خودش هم به درستی نمی دونست که دقیقا داره توی چه راهی قدم بر می داره، اما یک چیز رو به خوبی می دونست.

اینکه به محض خروجش از این آپارتمان نفرین شده و بسته شدن در، بخش عظیمی از زندگیش رو به دست باد فراموشی می سپاره و دیگه هرگز به عقب نگاه نمی کنه.

من تا الان فیکشن های زیادی رو اینجا معرفی کردم، از خلاصه نوشتن برای داستان های خودم گرفته تا فیکشن های دیگه، اما تا امروز انقدر برام نوشتن یه معرفی سخت نبوده!

فیکشنی که امروز میخوایم درموردش حرف بزنیم، همون فیک مورد علاقه جدیدمه که هم من، هم شوکو و هم ترنم توی پست هامون بهش اشاره کردیم، Gone. داستانی که به جرات میتونم بگم توی ذره ذره زندگی شخصیت هاش غرق شدم و تک تک احساساتشون رو با گوشت و خونم درک کردم.

چیزی که درمورد گان دوست داشتم، واقعی نوشته شدنش بود. میدونین، خبری از کلیشه های توی همه فیکا نبود، مخصوصا درمورد احساساتی که شخصیت ها داشتن. گان واقعی و واقع بینانه نوشته شده بود، از روابطشون گرفته، تا تصمیم هایی که هرکدومشون میگرفتن و اتفاقایی که براشون میفتاد و این به نظر خودم واقعا لذت بخش بود.

از احساسات دردناک جمین و خاطره هایی که توی سرش میچرخیدنو تنهاش نمیزاشتن، تا تن و جانی که شاید فقط نیاز به یه دوری کوتاه برای فهمیدن این داشتن که چقدر عاشق همن-اگه بدونین چه تلاشی دارم میکنم که داستانو اسپویل نکنم..- همشون قابل لمس بودن. خیلی از چیزها و احساسات توی فیک دلیلشون توضیح داده نشده بود ولی تو خودت میتونستی درکش کنی، میتونستی بفهمی جمین چی میکشه، میتونستی بفهمی جنو چقدر سردرگمه، میتونستی تن رو درک کنی و بفهمی چرا جانی نمیتونه چیزی که میخواد رو بگه. میفهمیدی هر شخصیت چی تو سرش میگذره بدون اینکه یک کلمه ازش برده شده باشه و این دلیلیه که من بابتش عاشق گان ـم! بعضی وقتا لازم نیست همه چیو توضیح بدی، فقط باید بزاری آدما خودشون دلیلشو بفهمن:)

جالبه، من قبل از اینکه نوشتن پست رو شروع کنم برام سخت بود که بنویسم، و الان که شروعش کردم دلم میخواد تا فردا فقط بگم و بگم و بگم. از اینکه چقدر جمین رو درک میکردم تا اینکه چقدر همه شخصیت ها حتی اونایی که نقش خاصی نداشتن هم جذاب طراحی شده بودن. به نظرم حتی اگه سیزنی نیستین هم بخونینش، ارزششو داره.

و اما پایانش، خدای من. میتونم درمورد اینکه چقدر پایان گان رو دوست دارم یه پاورپوینت 349 اسلایدی درست کنم و هنوز هم حرف برای گفتن داشته باشم=) به طرز عجیبی هپی اند، و واقع بینانه بود، جوری که باعث شد تمام نگرانی هم محو شه و عشقم نسبت به گان بیشترTT البته شاید باب میل خیلیاتون نباشه همچین پایانی، اما اگه دقیق به مسئله نگاه کنید واقعا منطقی ـه. بعد از اینکه تمومش کردید معنی حرفم رو میفهمید:)

 

Fic Name:Gone

Couple:Nomin, Johnten

Genre:Romence, Angst

Writer:Becca

Channle:@NCTfanfic

 

FULL PART LINK

WATTPAD LINK

+بچها، من با خود نویسنده درمورد نوشتن این پست صحبت کردم، و ایشون به من گفتن جدای ترجیح شخصی خودشون بر طبق قوانین چنل هم بهتره لینک پست فول پارت گذاشته بشه. از اونجایی که میدونم بعضیاتون شاید تلگرام نداشته باشید لینک واتپدش رو هم گذاشتم. درمورد لینک دانلود یا اینکه شاید به واتپد و تلگرام دسترسی نداشته باشید، متاسفم:(

+گان رو خوندید؟ نظرتون درموردش چی بوده؟~

++پست قبلیم رو هم ببینید~~