*به زودی*
اوکی میتونید بزنید تو دهنم. مشکلی نیست. :] ولی فقط برای دفاع از خودم توی پینوشت ها توضیح دادم چرا خبری ازم نبود-
خب خب خب سلااام!! آیلین برگشت تا دوباره بیان رو محلی برای تخلیه افکارش قرار بده yaaayyyyy
میدونید توی این مدت که سال دوازدهم رو میگذروندم هر روزم با daydreaming درمورد اینکه وقتی بلاخره از عذاب کنکور راحت بشم قراره چیکار کنم میگذشت. حداقل برنامههام کلاس زبان بود و کم کم میرسید به درو کردن تمام فیلم و سریالهایی که ندیدم، ریواچ هایکیو، شناختن کل نسل پنج کیپاپ، صد تا چنل فیکشن زدن، آباد کردن اکانت واتپدم و کلی برنامهی مربوط و نامربوط دیگه. درحدی که لیست فعالیتهای سرشارم برای بعد از کنکور شامل 20 مورد بسیار سنگین و مهم میشد.
حالا که دارم این مطالب فاخر رو براتون مینویسم، چهارزانو نشستم پشت میزم، آهنگ espressoی سابرینا داره پلی میشه، منتظرم فصل دوم person of intrest دانلود شه، در ریکاوری پس از پایان یه فیک بسیار انگست به سر میبرم و تنها عمل قابل تحسینی که انجام میدم پیادهروی عصرها بوده، اونم چون بابام باهام مییاد. (من یه غلطی کردم و از دهنم در رفت که "وای راستی دلم میخواد بعد کنکور پیادهروی کنم^^" و دیگه ولش نکرد.)
خوشسیما توی جلسه آخرمون گفته بود بعد کنکور هیچکدوم از برنامههاتون رو انجام نمیدید، باید بهش گوش میدادم.
با این حال، اونقدر هم انگل وار زندگی نمیکنم. از لحظهای که کنکور دادم، مامانم عملیات تبدیل آیلین به کدبانوی خانه دار رو استارت زده. الان میتونم چهار مدل نون، سه رنگ پلو، همهی غذاهای مورد علاقم و دو سه تا از غذاهای غیر موردعلاقم رو درست کنم و از زاویهی دید مامانم همین یه نقطهی مثبته.
از خود کنکور و نهاییها بگم براتون. معدلم از میانگین کشوری بیشتره و شیمی رو نیفتادم(همینم واقعا خوبه، مجموع درصدهای شیمیم توی سال دوازدهم صد نمیشه.) و یه جورایی با اینکه میدونستم بهتر از اینم میتونستم انجام بدم، ولی از خودم راضیم. چشم انتظار نتایج میمانیم.
با دوستهای زیادی قطع ارتباط کردم و با چند نفر دیگه دوستی از دست رفته رو برگردوندم، اما در نهایت تنها کسایی که این تابستون باهاشون رفتم بیرون پرسون و ترنم بودن. بازگشت همهی ما به اصل خودمونه.
البته، این حرف درصورتی درسته که مسافرت یک هفتهای آخر تیرماه رو در نظر نگیریم. نمیدونم مامان بهار چی به مامانم گفت که قانعش کرد یک هفته منو بفرسته خونشون توی کلارآباد و همراه 6 نفر از بهترین آدمهای زندگیم ریکاوری شم، ولی این اتفاق افتاد و خاله فروزان قطعا قدرت جادویی داره. این رو وقتی شادی دوست پسرم خله پلی کرد و دیدیم داره باهاش میخونه متوجه شدیم.
از اونجایی که خودشون برای حضور در این فضا خیلی تنبلن، من از ترنم و پرسون و شکیبا بهتون آپدیت میدم. ترنم و شکیبا کلاسهای آیین نامهشون رو تموم کردن، شکیبا کلاس سفالگری میره و پرسون هم قراره بره باشگاه. من بین این جمع چیم؟ همونی که بعد از تموم کردن یه کتاب جنایی ساعت سه و نیم صبح بهشون میگه فایتینگ و بابت اینکه انقدر بزرگ شدن که دارن رانندگی یاد میگیرن ذوق میکنه.
برای انهایپن چنل اییو و فیک زدم و فیکشن اکسوم داره توی واتپد آپلود میشه. دوباره فعالیتم رو توی چنل آرکیتایپ شروع کردم و دارم درموردش بیشتر میخونم. چندتا رسپی جدید ابداع کردم و منتظر نتایج اولیهی کنکورم.
زندگی انگل وار بدون اینکه هیچ برنامهای داشته باشم داره به اون آتنای منظم وجودم استراحت میده تا هفائستوس شلخته و خلاق رو قوی تر کنه، از این ورژنی که دارم بهش تبدیل میشم خوشم مییاد. :)
+بچهها آنتی ویروس لپتاپم مشکل داشت و نود درصد سایتهارو باز نمیکرد برام:) فعلا غیرفعالش کردم تا داییم بیاد درستش کنه-
++دلم براتون تنگ شدهههههههههه:<<