لونای عزیزم؛
دلم برایت تنگ شده. به اینجا بودنت نیاز دارم.
خیلی از حرف هایم را نمیتوانم توی نامه هایم برایت بنویسم. خودت که بهتر درمورد محدودیت هایم خبر داری. تمام چیزی که میتوانم بگویم این است که به تازگی نسبت به قبل احساس بهتری دارم.
کمتر از یک ماه دیگر تا همان اتفاقی که خودت بهتر میدانی مانده و بیشتر از اینکه آرام باشم، درگیر مقدماتش هستم. خیلی از برنامه هایم هنوز کامل نشده و خودت بهتر میدانی چقدر از اینکه کارهایم نصفه بمانند متنفرم.
اوضاع خیلی خوب پیش نمیرود اما با وجود این، خیلی هم احساس بدی ندارم. مدت زیادیست خبری از خرگوش سفید نشده، و این کمی آزار دهنده به نظر میآید، مخصوصا اگر این مسئله را در نظر بگیریم که برای مدتها روز و شب اینجا بود و تمام تلاشم را میکردم تا جلوی ناراحتی بیشترش را بگیرم. حالا که بهتر شده انگار به یاد نمیآورد کسی مثل من زمانی وجود داشته. و هربار که سعی کردم برایش توضیح دهم این رفتارش احساس بدی دارد، انگار اصلا حرفهایم را نمیشنود.
حالا که بیشتر به این مسئله فکر میکنم، متوجه میشوم چرا. و این یکی دیگر از چیزهاییست که نمیتوانم برایت بنویسم. میترسم چشم کسانی به کاغذهای سفید و بنفشم بیفتد که نباید، و این نه برای من خوب است و نه برای تو.
امیدوارم هرچه زودتر در همین نزدیکی ها ملاقاتت کنم. باید بروم، صدای ناقوس برج به گوشم میرسد و خبر از این میدهد که باید هرچه زودتر سراغ نوشته هایم بروم.
私はあなたに最高の夢を願っています, See Ya!
شاهزاده سفید جنگل قلب ها، یوری.