طبق معمول کل حرصش رو روی درامش خالی کرد. موهاش که تا زیر چونه ـش میرسیدن و سفید مشکی رنگ شده بودن توی صورتش پخش شدن. وحشیانه آهنگیو مینواخت که هیچوقت فکر نمیکرد در این حد درکش کنه، به قدری محکم دستاشو مشت کرده بود که حس میکرد ناخن هاش کف دستشو می خراشن.
خاطره ها رد میشدنو باعث میشدن بلند جیغ بزنه و صداش توی اون پارکینگ بزرگ اکو شه. با وجود اینکه بیش از حد توی سرش درد میکشید، اما دستاش آهنگو درست میزدن. چشماشو بسته بود و با تمام وجودش نت هارو روی اون درام سفید پیاده میکرد. وسطای آهنگ بیخیال شد، نه چون خودش میخواست، چون زور گریه اجازه نمیداد بیشتر از خم شدن سر جاش و محکم فشار دادن دستاش حرکت دیگه ای بکنه.
بلند فریاد زد:خوش به حال تو! خوش به حال تو! مطمئنم خیلی خوشحالی، مگه نه؟ منم نشستم پشت درامم و دارم گریه میکنم، خدای من خیلی حالم بده!
از جاش بلند شدو چوبهای درامش رو به گوشه ای نامعلوم پرت کردو سمت آینه ای رفت که نزدیک به در آویزون کرده بود. نگاهی به چشمای قرمز، لب های زخم شده، گونه های کبود و موهای نامرتبش انداخت، پلکاشو بست و خندید. به دختری که توی آینه میدید خندید. چشماشو باز کرد و دوباره به اون دختر نگاه کرد. سرشو خم کردو گفت:چیه، میخوای تا ابد همینجوری بگذرونی؟ میخوای تا ابد توی تختت بشینیو گریه کنیو دست به غذا نزنی؟ اوه خدای من این خیلی کسل کنندست!
نگاهشو از آینه گرفت و به میزی که کمی کنار تر بود نگاه کرد، پارکینگی که توش بود عملا محل زندگیش به حساب میومد. روی اون میز، صفحه شطرنجی بود که مهره ها هنوز از آخرین باری که باهاشون بازی شده بود جمع نشده بودن. خم شد و مهره وزیر سیاه رو برداشت، توی دستش چرخوندش و اجازه داد بین انگشتاش سر بخوره و جا به جا شه. گفت:من وزیرمو قربانی کردم، و تو فکر کردی بردی، حمله کردیو به خودت جرات دادی تا نزدیک شاهم بشی،
لحنش تغییر کردو ترسناک تر شد. مثل شخصیتای منفی انیمه ها، مثل همونایی که دیگه چیزی برای از دست دادن ندارن مهره وزیر رو بالا آورد و دقیق تر نگاهش کرد. ادامه داد:ولی تو مهره های سفیدو داشتی، حرکت اول مال تو بود، و الان وقتشه من حرکت آخرو انجام بدم.
مهره وزیرش رو سمت آینه پرت کرد. آینه شکست و تیکه هاش همراه با وزیر سیاه روی زمین ریخت. دختر روی زانو هاش نشست، چشمای انتقام جوی تاریکش الان دیگه ناراحت نبودن، توی یکی از تیکه ها به خودش خیره شد. زمزمه کرد:تو فکر کردی بردی، اما هیچوقت به پیاده ای که پشت سرت بود توجه نکردی..!
+به این حرکت که وزیر رو قربانی میکنن برای برد؛ میگن گامبی وزیر؛ اگه سریال کویینز گامبیت رو دیده باشین بیشتر باهاش آشنایین.
++انتخاب اینکه مخاطب شخصیت اصلی کی بود رو به عهده خودتون میزارم، میتونه حتی یه دشمن قدیمی یا اکس باشه، ایده خودم کسی بود که اذیتش میکردو یه جورایی مدام خوردش میکرد~~