یه قانونی هست تو زندگی من، هرجوری دعا کنی برعکسش پیش میاد:/xD

دیروز-دیشب یه جورایی..-بعد از کلی خر زدن و جوییدن کتاب شیمی دیگه به دعا و آرزو متوسل شدم که خدایا توروخدا نرینم..

بعد نشستم حساب کردم اون سوالی که قراره از مول بیاد حداکثر چند نمره ست و اگه ننویسمش حداکثر چند میشم، بعد دیدم گوه نخورم بهتره و خیلی زیاد 17 میشم اونم اگه ریدن دیگه نداشته باشم دوباره با اشک و آه رفتم خوندم:/xD

خلاصه صبح شدو من حتی تو ماشینم داشتم دمای جوش گازهارو میخوندم-که تهشم یادم رفت:)-

بعد رفتم تو و یکم زر زدیم با بچها و عر زدیم که گوه بلد نیستیم و رفتیم بالا سر جلسه.

میدونین به ما گفته بودن که بهمون یه کپی از جدول مندلیف میدن ماشین حسابم آزاده، حالا منو شکیبا دیروز پرامون ریخته بود که فاک ینی سوالا چین..xD

خداروشکر آسون بود*-* و اتفاق غیر منتظره ای که افتاد این بود که..من سوال مربوط به مول رو حل کردمممxDD ولی بقیشو ریدم.........xDD

یه موازنه ام بود که بچها توش دو بخش شده بودن نصفی میگفتن خیلیی سخت بود ما نیم ساعت روش فک کردیم نصفی از جمله من میگفتن عین آب روان حل شد رفت:/xD

قصد داشتم خیلی بیشتر از این درمورد روزم بنویسم ولی باید برم سراغ بلو هیون..چون عصر میرم پیش خالم و گوشی و کامپیوتر اینا ندارم:"

فایتینگ*-*