another love
By tom odell

Magic Spirit

 

قدم زدن بین کوچه های تاریکی که هیچ حرفی برای زدن، و هیچ خاطره ای برای به یاد آوردن نداشتن تبدیل به روتین روزانه‌ش شده بود. پاهاش، تمام خیابون های شهر رو متر کرده بود. رد افکار و داستانی که هربار به یاد می‌آورد روی گوشه هایی که کسی نمیشناخت، راه هایی که هیچکس بلد نبود و صندلی های کافه های قدیمی و فراموش شده اطراف شهر به چشم می‌خوردن و احتمالا قدم برداشتن رو براش سخت می‌کردن. اون شب، بارون بود که می‌بارید و اشک‌های پسر جوون رو توی خودش مخفی می‌کرد. انگار کائنات بود که می‌گفت اشکال نداره اگه فرو بشکنی.

راهش به یکی از کوچه ها باز شد که قبل از این شب گردی های همیشگیش، قبلا هم بارها به اونجا اومده بود. جلوی چشمای شفافش که لایه نازکی از اشک دیدش رو تار کرده بود خاطره اون روز رو کاملا واضح دید. دوتا پسر، پسرهایی که توی یه شب بارونی مثل اون شب می‌دویدن و صدای خنده هاشون توی گوش کائنات می‌پیچید. موهاشون به پیشونیشون چسبیده بود، می‌خندیدن و از بین خنده هاشون لب‌های خیس هم رو می‌بوسیدن. صدای زمزمه پسر کوچیکتر مثل روزی که اولین بار هم رو دیدن براش واضح بود:اگه توی زندگی بعدیمون هم مارک و یوتا به دنیا بیایم باز هم عاشقم می‌شی؟

پسر بزرگتر که از اونهمه دویدن نفس نفس می‌زد با زمزمه ای مثل خودش مرموز جوابش رو داد:حتی توی یه دنیای دیگه هم من باز دیوونه‌ت می‌شم.

و یه بوسه دیگه. بوسه ای که سرشار از عشق بود. خاطره از جلوی چشم‌هاش محو شد. به دیوار پشت سرش تکیه داد و درحالی که اینبار به جای خنده، صدای هق هقش مثل خنجری توی قلب ابرها شدت بارون رو زیاد می‌کرد به آرومی روی زمین نشست. پلک‌هاش رو محکم بهم فشار داد:توی یه عشق دیگه مارک، توی یه عشق دیگه، قول میدم شب‌هام فقط مال تو باشن. توی یه عشق دیگه، وقتی که دیگه اشکی برای گریه نداشته باشم، مارک، من باز هم لبریز از عشق به تو می‌شم. دوستت خواهم داشت، بین گریه هام و خنده هام و شب‌هایی که صرف تو می‌شن، من باز هم دوستت خواهم داشت.

و میدونین؟ هیچی دردناک تر از اینکه با خاطره ای از عشقت، عشقی که توی آسمون ها بود چشم‌هات رو برای همیشه ببندی نبود.

 

 

+قول داده بودم یه سناریو دیگه از یومارک بنویسم~