داییم:ببین دوتا یوزپلنگ زن و شوهر پیدا کردن*-*

مامانم:آخییی چه خوشگلهههههه

داییم:همین میخوره آدمو

مامانم:

مامانم تا ابد:


*من و خالم درحال فیزیک کار کردن*

من:این آزمایشه ام میگه اگه از این گیره هارو با دستمال بزاری رو آب میمونه و به خاطر کشش سطحی و این چرت و پرتا میمونه رو آب

من:ولی ما تست کردیم نموند

خالم درحالی که سعی میکنه جر نخوره:


من:خب خالهه قرار بود بریم چشم پزشکی بعد بریم عینکو سفارش بدیم بعد بیام اینجا حالا ترافیک بود دیگههه بعدشم تو ماشینم زنگ زدم گفتم ترافیکه نمیرسیمم

خالم:تو قرار بود 4 بیای اینجا دو ساعت و نیم درس بخونی بعد بری

خالم:الان شیش و بیست دقیقست

خالم:زنگ بزنم بابات بگم بیاد دنبالت؟

من که همون لحظه اومدم تو:


خالم:شب باید بمونی اینجا نه؟

من:فک کنم..

خالم:مامانت کو؟"-"

من:بیمارستان"-"

خالم:خیلی دوست داره از شرتون خلاص شه زود زود میره شیفت؟"-"

من:خیلی"-"

خالم:..دلم برات سوخت..بیا بریم برات ماکارونی درست کنم"-"


من:خاله..فرض کن عاشق یکی بودی، بعد طرف میره مسافرت بعد تو اون سفر میکشنش، بعد تو میفهمی دایی یه ربطی به مرگ اون طرف داشته چیکار میکنی؟"-"

خالم:تاثیرات فیزیکه اینجوری رد دادی یا چی؟

من:بگو حالا برا داستانمه

خالم:به سلامتی یدونه ملو شروع کردی؟ تو اینیکی کسی بدجور نمیمیره؟

من:نه این ادامه همونیه که گفتم با مرگ یکی شروع میشه داستان*-*

خالم:ملت خواهرزاده دارن ما ام داریم..پاشو برو درستو بخون ببینممم

من:خاله بگوووو

خالم:برو بخواب ببینم زیادی بیدار موندی"-"

آخرم پیچوند جواب نداد...حالا شما جواب بدینxD


ساعت چهار صبح*

من:بیدار نشستم دارم به ادامه اولدر فک میکنم*

خالم:..هستی بیداری؟"-"

من:آره"-"

خالم:بریم بقیه تمریناتو حل کنیم؟"-"

من:کی گفته من بیدارممم من خوابم"-"

خالم:آفرین برگرد بخواب"-"