونه گذشته رو عوض کنه."
"اصلا میدونی اینکه بدون خداحافظی درست و حسابی مسیرتون رو از هم جدا کنین چقدر سخته؟ فقط برای فرار از درد زمان حاله، هیچ فرقی با انتخاب یه جهنم ابدی نداره."
- کسی میتونه با زخمی به این زشتی، درست و حسابی زندگی کنه؟
+ زشت نیست، مدرکی برای این که چقدر مستاصلانه دلت میخواست زندگی کنی.
"بچهها وقتی توی رحم هستن، میتونن همه چیز رو بشنون و حس کنن. میتونن تشخیص بدن که پدر و مادرهاشون چقدر دوستشون دارن، بهشون اهمیت میدن و نگرانشون هستن. هر چقدر هم که کوچیک باشن، همه رو میفهمن، به طور غریزی حسش میکنن؛ چون اولین عشقیه که توی زندگیشون دریافت میکنن."
- فکر میکنم دنیای مرده ها به کسایی که جون خودشون رو گرفتن زیادی سخت میگیره.
+ پس مطمئن باش یادت بمونه ارزش زندگی آدم ها چقدره.
"شایعه ها از زبان مردمین که در تلاش برای محافظتشون بودیم. هر روز، شایعه دیگه ای مثل علف هرزی که ریشه میدونه جوونه میزنه، به جز نابود کردنشون، چه چاره دیگه ای دارم؟"
"هیچکاری نکردم که ازش شرمنده باشم، ولی چطور میتونم با دیدن اینکه خودتو میبازی، و دونستن اینکه من باعث این وضعیتت شدم، زندگی کنم؟"
- شما نمیتونستین بهشون کمکی بکنین؟
+ سرنوشت چیزیه که حتی من هم نمیتونم درش دخالت کنم. چون همه موجودات، سرنوشت از پیش تعیین شده خودشون رو دارن. ولی سرنوشت، فقط علائم راهنمایی توی مسیرشونه. پایان این مسیر، به انتخاب های هر شخص بستگی داره.
- اون که همون چیزی رو گفته که باید گفته بشه، چرا باعث شده که مردم انقدر ازش متنفر بشن؟
+ چون اون یه آیدله، احتمالا میخوان یه عروسک خیمه شب بازی خوشگل باشه، نه یه چیز دیگهای.
" اگه خودتون احساس خوشحالی نمیکنین، پس فایده نجات دادن آدما چیه؟"
"در نهایت، خودمون کسایی هستیم که میتونیم خودمون رو نجات بدیم."
– tomorrow.
اینم از تومارو، سریالی که برای دیدنش شک داشتم ولی کافی بود سی ثانیه از قسمت اول بگذره تا بفهمم این دقیقا همون چیزیه که دنبالش بودم.
چیزی که درمورد تومارو خیلی دوست داشتم این بود که چقدر جذاب تونسته بود داستان واحدی رو در قالب داستان های کوتاه کوتاه ادامه بده. اینکه هر دو قسمت یا یک قسمت به ترومای خاصی میپرداخت که اکثرشون قابل درک بودن و در عینحال ماجرای جونوونگ، ریون و ریونگو رو میساخت خیلی برام جالب بود.
تروماهای داستان هم جالب بودن. مسائلی مثل قلدری مدرسه ای، وسواس لاغری، تجاوز، از دست دادن فرزند و حتی داستان یه حیوون خونگی به قدری قابل تصور به نمایش کشیده شده بودن که جذب میشدی بیشتر و بیشتر ازشون ببینی. احساسات فردی که قصد خودکشی داشت واقعی ترین چیزی بودن که میتونستی فکرشو بکنی و این شاید بزرگترین دلیلی باشه که تومارو، تبدیل به یکی از مورد علاقه هام شده.
تنها چیزی که ازش ناراضی بودم کارگردانی ضعیف چند قسمت اول بود. جلوه های ویژه تا قسمت 4 و 5 غیرواقعی به نظر میاومدن و صحنه ها کمی ناپیوسته بودن اما به تدریج که جلو رفتیم این مشکلات هم برطرف شدن و شاید حتی خیلی واقعی تر به نظر میومدن.
نویسندگی درجه یک بود و نورپردازی محشری داشت، دیالوگ محور بودن و در عین حال هیجان سریال باعث میشد نتونم از پای لپتاپم بلند شم و اگه خالم هر چند دقیقه نمیومد بکشونتم بیرون احتمالا همشو تو یه روز میدیدم-
نمرهم به سریال 9.5 از 10 ـه که به خاطر کارگردانی ازش کم کردم وگرنه میتونست 10 کامل رو ازم بگیره. به همه کسایی که امید به زندگی ندارن پیشنهادش میکنم.
+پست تا حدی مشترک با سحر:>
++یکم صحنه های ناراحت کننده ـم داره البته، خودشم هشدار داده اگه روحیهتون ضعیفه نبینیدش:"