برام عجیبه، همه چیز، رد شدن روزهایی که موقع حضور خودشون برام بی نظیر و رویایی بودن اما الان به جز یه مشت خاطره ته صندوقچه افکارم چیزی نیستن. عجیبه که آدما به سادگی رد شدن عقربه ها می‌تونن عوض شن. کسی که زمانی دوست صمیمیت بود الان کسی جز یه غریبه نیست. فقط، نمی‌تونم درک کنم، نمی‌تونستم درک کنم یه روز تورو هم از دست بدم. یادت می‌آد؟ همه بهمون حسودی می‌کردن. همه دوستی شبیه به ما برای هم رو آرزو می‌کردن. اما الان چی؟ وقتی اسمت می‌آد کل روزهای گذشته از جلوی چشمام رد می‌شن. کجارو اشتباه رفتیم؟ کجا پامون لغزید؟ کجا تبدیل شدم به این، کجا تو تبدیل شدی به این، چی‌شد که انقدر عوض شدیم؟ هنوزم وقتی اسمت می‌آد لبخند بامزه و شوخی هایی که فقط بین خودمون داشتیم به ذهنم می‌آن، برای تو هم اینجوریه؟ تو ام وقتی اسممو می‌شنوی یاد بازی های بچگی‌مون می‌افتی مونَمی؟ بهم بگو فقط من نیستم، بگو من نیستم که درست می‌گم و حقیقت جور دیگه ایه، بگو فقط من نیستم که هنوز طبق عادتم روز تولدتو توی تقویمم علامت می‌زنم، بگو فقط من نیستم که دلتنگ تویی ام که زندگیمو به عمق تاریکی کشوندی اما بازهم منتظرم تا اسممو از زبون تو بشنوم، بگو فقط من نیستم که احمقم، ولی فقط منم، چون تو قرار نیست یادت بیاد، قرار نیست هیچی از بازی های بچگونه سرنوشتو یادت بیاد که مارو کنار هم گذاشت، و این دردناکه مونَمی، دردناکه که فقط منم که هنوز به یاد توام...:)

 

+مخاطبش آدم واقعی ایه، ولی اونقدر ها هم دلتنگش نیستم، بیشتر دلم برای روزهای خوبمون تنگ شده..